. به خاطر خودت می گویم تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر تنهایی مهمانی رفتن را تنهایی سفر رفتن را تنهایی خرید کردن را تنهایی خوابیدن را که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی به خاطر خودت می گویم ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد به خاطر خودت میگویم خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد به خاطر خودت می گویم هر روز به آشپزی کردن عادت کن که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد که احترام به جسمت را یاد بگیری به خاطر خودت می گویم دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود به خاطر خودت می گویم ورزش کن کتاب بخوان بنویس موسیقی گوش کن برقص که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی به خاطر خودت می گویم گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست به خاطر خودت می.گویم خودت را ببخش.. که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری حق دوباره شروع کردن را به خاطر خودت می گویم خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود که از حالا برای سال های پیری دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ 🌈منتظر آسانسور ایستاده بودیم سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر میآمد سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی میکرد آن یکی که کوچکتر بود و قدیمیتر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود باتریاش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر. از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد اگر این یکی بود همان دفعهی اول سقط شده بود. این یکی اما سگجان است دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد گفتم توی زندگی هم همین کار را میکنیم، همیشه مراقب آدمهای حساس زندگیمان هستیم مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویمهایمان نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم. اما آن آدمی که نجیب است آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان میرود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است. حرفمان، رفتارمان، حرکتمان چه خطی میاندازد روی دلش چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار میدهد *♥♥♥♥*♥♥♥♥*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خوب یادم نیست چندساله بودم تنها بخاطر دارم یک روز در هیاهوی این زندگی ناگهان به دو چشم مشکی و نافذ برخوردم که از آن به بعد آن دو تیله ی مشکی رنگ تمام دنیای من شدند خوب به یاد دارم اولین بار که دیدمش با چشمان مشکیش و یک لبخند که از صورتش محو نمیشد خیره شد بهم و گفت جانم بفرمایید؟ تا آن زمان از انسان های زیادی "جانم بفرمایید" شنیده بودم ولی انگار جنس این یکی فرق داشت آنقدری ناب بود که وقتی شنیدم مانند مسخ شده ها چشم از او برنداشتم و با لکنت حرفمو گفتم از آن روز زمان زیادی میگذرد آنقدر زیاد که من در کوچه پس کوچه های این شهر بجای او چند تار موی سپید لابلای موهایی که حسرت انگشتان او به دلشان مانده یافتم من دیگر هیچ جای این شهر را پیدا نکردم که بروم آنجا زل بزنم به جانانم و او به من از همان " جانم بفرمایید "های همیشگی اش تحویل بدهد و من بشوم شبیه دخترکی که شیرین ترین شراب دنیارا چشیده من بزرگ شدم ؛ عوض شدم ؛ عاقل شدم اما عشق او نیز در وجودم بجای اینکه از بین برود با من قد کشید و هرروز بزرگ و بزرگ تر شد هنوز به عادت آن روزهایم در دفترچه ای که لای ورقهایش گلبرگ گل سرخ است چوب خط میکشم برای دیدنش آن زمان عاشق جاهای آرام بودم تا بنشینم و ساعتها بدون هیچ دغدغه ای به او فکر کنم اما امروز ساعتها در خیابان های شلوغ پرسه میزنم به امید پیدا کردن یک نگاه آشنا آری چشمانش مشکیست ، همرنگ چشم هزاران نفری که هرروز از کنارم عبور میکنند اما چه کسی میتواند مانند او نگاهم کند؟ نمیدانم سرانجام قصه ی این عشق گم شده چه میشود؟ اما خوب میدانم روزی میرسد که دخترم از من میپرسد مادر بنظرت عاشقانه ترین جمله ی دنیا چیست؟ و من با چشمانی به اشک نشسته میگویم جانم بفرمایید؟ و او به اینهمه دیوانگی من میخندد خوب میدانم روزی فراموشی هم که بگیرم همه کسم را هم از یاد ببرم چیزی در اعماق وجودم فریاد میزند من کسی را دوست داشته ام
*~~~*****~~~* معمولا کسانی که اعصاب ندارند یا ناراحت و غمگین هستند، جایی در اعماق روده کورشان، کنار اپاندیس خود، تکه عنی گیر افتاده دارند که سالهاست انجا جا خوش کرده که اشعات خود را به غده هیپوفیز و غدد بزاق میرساند و از ان طریق با پیام های عصبی که از سوی این غدد به مغز ارسال میشود به انجا نیز راه پیدا میکند و باعث نابودی سیستم شادی فرد میشود راه حل درمان این افراد فقط و فقط ریقمال کردن انها است،میتوانید از ریق کره خر ماده(عنبر نسار) استفاده کنید به این صورت که ریق خر را درون کمد وی جا کنید تا بوی انرا بگیرد و فرد از بوی لباس های خود به کما برود، یا میتوانید وی را با فردی اسهالی سه روز در دسشویی عمومی زندانی کنید تا ریق کنار اپاندیسش از راه سوراخ های دماغش دربیاید ولی این روش ها کاربرد چندانی ندارند چون فقط بر روی بعضی افراد که دارای پوستی چرب هستند عمل میکند و درمان کلی این بیماری همان ریقمال کردن است، ریقمال روشی است که در مصر باستان انجام میشده؛ به این صورت که ریق انسانی که هر دم اسهال دارد را بر روی کله فرد میریختند و از موها تا نک انگشتان پایش را با ان ماساژ میدادند. ولی امروزه با پیشرفت تکلونوژی شما میتوانید با دستگاه های تمام پیشرفته این کاررا انجام دهید و از شر اینگونه انسان ها راحت شوید دستگاه ریقمال دکتر شیدولی یکی بخرید چارتا ببرید *~~~*****~~~*
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر تنهایی مهمانی رفتن را تنهایی سفر رفتن را تنهایی خرید کردن را تنهایی خوابیدن را که اگر تقدیرت سال ها تنها ماندن بود از همه این چیزها جا نمانی به خاطر خودت میگویم ساز بزن که انگشتانت به وقت نبودنش چیزی را لمس کند که خوش آهنگ باشد که بتوانی بی شراب و بی یار هم مست شوی به خاطر خودت میگویم خانه ات را با گلدان و شمع و عود و موسیقی سبز و روشن و زنده نگه دار که کاشانه ات آرامشکده ات باشد به خاطر خودت میگویم هر روز به آشپزی کردن عادت کن که آشپزی کردن به خاطر آن بشقاب روبرویت از سرت بپرد که احترام به جسمت را یاد بگیری به خاطر خودت میگویم دوستان زیادی داشته باش که دنیایت را با آدم های زیادی قسمت کنی، که دنیایت تنها به یک نفر ختم نشود به خاطر خودت میگویم ورزش کن ، کتاب بخوان ، بنویس ، موسیقی گوش کن ، برقص که انرژی نهفته در درونت را به سمت درستی هدایت کنی به خاطر خودت میگویم گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست، که یادت باشد زندگی شوخی به اشتباه جدی گرفته شده ماست به خاطر خودت میگویم خودت را ببخش، که حق لذت بردن از زندگی را از خودت نگیری، حق دوباره شروع کردن را به خاطر خودت میگویم ساعتی را در روز نیایش کن که نترسی که در هنگام ترسیدن به دست هایی که هرگز دریغ نمیشوند بیاویزی به خاطر خودت میگویم خودت را دوست داشته باش که کسی نتواند آنقدر بزرگ شود که وسعت بکر دلت را تصاحب کند که از آن عبور کند، که تو مالکیت بی قید و شرطت را بی قید و شرط واگذار نکنی به خاطر خودت میگویم خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود خودت را یادت نرود که از حالا برای سال های پیری دچار حسرت برانگیز ترین نوع آلزایمر نشوی دكتر احمد حلت
oOoOoOoOoOoO من همیشه فکر می کنم برای یک زن استقلال مالی خیلی خیلی مهم است نه این که آدم مادی ای باشم که این را می گویم نه...واقعا نیستم ولی همیشه دیده ام که این زن ها قویترند آسوده ترند زن باید دستش توی جیب و کارت و حساب خودش باشد اصلا شاید یک روز دلش خواست برای انگشتان چروکيده ي مادرش یک انگشتر طلا بخرد خواست برود داخل یک شال فروشی و وقتی نتوانست بین چهار تا شال با رنگ ها و طرح های جورو واجور انتخاب کند، بدون درنگ و نگرانی به فروشنده بگوید : همشو می برم یک وقت هم دیدی اول هر ماه کل درآمدش را داد به صاحبخانه همه جورش می شود ولی قسمت قشنگش همان است که لازم نیست برای پول بیشتر گرفتن از شوهرش به هر دلیلی، یکی دو روز با خودش فکر و خیال کند و آخر هم پشیمان بشود و باز هم در مهمانی بعدی مادرش از توی جعبه ی مقوایی کنار آینه همان انگشتر بدلی زشت را دست کند زن اگر پول خودش را داشته باشد، رنگ موهایش، مدل مانتویش، بوی عطرش، عدد قبض موبایلش، ...و... همه و همه را خودش انتخاب می کند oOoOoOoOoOoO فاطمه شاه بگلو
وقتی دیدمش...تنم لرزید،دستام یخ زد،دهنم خشک شد،زبونم بند آمد و رنگ صورتم درست مثل رنگ گچ دیوار شده بود وای این دل بی صاحاب مرده رو نگو که داشت تو سینم فریاد میزد عاشق شده و آروم و قرار نداشت نفسم را که نگو،به اندازه ی صد بار مردن نفسم بند آمد از روی استرس شدید،تا توان داشتم ناخن های بلند انگشتانم را داخل پوست و گوشت کف دستانم فرو میکردم نگاهم که کرد نگاهم را ازش گرفتم،اما این دل بی صاحاب دوباره طالب اون نگاه ها شده بود پس به آرامی سرم را دوباره بالا آوردم و به چشمهای پر معنایش خیره شدم.لبخند که بر لبهاش آمد دلم ضعف رفت...شروع به صحبت کردن که کرد...قلبم هزاران هزار بار به پایین و بالا پرید باز هم آن صدای خاص که با هر بار شنیدنش آرامش به تمام بند بند وجودت تزریق میشد یکروز که نزدیک به من ایستاده بود و درحال حرف زدن با شخص دیگری بود،فرصت کردم تا به آن انگشتان زیبا با آن ناخن های کشیده به خوبی نگاه کنم او جذاب است؛با هر خصوصیات ظاهری و اخلاقی که تو بگوی...باز هم میگویم که جذاب و خواستنیست دوست دارم که او به چشم همه زشت بیاد که مبادا چشم بخورد،زیرا همین که من او را زیبا ببینم کافیست اما چه کنم که او زیبای خدادادیست ..*~~~~~~~*..
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم