♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
روزی ملانصر الدین باری از انار بر الاغ خودش گذاشته بود و میخواست که انار ها را بفروشه
ملا در میان بازار شروع کرد به فریاد که انار دارم ... انار .... اناره
*aahay* *aahay*
تا بتونه مشتری جلب کنه
اندکی از فریاد ملا نصر الدین که گذشت الاغش شروع به عر عر کرد
و ملا منتظر ماند تا عرعر الاغ تموم بشه
*talab* *talab*
باز تا شروع به فریاد برای جذب مشتری کرد باز الاغ شروع به عر عر کرد
*bi asab* *bi asab*
ملانصرالدین عصبانی شد و دره گوش الاغ گفت
:khak: :khak:
من قراره بفروشم و تو قراره این بار رو روی دوشت نگه داری خر فهم شد ؟؟
*yes* *yes*
الاغ لجباز و ملا نصر الدین
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
روزی ملا نصرالدین الاغش را برای فروش به بازار برد
دلال مشتریان رو جمع کرد و الاغ رو برای فروش معرفی کرد
هر کدام از مشتری ها شروع به بررسی الاغ کردند
یکی دمه الاغ رو معاینه میکرد یکی دندون هاش رو
:khak: که ناگهان الاغ خر شد :khak:
و شروع به جفتک و لغت انداختن و گاز گرفتن مشتری ها کرد و همه فرار کردند
*gorz* *gorz*
دلال پیش ملا نصر الدین اومد و گفت
این الاغه خرت رو هیشکی نمیخره
*bi asab* *bi asab*
ملا نصر الدین هم گفت منم برای فروش نیوورده بودمش ؛ اورده بودم مردم ببینن که عجب الاغ خری دارم و از دستش چی میکشم
*vakh_vakh* *vakh_vakh*