♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ و من دیوانگی را یک گونه می بینم و آن لحظه ایست که خنده بر چالِ گونه های تو می افتد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ رامز جهانگیرمراد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مثلِ یک کودکِ معلول که در کُنجِ کلاس پچ پچِ هر دو نفر را به خودم می گیرم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سید سعید صاحب علم
عشقت آن حادثه ای بود که درگیرم کرد بره ای بودم و دلداده ی یک شیرم کرد بچه بودم که سر و کله ی تو پیدا شد عشق تو یک شبه پیروز شد و پیرم کرد بعد من ماندم و رویای تو،این تنهایی از همه عالم و آدم به خدا سیرم کرد با کسی دشمنش هرگز نکند ظلمی که سرنوشت بدم و آنچه که تقدیرم کرد عشقت افتاد به جانِ شب و روزم بی رحم هِی مرا یاد تو انداخت وَ دلگیرم کرد چه قضا و قَدَری بود عزیز این احساس عشقت آن حادثه ای بود که در گیرم کرد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ طاهره اباذری هریس
^^^^^*^^^^^ این چیست که چون دلهره افتاده به جانم؟ حال همه خوب است مَن اما نگرانم ^^^^^*^^^^^ فاضل نظری
حق من بود که باشی و نگاهم بکنی که به هر ثانیه با عشق دعایم بکنی حق من بود که از نم نم باران بهشت خوشه ای عشق بچینی و صدایم بکنی حق من بود بمانی و در اندوه غروب سپرم باشی و با عشق تو رامم بکنی حق من بود که در منزل تو جای شوم نه که در خلوت کوچه تو سلامم بکنی حق من بود که آغوش تو جایم بشود نه که در معرکه ی عشق وداعم بکنی حق من بود چو آهو تو اسیرم باشی نه که با وسوسه ای طعمه ی دامم بکنی حق من بود بهار دل من باشی تو نه که در فصل خزان بر سر دارم بکنی حق من بود تو باشی همه ی دلخوشیم تو نماندی که مرا مست و خرابم بکنی *ناشناس*
اﺯ ﺑﺎﻍ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﭼﺮﺍﻏﺎﻧﯽﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪ ... ﺗﺎ ﮐﺎﺝ ﺟﺸﻦﻫﺎﯼ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪ! پوﺷﺎﻧﺪﻩﺍﻧﺪ "ﺻﺒﺢ" ﺗﻮ ﺭﺍ "ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭ ... ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪ! ﯾﻮﺳﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﭼﺎﻩ ﺩﻝ ﻣﺒﻨﺪ ... ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪ! ﺍﯼ ﮔﻞ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺟﺸﻦ ﻣﯿﺮﻭﯼ ... ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﺮﺩﻩﺍﯼ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪ! ﯾﮏ ﻧﻘﻄﻪ ﺑﯿﺶ ﻓﺮﻕ "ﺭﺣﯿﻢ" ﻭ "ﺭﺟﯿﻢ" ﻧﯿﺴﺖ ... ﺍﺯ ﻧﻘﻄﻪﺍﯼ ﺑﺘﺮﺱ ﮐﻪ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪ! ﺁﺏ ﻃﻠﺐ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺮﺍﺩ ﻧﯿﺴﺖ ... ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽﺍﺕ ﮐﻨﻨﺪ ... * فاضل نظری *
به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید ! برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید ! مرا شکل طاووس کرد و تورا شبیه بز و کرگدن آفرید ! به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهوی ختن آفرید تورا روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید ولی بعد آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید ! وزیر و وکیل و رئیس ات نمود مرا خانه داری خفن آفرید برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَنْ آفرید ! برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید پاسخ دندان شکن آقایون به نام خداوند مردآفرین که بر حسن صنعش هزار آفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید و شد نام وی احسنالخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مراخوب ساخت ندارم نیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم تو زیباییام را طبیعی ببین دماغ و فک و گونهام کار اوست نه کار پزشک و پروتز، همین ! نداده مرا عشوه و مکر و ناز نداده دم مشک من اشک و فین! مرا ساده و بیریا آفرید جدا از حسادت و بیخشم و کین زنی از همین سادگی سود برد به من گفت از آن سیب قرمز بچین من ساده چیدم از آن تک درخت و دادم به او سیب چون انگبین چو وارد نبودم به دوز و کلک من افتادم از آسمان بر زمین و البته در این مرا پند بود که ای مرد پاکیزه و مهجبین تو حرف زنان را از آن گوش گیر و بیرون بده حرفشان را از این که زن از همان بدو پیدایشات نشسته مداوم تو را در کمین ! *bye_bye* *soot* *soot* *bye_bye*
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ؛ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮕﻞ ... ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮐﻪ ... ﺑﻪ ﺧﻂ ﻧﻮﺭ ... ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﯾﺎ ... ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺁﺏ ... ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﺑﯽ ﻫﻤﺘﺎ ... ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ؟ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﺭﻡ ؛ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ... ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺒﺎﺋﯽ ﺭﻭﺷﻦ ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﺘﺎﺏ ... ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺑﺎ ﻧﺴﯿﻢ ﻭ ﮔﻢ ﺷﻮﻡ ﺩﺭ ﺷﺐ ؛ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻟﺨﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ... ﺯﺑﺎﻧﻢ ﮔﻨﮓ ﻭ ﺫﻫﻨﻢ ﮐﻮﺭ ، ﺗﻨﻢ ﺧﺴﺘﻪ ، ﺩﻟﻢ ﺭﻧﺠﻮﺭ ... ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﻗﺎﻣﺖ ﺧﻤﯿﺪﻩ ، ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ... ﺑﯽ ﻧﻮﺭ .... ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﮔﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺫﻫﻦ ﻧﺎﻫﻤﻮﺍﺭ ؛ ﺳﮑﻮﺕ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺩﺭﻫﻢ ﺗﻨﯿﺪﻩ ، ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺁﻭﺍﺭ ... ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﮔﯽ ﻫﺎ ﺳﺨﺖ ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ ؛ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : " ﺧـﺪﺍﯾــﺎ ﺩﻭﺳـﺘـﺖ ﺩﺍﺭﻡ " * حدیث سامی *
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم