○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ چهارشنبه اخر ساله چی می شد به جای ترقه و رسم قدیم رو بریم مثلا اونی که عاشقته بیاد از پشت بام خونه تو ن یه روسری اویزون کنه لب پنجره ای که تو نشستی بلند بشی چند تا شکلات و اجیل و میوه همراه با عشقی بسیار بر گنج روسری گره بزنی و یواشکی با بوسه ای همراهش کنی او برایت چشمکی با حجب و حیا بزند و از ان لبخند های جذابش بر لبش بنشاند از همان هایی که دلت را هوایی می کند و تو پاسخش را با گونه های سرخ شده از حیا و سری پایین افتاده بدهی از همان هایی که دلش را هوایی می کنی باور کن زندگی در همان گذشته های بود که ما ارزوی سپری شدنش را داشتیم پس بی شک امروز هم همان اینده ایست که سالها انتظارش را می کشیدیم دلهاتون شاد و لب هاتون خندان ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
^^^^^*^^^^^ ما دهه ی شصتیها خیلی عجیب غریب هستیم بعلت وقوع انقلاب و تحمیل جنگ جمعیت ما زیاد شد گمونم نسل بشر رو به انقراض بود و فقط ایرانیها ناجی بشر بودن برا همین کلاسهای درس ما پنجاه نفری بود حالا بگذریم یه عده مون اسم و فامیلمونم یکی بود و تو کلاس با اسم بابامون صدا مون میدن ^^^^^*^^^^^ القصه یه اصطلاحی که همه ی ما باهاش بشدت اشنا بودیم این بود زنگ آخر دم مدرسه کارت دارم یجور اعلان جنگ بود قرار دعواهامون بود از موقع اعلان این خبر تا لحظه ی موعود هم فرصت بود برا تجدید قوا و یارگیری حالا اونایی که خونشون نزدیک مدرسه بود یه آپشن بازی تو زمین خودی هم داشتن چون امکان درخواست نیروی کمکی وجود داشت بگذریم که گاهی نیروی کمکی که بیشتر مواقع داداش بزرگترمون بود میشد شریک طرف مقابل و توی معدوم کردن ما از هیچ تلاشی مضایقه نمیکرد خلاصه یارگیری هم اینجور بود که چندتا از رفقای دوطرف بیعت میکردن که تا اخرین قطره ی خون دعوا کنن... زنگ اخر که زده میشد مث آژیر قرمز دوره ی جنگ بود طرفین دعوا میرفتن بیرون و میدون برا دعوا اماده میشد کیفها رو زمین میگذاشتیم و مث پهلوونهای قدیمی اول رجز میخوندیم و هل من مبارز میگفتیم بعد دعوا شروع میشد یقه گیری و کتک کاری و اینا بیشتر مواقع هم اونایی که بیعت کرده بودن جیم میزدن و یا نهایت معرفتشون سوا کردن دو طرف دعوا بود این وسط یه مشکل هم وجود داشت عوامل نفوذی اونایی بودن که مث برق معلم و ناظم و مدیر مدرسه رو خبر میکردن این قسمت به مزمن شدن جنگ منتهی میشد چون فردا اول صبح باس میرفتیم دفتر و روز بعدش با اولیا به مدرسه میومدیم ^^^^^*^^^^^ ولی یه نکته ای هم قابل تأمل بود بعد جنگ دوطرف دعوا با هم رفیق جون جونی میشدن یه رفاقت ناب که تا سالهای سال ادامه داشت ^^^^^*^^^^^ چندتا قانون نا نوشته هم وسط دعواهامون بود اول که فحش چیز دار نمیدادیم یعنی بلد نبودیم نهایت استفاده از اسلحه هم پرتاب سنگ بود اونم به سر و کله و اینا ممنوع بود..مگه اینکه طرف ناشی بود و سر کله ی طرف رو میشکست و میشد دنباله ی یه مکافات دیگه ^^^^^*^^^^^ فتوحات جنگ چندتا گزینه داشت این دعواهای زنگ آخر اینکه از موجودیت خودمون دفاع میکردیم تا اخر سال هی با هم جنگ میکردیم تا ادعای طرف بخوابه وقتی میرسیدیم خونه بعلت لباسهای خاکی و بعضا پاره پوره شروع مجازات با اعمال شاقه ی خونواده شروع میشد تا مدتها تردد توی محله ی اون طرف دعوا حکم رد شدن از پل صراط و میدون مین رو داشت اگه از طرف مقابل شکست میخوریم باید غرامت جنگی میدادیم که اونم از نوشتن مشق یا کم محلی از طرف نصف بیشتر کلاس تا تحویل بدون چون و چرای تغذیه و اینا رو شامل میشد پس تا سرحد مرگ میجنگیدیم چون بچه های جنگ بودیم *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
oOoOoOoOoOoO امسال سال جالبیه دو رقم اخر سال تولدتونو با سنتون جمع کنین میشه نود و شیش *zert* این اتفاق نادر هر ۵۰۰ سال یه بار اتفاق میفته *modir* *modir* oOoOoOoOoOoO
ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ :) ♥ خدﺍﻳﺎ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎم اشکهای اﻣﺴﺎﻟﻢ … ♥ ♥ ﺧﺪﺍﻳﺎﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﻫﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪﮔﻰ امسالم ... ♥ ♥ﺧﺪﺍﻳﺎﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﻯ ﺧﻮﺩم باﺷﻢ … بیشتر ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ…♥ ♥ﻭ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﻦ بهاری ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻰ ﮐﻨﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺍﺯ ﺗﻪ دﻝ… :) ♥ ♥ ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮق ... ♥ ♥ ﺁﺭﺍﻣﺸﻰ ﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﻰ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺩﺍﻧﺎﻳﻰ، ﺑﻴﻨﺎﻳﻰ ﻭ منشی ﺑﻪ وسعت ﻫﺮ ﺩﻭ جهان ... ♥ ♥ و ﺧﻠﻮﺕ ﻫﺎﻳﻰ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﻳﻨﻬﺎ ﭘﺮ بشه ... ♥ ♥ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻗﻠﺐ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﻢ …♥ ♥ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﺎﻧﻲ سال ﻣﺸﮑﻼﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺳﺎﻥ، ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﻭ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮔﺮﺩﺍﻧﻲ ♥ ♥خداجونم یکاری کن به اون ارزومونم برسیم :( ارزو بدل نمیرم ها گناه دارم :( ♥
بهار آمد تا بگوید : حتی اگر نمی شود که همیشه سبز ماند ولی می توان دوباره و دوباره و دوباره سبز و پر شکوفه و پر از جوانه شد سلام پيشاپيش عيدتون مبارك براي همهي دوستان عزيز خودم آرزوي بهترينها رو دارم. *ghalb* اميدوارم سالي شاد و پربركت رو پيشرو داشته باشين *ghalb*
ﻧﺮﻡ ﻧﺮﻣﮏ ﺑﻬﺎﺭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ، ﺗﻮ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ ﮐﻪ ﺳﺒﺰ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺷﺪ؟ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻫﺴﺖ نیمه اﺳﻔﻨﺪ، ﺭﻭﺯ ﺟﺸﻦ ﺩﺭﺧﺘﮑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟ ﺗﻮ ﻧﻬﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﯾﺶ ﻋﺸﻖ، ﺩﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﺳﺎﻝ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺭﻧﮕﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻓﺼﻞ ﺳﺒﺰ ﻇﻬﻮﺭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ، ﺁﯾﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﭼﺸﻢ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﺷﻮﺩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻫﻢ، ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ، ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺸﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﻩ ﮔﻨﺪﻣﺰﺍﺭ، ﺩﺭ ﻫﺮﺍﺱ ﺍﺯ ﻫﺠﻮﻡ ﺁﻓﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺩﺷﺖ، ﺯﺍﻍﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﻗﺎﻑ ﺍﮔﺮ ﺷﻬﺮ ﺁﺭﻣﺎﻧﯽ ﺗﻮﺳﺖ، ﻣﺜﻞ ﺁﻥ ﺳﯽ ﭘﺮﻧﺪﺓ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺯ ﻫﯿﺎﻫﻮﯼ ﺟﺬﺑﻪﻫﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺑﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻫﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ ﻫﺴﺖ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﻧﺎﺏ ﺗﻮ ﻏﺰﻟﻢ، ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮ ﺍﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺩﺭ ﻏﺰﻝﻫﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﻀﻤﻮﻧﯽ، ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﺪﻩﺍﯼ ﺁﯾﺎ؟ * ناشناس *
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم