تقریبا 14 یا پونزه سالم بود هی ننم میگفت اصخر پاشو آشغالا رو بذار دم در
*haj_khanom* *haj_khanom*
منم هی میگفتم باشه میبرم و هی مینداختمش پشت گوشم
ساعت یازده و نیم و اونطرفا بود آشغالا رو بردم بزارم دم در ؛ دیدم ماشین آشغالی خونمونو رد کرد
*bi_chare* *bi_chare*
منم یواش یواش رفتم بدمش به یارو پرتش کنه تو ماشین آشغالی
داشتم میرفتم که برم بدم به یارور ؛ گفتم چرا خودم نندازمش بالا
*fekr* *fekr*
عاقا شروع کردم چرخوندن پلاستیک آشغالا تا اومدم پرت کنم یارو گفت بده تا بندازم
*gorz* *gorz*
منم یهو هنگ کردم پرتش کردم خونه همسایه
:khak: :khak:
افتاد تو حیاط خونه همسایمون صدا آژیر ماشینش بلند شد
یعنیا مامورای آشغالی زود تره من متوالی شدن از محیط
*amo_barghi*
امروز اتفاقی بعد مدتها سوار بی از تی شدم
شلوغ بود ؛ چند ایستگاه که گذشت خلوت شد ماشین
و تعداد صندلی های خالی زیاد شد ؛ تو یکی از ایستگاها این دو نفر مامورای عزیز شهرداری اومدن بالا
با کمال تعجب نشستن روی زمین و روی صندلی ها ننشستن
وقتی ازشون سوال کردم چرا رو صندلی نمی شینید ؛ گفتن
لباسامون کثیفه درست نیست
تو کل مسیر من و بقیه مسافرا اصرار می کردیم که بشینن روی صندلی اما قبول نمی کردن ؛ اونجا بود که فهمیدم شعور و شخصیت هیچ ربطی به شغل و جایگاه توی اجتماع نداره
اونجا بود که فهمیدم چقد کم داریم از این آدما تو کشورمون