فهرست مطالب
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روز خزان پاییزی پرستویی را دیدم در حال مهاجرت به او گفتم چون به دیار یارم می روی به او بگو دوستش دارم و منتظرش می مانم بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد و گفت ؟ دوستش بدار ولی منتظرش نمان