♦♦---------------♦♦
دور شده بودم، از همه ی نقشه هایی که سال ها پیش برای آینده م کشیده بودم... از همه ی قول هایی که به خودم داده بودم، از خودم دور شده بودم
تو کوچه پس کوچه های مغزم دنبال یه آدرس می گشتم، یه نشونه که بهم راه درست رو نشون بده
ولی هر گمشده ای اول باید بفهمه کجاست؟ پس یه شب چشمام رو بستم و قدم به قدم زندگیم رو مرور کردم
رسیدم به آدرس های اشتباهی
تا حالا کسی بهتون آدرس اشتباهی داده؟
تا حالا شده دنبال شادی و لبخند باشید ولی بهتون ناراحتی و غم نشون بدن؟
شده عشق بخواید و به نفرت برسید؟
شده در به در دنبال آرامش بگردید و پیداش نکنید؟ حتما شده
آدرس های اشتباهی باعث شده بود من خودم رو گم کنم
خیلی گشتم تا اینکه خودم رو پیدا کردم... کجا؟
وسط خاطراتم... نشسته بودم تا یکیشون زنده بشه و دستم رو بگیره ببره سمت خوشحالی، سمت عشق، سمت آرامش
امید به برگشتن آدم هایی که نیستن فقط باعث گم شدن میشه، گم شدن نقشه هایی که برای زندگیت داری، گمشدن آیندهت، گم شدن خودت... من خودم رو پیدا کردم، درست وسط وعده های آدم هایی که نبودن، نموندن
♦♦---------------♦♦
حسین حائریان