♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
این که بیشتر آدمهایی که میشناسم تحمل یک آدم سرزنده را ندارند
کسی که سرزندگیاش به تو یادآوری کند که مردهای، یا در حال مردنی
وقتی خیالشان راحت بشود از اینکه فلج یک گوشه افتادی دیگر کاری به کارت ندارند، مثل قهرمان بوکسی که یک مشت خورده به گردنش و دیگر نمیتواند کسی را گوشهی رینگ گیر بیندازد. فلج شده. حالا همه یک آخی کشیده میگویند و ته دلشان خیال شان راحت است که دوتا مشت زنده که کوبیده میشد به صورت روزگار، فلج شده
صفحه ۱۳
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
عینکم را از روی چشمم بر میدارد و می گوید
«ذات درست، کار خودش را میکند.» دلم برای این فکرهایش میسوزد
این جور آدمها مجبورند این طور فکر کنند وگرنه توان جنگیدن ندارند
باید کسانی را که برایشان میجنگی بزرگ کنی
وگرنه زیربار سنگین کوچکیشان له میشوی
صفحه ۲۲۶
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
هیچ فرمانده دلاوری نباید از جنگ زنده برگردد به امید زندگی با کسانی که برایشان از جان گذشته بودچ
فرماندهای که از جنگ زنده برمیگردد محکوم میشود به یک ناتمامی بیپایان
صفحه ۲۲۸
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
کتاب ناتمامی
اثر زهرا عبدی