در ماه رمضان چندی از مریدان ، شیخ را دیدند که دور از چشم مردم با لذت هر چه تمام تر غذا میخورد
به او گفتند
ای شیخ مگر روزه نیستی؟
شیخ گفت
چرا روزهام
فقط آب و غذا میخورم
مریدان خندیدند و خشتک خود پاره کردند و گفتند
واقعا؟
شیخ گفت
بلی
دروغ نمیگویم
به کسی بد نگاه نمیکنم
کسی را مسخره نمیکنم
با کسی با دشنام سخن نمیگویم
کسی را آزرده نمیکنم
چشم به مال کسی ندارم
و....
ولی چون بیماری خاصی دارم
متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم
بعد شیخ به مریدان گفت
آیا شما هم روزه هستید؟
مریدان که همانگونه که خشتک از خنده پاره کرده بودند ، با شنیدن این حرف ها ؛ رم کردند ؛ نعره زنان جامه های هم دیگر را ریدند و به صحرا پراکنده شدند
و یکی از جوانان در حالی که سرش را
از خجالت پایین انداخته بود و به درختی میکوبید به آرامی فریاد زد