سلام بلندی کرد و و با پسرا دست داد و کورش اونو پسر عمه مائده معرفی کرد
روی اولین صندلی خالی نزدیک بهروز نشست
وای ملیسا باورم نمیشه متین انقدر خوشکل و خوشتیپ بوده باشه
خفه شو شقایق ....یوقت میشنوه فکر میکنه خبریه
خدایی نگاش کن اصلا انگار از هالیود پاشده اومده
خفه بمیر
کورش و مائده هم نشستند
مائده کنار من نشست و دستمو گرفت
وای مائده چقدر یخ کردی
فقط به خاطر اصرار خاله قبول کردم ......ولی عجب غلطی کردم
کاملا مشخص بود که معذبه
دستشو آروم فشار دادمو گفتم
یکی دوساعت دیگه تمومه
کورش یه آهنگی بذار صفا کنیم
کورش زیر چشمی نگاهی به مائده کرد و گفت
سیا تو دو دقیقه نمیتونی آروم بشینی
حوصلمون سر رفت .......یهو بر میداشتید تفکیک جنسیتی هم میکردید
سیاوش
کورش تقریبا داد زد و باعث شد یه لحظه همهمه سالن قطع بشه و همه به طرف میز ما برگردند
مائده سریع گفت
کورش خان خواهش میکنم
کورش آروم شد و نگاش کرد
ببینید دختر خاله کورش خان مهمونیای ما اصلا این مدلی نیس مخصوصا عمو جان منظورم پدر کورشه مهمونیای توپی میگیره اما حالا .......
مائده سریع رو به کورش گفت
آقا کورش نمیخواد مراعات مارا بکنید هر جوری قبلا مهمونی میگرفتید الانم عمل کنید
ایول همینه ....محمود بپر سیستمو روشن کن تا من برم فلشمو از تو ماشین بیارم ....حالا که دیجی می جی یوخ ...حداقل با همینا یه حالی ببریم
چه جلافتا سیاوش عنتر .....نه بابا مائده هم راه افتاده ..........اگر چه میدونم اگه به احترام خالش نبود همین حالا مجلسو ول میکرد و میرفت ...متینم همچین اخم کرده که انگار
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که صدای آهنگ بلند شد و به 20 ثانیه نکشید که دستی جلوم دراز شد
جان
سیاوش با نیش باز گفت
پرنسس به این بنده حقیر افتخار یه دور رقصو میدند
آخ جون رقص ...........وای متین
نه خستم
یه لحظه همه با تعجب نگام کردند
خاک بر سرم از بس تو مهمونیا یه لحظه هم سر جام بند نبودم و مثل کش تمبون تا ولم میکردم وسط پیست بودم حالا که میخوام یکم خانم باشم همه تعجب کردند
پاشو سر حال میای
سرمو اوردم بالا تا جوابشو بدم که بین راه نگاه متین روی خودم دیدم
سریع از نگاش رد شدمو به سیاوش اخم کردم
شرمنده واقعا حوصله ندارم
سیاوش بی خیال شد .. .. .. و رفت اما من هنوز سنگینی نگاهی را حس میکردم که هنوز معنیش برام بزرگترین مجهول زندگیم بود
پریوش با اون لباس یقه بازش روی میز به طرف متین خم شد و تموم زار و زندگیشو سخاوتمندانه در معرض دید علاقه مندان قرار داد
آقا متین افتخار یه دور رقصو بهم میدید
ایش ایکبیری ....... متین فقط در کسری از ثانیه ناگش کرد و بعد سریع نگاشو دزدید و معذب چند بار دست توی موهای خوشحالتش کشید
متاسفم بلد نیستم برقصم
زهر مار پسره پرو حالا اگرم بلد بودی باید میرفتی میرقصیدی
لا الله الا الله ....هر چی هیچی نمیگم این دختره چشم سفیدم بیشتر خودشو ولو میکنه رو این میز .....یوارکی بیا بخواب رو میزو خودتو راحت کن
پاشید خودم یادتون میدم .......کاری نداره .. دختره کثافت مرض .....با اون قیافه دوزاری و موهای احمقش
دختر باید خانم و نجیب باشه مثل ملیسا جون ...عمرم ...جیگرم .
ممنون اینطوری راحتترم
پریوش پشت چشمی نازک کرد و شقایق و یلدا هم بلند شدند یه قری بدند
پریوش بلند شد و به سمت بهروز رفت و با هم جیم فنگ شدند
هی خوش باشند با هم ...منم که اصلا قرم نمیاد و خیلیم متین و خانمم
حالا فقط من و متین و مائده و کورش سر میز بودیم کورش میوه و شیرینی را تعارفمون کرد و من فقط یه شیرینی برداشتم تموم حواسم پیش متین و رفتاراش بود تموم مدت رقص بچه ها سرش را با میوه خوردن و نگاه کردن به میز مقابلش گرم کرد
ملیسا جون چه خبرا؟
فعلا که خبرا دست شماست مائده خانم
یکی از دخترای ایکبیری فامیل ملکی اومد و دستش و رو شونه کورش گذاشت و گفت
کورش جون پا نمیشی بیای یه قری بدی ؟
نه
همچین محکم گفت نه که من جای دختره کوپ کردم
ایش هر جور راحتی آروم تو گوش مائده گفتم
چقدر پسر عمت تغییر کرده
با ذوق گفت :به خاطر من این کارو کرد من ازش خواستم
ای بمیری حالا نمیشد واسه دل خوش کنک من بگی واسه تو این کارو کرد
به جهنم اصلا چرا باید واسم مهم باشه ..... محض کنجکاوی پرسیدم
چرا اینو ازش خواستی
ابروهاشو به طرز بامزه ای بالا پایین انداخت و گفت
دیگه دیگه
هی خوشکله پاشو ناز نکن ............ ای بمیرید همتون خوبه همین حالا گفتم من حال رقصیدن ندارم .....هنوز جواب پسر بهادری را نداده بودم که متین با شتاب از جاش بلند شد و از سالن بیرون رفت و مائده هم با نگرانی دنبالش رفت
رو به کورش گفتم :چی شد یهو کورش شونه هاشو بالا انداخت و رو به پسره گفت
مگه نشنیدی گفت حوصله ندارم برقصم
پسره نکبت
دیگه دلم طاقت نیاورد و بلند شدمو رفتم دنبال مائده و متین
جلوی ساختمان که نبودند با عجله پشت ساختمان رفتم ........ مائده داشت باهاش حرف میزد .
خودخواه نباش متین من همه اینا را از قبل بهت گفته بودم تو خودت قبول کردی
مائده نمیتونم ..نمیتونم مثل سیب زمینی بشینم و هیچی نگم
بابا داشتم خفه میشدم ...تو منو درک کن
خیلی خوب حق با توه
اما یه کوچولو دیگه تحمل کن تموم میشه منم اصلا از این اوضاع راضی نیستم ....اما خوب به خاطر خالم ....... وای خدا آخه کدوم احمقی الان به گوشیم زنگ زد مائده و متین هر دوتاشون من و دیدند خوب ......خاک تو سر این شانس ........ از بس هول کرده بودم روبه اون دوتا گفتم
سلام و این باعث شد که اخمای متین بیشتر تو هم بره و مائده هم غش غش بخنده
حفظ ظاهر 123 نفس عمیق ...اوهوم اینه
مائده جون خالت کارت داشت
باشه عزیزم ممنون ........ من هنوز مثل چغندر وایساده بودم که مائده رفت داخل و حالا من و متین تنها شدیم
اینبار متین پوفی کشید و سرشو انداخت پایین
نزدیکش رفتم و گفتم
آقا متین مشکلی پیش اومده
نگاهش بالا اومد و تو چشام استپ کرد ... خدایا من چرا معنای این نگاهو نمیفهمم .......ای خاک بر سر نفهمم........ چشاش از همیشه غمگینتر بود .......... الهی بمیرم چی شده بود
من بابت قضییه آهنگ و این حرفا ازتون عذر میخوام
اوا خاک بر سرم به من چه یهو جو گیر شدم و عذر خواستم آخه من نه سر پیازم نه ته پیاز
متین پوزخندی زد و گفت
من با اونا مشکلی نداشتم
پس چی ؟
وای خدا حالاست که بهم بگه پیچ پیچی آخه به تو چه دختره فضول
تویی
چشام اندازه دوتا نعلبکی شد
من
باز نگاش سر خورد تو چشام
آره توی لعنتی هستی
خدایا یعنی چی الان بهم توهین کرد ........... خودشو رو زمین ول کرد و سرشو بین دستاش گرفت
چرا فحشش نمیدادم چرا زودتر از اینجا نمیرفتم
چرا با دیدن حال خرابش حال خودمم بد شد ...من چم شده ؟
ببین ملیسا ، خانم احمدی .... من احمق از همون روز اول که پامو گذاشتم تو اون دانشگاه خراب شده و تو جلوی همه بچه های کلاس با حرفات تحقیرم کردی عاشقت شدم .......میدونم به نظرت مسخرس .....اما موضوع اینه که من هر کاری برای فراموش کردنت کردم سودی نداشت ....آره میدونم الان پیش خودت میگی پسره دیوونس که با این همه فرقی که بین دنیامونه عاشقم شده و الانم داره بهم اعتراف میکنه .......اما به خدا دیگه نمیتونم.......باید تکلیف خودمو با تو دلم روشن کنم ...دیگه به اینجام رسیده (با دستش اشاره به گلوش کرد) ......خواستم فراموشت کنم اما ندیدنت دیونم میکرد ....خدا هم خودش میدونه نگاهای دزدکیم به تو دست خودم نبود کار دلم بود
از جاش بلند شد و مقابل من مبهوت ایستاد مستقیم به چشمام خیره شد و گفت
نمیتونم بشینم رو صندلیو ببینم پسرا میاند و بهت پیشنهاد رقص میدند
که کسی به جز من به چشمات خیره بشه ....که یکی به جز من دوست داشته باشه ..........که تو ........مال کس دیگه ای بشی .......البته اونا مقصر نیستند تقصیر تویی که مال من و دنیای من نیستی که اگه بودی یه لحظه هم نمیذاشتم کسی به جز خودم با این قیافه ببیندت
و بعد از جلوی چشام غیب شد .......خدایا ...نکنه خواب میدیدم ....چی شد ...چی گفت ...کجا رفت
هنوز مبهوت بودم خودمو به سالن رسوندم و از مامان اینا خواستم زودتر بریم خونه
زشته آخه هنوز شامم نخوردیم
مامان حالم فوق العاده بده
مامان که رنگ و روی پریدمو دید قبول کرد فقط از مائده و کتی خداحافظی کردم و مامان بابا رفتند تا از بقیه خداحافظی کنند که مائده آروم گفت
ملیس طوری شده ؟
نه ..... فقط یکم حالم بده
مطمئنی ربطی به متین نداره ؟
نه ...چطور مگه
آخه اونم با یه خداحافظی سرسری رفت
حرفی نزدم گیج و منگ همراه مامان بابا خودمو به خونه رسوندم و یه راست رفتم تو اتاقم
برای اولین بار تو زندگیم تا صبح خوابم نبرد و حرفهای متین مثل پتک تو سرم فرود میومد
یه چیزیو مطمئن بودم اونم این بود که احساسی که به متین داشتمو تا حالا در مورد دیگری تجربه نکرده بودم
اون بهم گفته بود از روز اول تو دانشگاه اونم دقیقا زمانی که من جلوی همه بچه ها سر به زیر بودن متینو مسخره کرده بودم عاشق شده
بدتر از همه حال خرابش بود که برام غیر قابل تحمل بود
بدون هیچ فکری گوشیمو در اوردم و براش نوشتم حالتون بهتره؟
همین که دکمه سند و زدم تازه نگام به ساعت افتاد 3:45 .......وای خدا باز بدون فکر یه غلطی کردم
با شنیدن زنگ پیام گوشیم از جا پریدم
جواب داده بود پس اونم نخوابیده بود
سریع پیامشو باز کردم
دل خراب من از این خرابتر نمیشود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
جواب دادم
من نمیخواستم هیچ وقت اینطوری ببینمتون
سریع جواب داد : احساس سوختن به تماشا نمیشود ..........آتش بگیر تا که بفهمی چه می کشم
حالا این وسط برام شعر و شاعریش گل کرده ...شیطونه میگه منم جوابشو با میم بدما
من و تو هر دو به یک شهر و زهم بی خبریم
هر دو دنبال دل گمشده ی در به دریم
ما که محتاج همیم آه چرا از کنار تن تب کرده ی هم میگذریم
ما دو کبکیم هوا خواه هم اما افسوس هر دو پر بسته ی چنگال قضا و قدریم
آسمان یا که قفس آه چه فرقی دارد پر پرواز نداریم و بی بال و پریم
وقتی پیامو سند کردم انگار خیالم راحت شد تموم اونچه باید بهش میگفتم تو این شعر بود باید منتظر جوابش میموندم اما نزدیک ساعت 6 بود که خوابم برد
امروز برام دانشگاه رفتن یه معنی دیگه داشت
سریع لباساما پشیدم و موهامم تا آخرین تار دادم تو مقنعمو از اتاقم پریدم بیرون که تازه پیام متینو خوندم
تا حالا انقدر برا دانشگاه رفتن بیتاب نبودم ....با اینکه از همون روز اول عاشقت شدم و مشتاق دیدنت ولی امروز یه روز دیگست
با خواندن متن پیامش نیشم تا بنا گوش باز شد
خانم صبح بخیر صبونه آمادست
سلام ........نمیخورم
مامان با اون موهای بیگودی کرده از آشپزخنه خارج شد و گفت
برو بخور تا دوباره فشارت نیافتاده مثل دیشب حالت بد بشه
چشم قربان
بعدم پریدمو لپش بوسیدمو گفتم
سلام پرنسس زیبا صبحتون بخیر
مامان در حالی که از تعجب ابروهاش بالا پرید گفت
من سر از کارات در بیارم شاه کار کردم
اوه مامانم ...من سرم تو کار خودمه ........کار خاصی هم نکردم
مامان شونشو بالا انداخت و سریع رفت تو آشپزخونه
خوبیش این بود که ساعت 10 کلاس داشتمو با اینکه 3 ساعت بیشتر نخوابیده بودم خیلی سر حال بودم چندتا لقمه خوردم به مامان که موشکافانه نگام میکرد هم اصلا توجه نکردم
خوب ممنون من برم دیگه 10 کلاس دارم
مامان حرفی نزد و فقط سرشو تکون داد
***
پامو که توی کلاس گذاشتم بی توجه به بقیه با نگاه دنبال متین گشتم دیدمش بهم خیره شده بود و لبخند زیبا و آرامش بخشی رو لباش بود
خدایا من چم شده چرا قلبم داره تو حلقم میزنه اما در عین حال احساس آرامش میکنم؟
آیا اسم این احساس عشق نیست ؟
بودن یا نبودن مساله این است ........وای خدا همون یه ذره عقلم که داشتم این پسره به باد داد رفت
نگاهمو به سختی ازش گرفتم و به سمت اولین صندلی رفتم روش ولوو شدم از بس زود اومده بودم هنوز هیچکدوم از دوستام نیومده بودند فقط دو سه تا بچه خرخون های کلاس بودند که اونا هم مشغول خر زدن بودند
اکبری که یکی از دختر خرخونا بود گفت :تو هم از دیدنش تعجب کردی؟
چی؟
-محمدی میگم .....دیدی عجب چیزی شده
ای خاک تو سر من کنند با این عاشق شدنم ببین کار به کجا رسیده که این بچه درس خونی که اصلا تو نخ این چیزا نبوده با دیدن متین دهنش آب افتاده
با حرص گفتم
شما خرتونو بزنید
ایشی گفت و جزوشو بالا اورد
درد بگیری متین که با یه سه تیغ کردن اعصاب برام نذاشتی
صدای اس ام اس گوشیم بلند شد
اوه متینه
-میشه یکی دو ردیف عقبتر بشینی ....امروز با سهرابی کلاس داریم ...........لطفا
ای جونم .....غیرتی شده ......چشم شما جون بخواه
عق انقدر بدم میاد از زن حرف گوش کن ........زن باید.....بیخیال
ولی خدایی تو حلق استاد نشسته بودم از جا بلند شدمو رفتم ردیف آخر و در بین راه نگاه سنگین متینو روی خودم حس کردم
از عقب راحت میتنستم دید بزنمش با اون قیافه جدیدی که برای خودش درست کرده بود هر کی از در کلاستو میومد چند دقیقه مبهوتش میشد وای خدا شیطونه میگه برم جلوش وایسما بچمو با نگاشون قورط دادند ...لا الله الا الله انگار خودشون ناموس ندارند
خوبیش به این بودد که اون سر به زیر فقط جواب سلاماشونو میداد ........آهان اینه ...من همون بچه مثبتمو بیشتر میپسندیدم
با اومدن بچه ها هر هر و کر کرمون هوا رفت که یه متین برگشت و بهم خیره شد از نگاش فهمیدم دلخور شده ....وا من که کاری نکردم ......فقط خندیدم .....آهان همینه یه دختر متین و مودب صدای خندش بلند نمیشه .......گفتم الانه که اس بزنه میشه نیشتو ببندی ...لطفا
اما متین هیچ اس ام اسی نداد ولی در عوض با نگاش ذوق خنده ای منم کور کرد
با ورود سهرابی به کلاس صدای ویز ویز یلدا تو گوشم خفه شد و من از این بابت از سهرابی ممنون بدم
سهرابی بدون اینکه سرشو بالا بیاره روی کاغذ مقابلش زوم کرد و حضور غیاب کرد از اونجایی که شانس خوشکل بنده بسیار است اسم اول لیست من بودم آخه به ترتیب حروف الفبا بود
بله
نگام نکرد اما چشماشو یه لحظه بست و نفس عمیقی کشید و نفر بعدی را خوند
بی خیالش شدمو خودکار به دست شروع به کشیدن تصویر متین کردم
خدایی وقتی جو گیر میشدم پیکاسو هم جلوم کم میاورد .....یلدا و نازنین که دو طرفم نشسته بودند زوم کرده بودند رو نقاشیم برا همین با حرص زیر لب گفتم
نازی به شقایق بگو جاشو با من عوض کنه میخوام کنار دیوار بشینم ..... حتی وقتی جامو با شقایق هم عوض کردم سهرابی نگام نکرد
خدا را شکر انگار آدم شده بود
تموم طول کلاس روی عکس متین کار کردن و دقیقا وقتی سهرابی گفت
خسته نباشید اثر هنری منم تموم شد
سریع گذاشتمش تو کیفم تا دوستای فضولم نبیننش
بهروز امد جلوی ما .... این اولین باری بود که بعد از دیدن نامزد نازنین تو دانشگاه بهروز مواقعی که نازنین پیش ما بود کنارمن میومد برای همینم هممون متعجب شدیم
بدون نگاه به نازنین رو به یلدا گفت
یلدا جان بریم
اکی صبر کن ببینم بچه ها هم میاند و رو به ما گفت
بچه ها بهروز میخواد بره نمایشگاه کتاب منم باهاش میرم شما میاید
شقایق با ذوق گفت وای یلدایی دوتا کتاب رمان جدیدم واسم بخر
رمانام ته کشیده .....من نمیام آخه با دختر داییم میخوایم بریم خرید
من و نازنینم که تو بادی خرید کتاب و اینا نبودیم
بهروز ،کورش میاد؟
نه بابا اونکه عاشقه انگار ، همچین که بهش گفتم گفت
اصلا امروز وقت نداره و دختر خالشو ناهار دعوت کرده
اه ...اه چه غلطا
پس ما رفتیم بای ....... حمید هم طبق معمول اومده بود دنبال نازنین فقط من و شقایق موندیم
متین هم انگار نه انگار که من تو کلاسم وسایلشو جمع کرد و رفت
یعنی هر چی فحش بلد بودمو به متین تو دلم دادم که گوشیم تو جیبم لرزید
خود ناکسش بود
میتونم ببینمتون
شیطونه میگفت بنویسم واسش تو کلاس یه دقیقه صبر میکردی میدیدیم اما دستام خود به خود نوشتند کجا؟
پارک
تا نیم ساعت دیگه اونجام
شقایق سه پیچ شده بود با هام بیاد با اینکه نمیدونست کجا میخوام برم اما به دلایل نامعلوم بهم شک کرده بود و میخواست بیاد طرفو ببینه
بگو جون ملی جایی نمیری و یه راست میری خونه
جون شقایق یه راست میرم خونه
زهر مار پررو .....جون منو دروغکی قسم نخور
شقایق جون عمت یه امروز و بیخیال شو بذار منم به کار و زندگیم برسم
خوب عشقم منم کاری به کار تو زندگیت ندارم فقط میخوام ببینم طرف کیه که ملی خانم بخاطرش داره منم دک میکنه
خوب فکر نکنم اولین بارم باشه که دارم تو را دک میکنم
خیلی نامردی
اوه تو الان فهمیدی ......پرستاره وقتی به دنیا اومدم به بابامم گفت بچتون یه دختره و مرد نمیشه
خیلی خوب برو اما یادت باشه منو پیچوندی
باشه گلم بوس ...بای
توی ماشین تا پارک فقط تو فکر این بودم که الان نقش من برا متین چیه ؟
دوست دخترش ....نه بابا متینو دوس دختر ......این که منتفیه
زنشم.......آخه احمق جون هنوز که عقد مقد نکردیم
خواهرشم.....ای بایا ملی چرا چرت و پرت میگی
پس چیکارشم ......پوفی کشیدمو ماشینو پارک کردم و رفتم سراغ همکلاسی عزیزم
روی نیمکتی نشسته بود و تا منو دید از جاش بلند شد و یکی دو قدم به سمتم اومد
سلام
سلام چطوری؟
ممنون شما خوبید
در جوابش فقط لبخند زدم
اونم لبخند زد
وای خدا با خنده چقدر ناز میشه شیطونه میگه بپرم دو تا ماچم روی صورت شش تیغش کنم
قدم بزنیم یا بشینیم ؟
میخواستم باز چشاشو دید بزنم برا همین گفتم بشینیم
نشستم و اونم با فاصله ازم نشست
خوب
به چشماش خیره شدم تا حرف بزنه
نگاشو از چشام گرفت و گفت
واسم سخته که راحت حرفامو بهت بزنم
حرفی نزدم ...خوب بچم پاستریزه بود و اولین بارش بود که میخواست به یه دختر درخواست .....درخواست ....درخواست چی خودمم نمیدونم
قبل از اینکه حرفی بزنه گفتم
می خوام بدونم منظورت از این آشنایی چیه؟
خوب ....خوب من
یه نفس عمیق کشید و سریع گفت
ببین خانم احمدی
ملیسا هستم
میسا خانم
ملیسای خالی
خندید و گفت
دختر اگه گذاشتی حرفمو بزنم
بفرمایید
-ملیسا من دیشبم بهت گفتم ....من بهت علاقه دارم و نیتمم فقط ازدواجه
خوب میدونم ما با هم خیلی متفاوتیم اما هر کاری کردم دلمو قانع کنم که ازت بگذره نتونستم .....واسه همین ابصار عقلمم دادم دست دلم تا هر کاری خواست بکنه
اومدم بگم تازه حالا عاقل شدی اما به جاش یه لبخند ناناز بهش زدمو گفتم
خودم میدونم که ما از نظر عقیدتی و خانوادگی خیلی با هم فرق داریم اما
ساکت شدم .....مثلا چی باید میگفتم ....اینکه من کلا عقل تو کلم نیست و تموم تصمیمامم از روی احساسمه ....بدتر از همه اینکه خودمم جلوی احساسم به متین کم اورده بودم و یه جورایی داشتم تسلیمش میشدم
متین که دید حرفی نمیزنم گفت
موضوع اینه که برای من بعضی از اعتقاداتم خیلی با ارزشه و نمیتونم خیلی راحت ازشون بگذرم
برا اینکه منم کم نیارم گفتم
خوب منم همینطور
مهمترین و با ارزشترین چیزی که در حال حاضر تو این دنیا دارم مادرمه ....اون برای من تموم جوونی و زندگیشو گذاشت .....نمیتونم و نمیخوام که بعد از ازدواجم تنهاش بذارم .....نمیگم میخوام همسرمو مجبور کنم با مادرم زندگی کنه اما حداقل میخوام خونم نزدیکش باشه و همسرمم جای دختر نداشتشو پر کنه .....اگرچه مائده را مث دختر واقعیش دوس داره و حتی گاهی مائده اونو مادر صدا میکنه اما من از همسرم انتظار دارم که منو مجبور نکنه بین اونو مامانم یکی رو انتخاب کنم ........متوجهی که؟
خوب اگه هر کسی دیگه ای به جای بهجت جون مادر متین بود همین الان پا میشدمو میرفتم اما با شناختی که تو این مدت کم از مادرش پیدا کرده بودم یجورایی عاشقش بودم
برا همین فقط گفتم
متوجهم
تو که ....تو که با این موضوع مشکلی نداری ؟
اصلا
لبخند مهربونی زد و گفت
تو همون چند روزی که پیش ما بودی مامان عاشقت شده
دل به دل راه داره
خوب نوبت توه
خاک بر سرم که یه چیز با ارزشم تو ذهنم نیست که بهش بگم
لبخند زورکی زدم و گفتم
خوب راستش من یکم زودتر باید برم خونه .....باشه برا یه وقت دیگه
لبخند مهربون دیگه ای زد و گفت
ممنونم که وقتتو در اختیارم گذاشتی
در جوابش لبخند زدمو گفتم
پس خداحافظ
از جا که بلند شدم اونم بلند شد و تا نزدیک ماشین همراهم اومد ...اونقدر متین و باوقار راه میرفت و رفتار میکرد که منم خواه ناخواه در مقابلش خانومانه تر رفتار میکردم
سوار ماشین شدم و به سمت خونه روندم و تموم مدت خودمو فحش دادم که اصلا اولویتی توی اعتقادات و علایقم ندارم
خوب اینکه داشتم چه غلطی میکردمو خودمم نمیدونم
نیتش ازدواج بود خوب ..... خدایا چه بسرم اومده من که تا دیروز اسم ازدواج که میومد سریع جبهه میگرفتم اما حالا
پوف ................هر چی که هست احساس میکنم داره خلم میکنه
خوب موضوع اینه که مامانم اگه فهمید چه برخوردی میکنه
اگرچه من مثل همیشه حرف خودمو میزنم اما باید برای راه افتادن جنگ اعصاب آماده باشم
دلم میخواست با یکی حرف بزنم اما دقیقا اون زمان بود که فهمیدم هیچکسو ندارم
مامان بابا که ترجیح میدم اخرین نفراتی باشند که خبردار بشند ...کورش و نازنین و بهروزمو آتوسا که تو دنیاهای خودشون غرقند مائده که حکم خبر چینو داره واسم و یلدا و شقایقم که اصلا باور نخواهند کرد اگرچه خودمم هنوز باورم نشده
پس درد و دلو بی خیال ..... هی روزگار ...... هنوز پامو تو خونه نذاشته بودم که یه پیامک واسم رسید
شماره مال ایران نبود
سلام خوشکلم دلم واست تنگ شده
آرشام برو بمیر پسره پررو .... جوابشو ندادمو گوشیمو انداختم تو کیفم
***
پامو که تو کلاس گذاشتم صورت مهربونشو دیدم نگاش واقعا دیونه کننده بود
بهم لبخند زد و سرشو تکون داد ...... منم لبخند زدمو رفتمو تو ردیفی که اون نشسته بود با سه تا صندلی فاصله نشستم
تا اومدم برگردم سمتش یلدا و شقایق وارد کلاس شدند و در حالی که صدای خندشون بلند بود نگاشون به من افتاد
اوه ملی مشکوک میزنیا دو روزه زود میای سر کلاس
شقایقم با لودگی ادامه داد
نکنه اونروز سهرابی دعوات کرده
زهر مار یکم خیار شور بخور با نمک شی .. دوتاشون دو طرفم نشستن و در همون حال به متین سلام کردند و اونم مثل همیشه با سر پایین جوابشونو داد
شقایق تو گوشم زمزمه کرد
این چشه با اخم جوابمو داد
از بس بیمزه ای
وا به این چه؟
با صدای نکره تو احتمالا خود سهرابیم تو دفترش فهمید چه برسه به این
اوه ...چه دفاعیم میکنه .....حالا که فعلا شرط و باختیو باید بری جلوی همه بچه های کلاس بهش بگی
آه عشق من .....مرا بنگر نه آن کفشهای سیاهت را که همرنگ چشمانت رنگ شب است و ........ صدای خنده هر سه تامون بلند شد
و همون وقت یکی از پسرای لاشی ترم بالایی که احتمالا ترم 10 بود وارد شد و رو به ما گفت
جون چه ناناز میخندید ...... هر سه تامون ساکت شدیمو شقایق گفت
اه ....خیلی ازش خوشم میاد !!
چی جیگر صداتو نشنیدم
شقایق ولش کن نمیبینی چقدر
چقدر چی خوشکله
گورتو... هنوز حرفم تموم نشده بود که متین گفت
مشکلی پیش اومده آقای شمائی زاده
وبعد همچین با اخم به من نگاه کرد که یه لحظه خودمو خیس کردم
د ...بیا ...از حالا چه اخم و تخمیم میکنه .
نه جناب
بعدم زیر لب به دوستش گفت
بدو منکراتی اومد ....و نشست پشت سر ما ....... همین که استاد وارد شد واسه منم پیامک اومد
متین نوشته بود : بعد کلاس تو همون پارک دیروزی منتظرتم
نگاش کردم اخماش تو هم بود
ببینم چی میشه نمیدونم چرا اینجوری جوابشو دادم اما وقتی دیدم اخماش بیشتر تو هم رفت به گ.ه خوردن افتادم
انقدر نگاش کردم که شقایق به شوخی گفت
میخوای جامونو با هم عوض کنیم اینطوری آرتروز گردن میگیری
اینبار بدون اینکه کسی بهم گیر بده سریع خودمو به پارک رسوندم
متین هنوز نرسیده بود برا همین تو ماشین منتظرش موندم
وقتی از ماشینش پیاده شد منم پیاده شدم
هنوز اخم کوچیکی بین ابروهاش بود
لامصب با اخم خوشکلتر میشد
چیزی میل نداری ؟
کافی شاپ یکم بالاتره
نه فعلا
روی نیمکت قبلی نشستیم و اون سریع سکوتو شکست
ببین ملیسا خانم من میدونم و بهتم گفتم که بین اعتقادات من و شما شاید تفاوتا خیلی زیاده اما موضوع اینه که باید برا رسیدن بهم دیگه و تشکیل یه زندگی آروم و بی دغدغه باید یکسری چیزایی که انجامش باعث ناراحتی طرف مقابله رو رعایت کنیم
اینو قبول داری یا نه؟
یه آن به چشماش که نگاه کردم اصلا سوال هم یادم رفت چه برسه به جواب برا همین سریع نگاهمو ازش دزدیدمو و با 10 .20 ثانیه تاخیر که علتش فشار به مخ مبارک و تمرکز حواس برای یادآوری سوال پر از ابهام پسر چشم سیاه مقابلم بود گفتم
آره
پیش خودم فکر کردم حالا متین میگه جون بکن خوب یه نه و آره که انقدر زور زدن نداره
خوبه .....پس یه خواهشی ازت دارم
وای خدا الان نخواد بگه بیا بریم خونه خالیو ...........لا الله الا الله به این ذهن منحرف ...آخه این پاستریزه رو چه به این خواهشا وقتی نگاه پرسشیمو دید ادامه داد
دوس ندارم صدای خنده بلندت باعث بشه که نظر پسرا رو به خودت جلب کنی
اهکی عشق مارا باش با این خواسته هاش
وا مگه خندیدنم دست خود آدمه ......اگه یه چیز خنده داری
بی ادب وسط حرفم پرید و گفت
میدونم ...میدونم ...اما قرار شد کارایی که باعث آزار منه را انجام ندی همونطوری که منم متقابلا باید
یعنی چی ...فکر کردی عصر دغیانوثه که من نخندم تا صدامو کسی نشنوه .....میخوای بعد ازدواجمونم پامو از تو خونه بیرون نذارم یوقت نظر پسرا با دیدنم بهم جلب میشه .....یا اینکه
ملیسا جان چرا عصبی میشی من فقط ازت یه خواهش کردم
اوهوم
ولی من از اول زندگیم اینطوری بودم ....ترک عادتم موجب مرضه
پس من چی ؟دل من چی .......میدونی وقتی شمائی زاده اونطوری بهت گفت جون میخواستم پاشمو چشماشو از کاسه در بیارم ......یا وقتی بهت گفت خوشکله......ملیسا تربیت خانوادگی تو اینجوری بوده درست..... اینکه این چیزا توی خانوادتون مهم نیست ..خوب درست ..اما خود تو وقتی خندت باعث شد شمائی زاده به خودش جرات بده و بیاد جلوتون بهتون تیکه بندازه ناراحت نشدی ؟
اگه جوابت آرس که یعنی خودتم قبول داری کارت اشتباه بوده و اگه نه هست که من پا روی تموم احساسم میذارمو باهات همینجا تموم میکنم
تهدید میکنی؟
نه عزیزم ...فقط خواهش میکنم راستشو بهم بگو تا مطمئن بشم اون شناختی که ازت بدست اوردم اشتباه نبوده و تموم حسام به تو درست درسته
ای خدا ....این دیگه کیه میدونستم حرفاش روم موثره مثل چند باری که خواب و از چشام گرفت و در نهایت تسلیمم کرد یه جورایی با پنبه سر میبره
فقط سرمو تکون دادم و گفتم
فعلا مغزم درست کار نمیکنه گرسنم
با لبخند گفت
بریم کافی شاپ
بریم
تموم اون شب ذهنم درگیر حرفای متین بود
و نگاش حتی یه لحظه از جلوی چشمم دور نمیشد
این شد که تصمیم گرفتم یکم باهاش راه بیام فقط یکم اونم نه انقدری که به غرورم لطمه بزنه ...حالا اگه بلند بلند نمیخندیدم که نمیمردم
***
نازنین کارت جشن عقدش رو بین ما توزیع کرد وتموم اونروزو هر پنج دقیقه یکبار تاکید کرد حتما زود بیاید
جالبترین قسمتش وقتی بود که بهروز با دیدن کارت با لبخند گفت
مبارک باشه نازنین خانم
امیدوارم با آقا حمید خوشبخت بشید و به آرزوهاتون برسید
بعد هم با لبخند به یلدا نگاه کرد و گفت
من و یلدا حتما میایم
با لبخندی که یلدا هم به روش پاشید مطمئن شدم تموم اون مدتی که من درگیر خودمو متین بودم یه اتفاقای مهمی افتاده که ازش کاملا بی خبرم
اونروز همین که شمائی زاده و الافای دورش وارد کلاس شدند یه راست به سمت ما اومدند و شمائی زاده رو به ما گفت
سلام عرض شد
من که نگامو ازش گرفتم و به سمت دیگری بر گردوندم که از قضا توی نگاه متین قفل شد
انگار زمان و مکان از دستم در رفت و من حس کردم جایی که هستم فقط من و متین و نگاه مهربونش حضور داریم
تازه داشتم معنای واقعی جمله ای که تو رمانهای رمانتیک مینوشتن(در نگاه طرف غرق شدم) پی میبردم که شقایق با اون کله پوکش تکیه داد به صندلی و با بستن زاویه دید من و متین مثل یه سد بزرگ منو از خطر غرق شدگی نجاتم داد
هی وای من
بی اختیار یه پس گردنی محکم زدم به شقایق که با حرص گفت
ای بشکنه دستای سنگینت چه مرگته ؟
هان ....هیچی
بمیری ملی ...واسه خاطر هیچی زدی پس کلم
با نیش باز نگاش کردمو گفتم
نه جون تو کتک خوریت ملسه
درد بگیری
بعد با هیجان گفت
دیدی چطور حال شمائی زاده را گرفتم ؟
تازه نگام به جلوم افتاد و دیدم خبری از اون جوجه خروس و دوستاش نیست
نگامو برگردوندم تو چشای متعجب شقایق و گفتم
آهان
ملیسا حالت خوبه
یهو جو گیر شدمو گفتم
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آ خر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
شقایق این بار چشاش اندازه دوتا توپ هفت سنگ شد و گفت:چی؟