لعنت به من و عشق تو و وعده ی “ما” یت
لعنت به من بی شرف مانده به پایت

له کرده غرور و دل و آیین شعورم
بی میلی و سردی دل و زنگ صدایت

باید بروم، ماندنم انکار ِ شعور است
نادیده بگیرم همه ی خاطره هایت

هی بغض و نم اشک و من و بالش خیسم
تکرار تو و خاطره ی مانده به جایت

کافر شدم از بعد تو، انگار دوباره
لازم شده پیغمبر و اعجاز ِ خدایت

من میروم آهسته و میپوسم و شاید
روزی کسی از من غزلی خواند برایت

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

❇ لیلا کاظمی فراهانی ❇