خواهش پسر بچه ای ست وسط پیاده رو که: ماهی قرمز می خواهمشوق زوجی ست که در شلوغ ترین عصر شهر به دنبال لباس نامزدی، مغازه ها را می گردندحال خوشِ دستفروشی ست که می تواند چند روزی بی دغدغه ي مامورین بساط کندقول پدری ست به دخترش که: بازار شب عید خوب است؛ لباس عیدت جور استامید یک بیمار سرطانی ست به بهار؛ به رویشِ دوباره موهایشغرغر دخترکی ست که به اجبار مادر باید دستی به سر و روی اتاقش بکشدشک و تردید پیچاندن کلاس ها: از بیستم یا بیست و پنجم؟
اسفند
حس هم آغوشی گربه های روی بام و عطر گندم هایی که کم کم باید سبز شوندعطر خوشی استبوی عیدی بوی کاغذ رنگی *~*~*~*~*~*~*~* ❇کمیل پورقربان❇