*~~~*****~~~* با هجوم موش ها به شهر همدان که موجب بیماری طاعون در این شهر شده بود پزشک حاذق ما ابوعلی سینا به مردم شهر دستور داد برای مقابله با موشها ، از مار استفاده کنندو بعدها نیز به پاس این کار در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه نهادند تا از آن بنوشند زیرا زهر مار را زیاد می کند از آن پس مار نماد بهداشت ونماد داروخانه های سراسر جهان شد لذا برخی داشتن و نگهداری مار را نشانه سلامت می دانستند وبه افرادی که زیاد دچار امراض می شدند می گفتند : بی مار درود بر دانشمندان بزرگ ایران *~~~*****~~~* با تشکر از رو مخ اول بابت ارسال پست
*~~~*****~~~* به بزرگی گفتند: خوشبختی چیست؟ گفت: حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است هر چه صورت نسبت به مخرج بیشتر باشد جواب بزرگتر میشود یعنی زمانی که توقع به صفر نزدیک شود؛ خوشبختی به بینهایت نزدیکتر میشود *~~~*****~~~* *ghalb* با آرزوی خوشبختی و آرامش برای شما *ghalb*
تعدادی ﻣﻮﺵ ﺭﻭ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺩﺍﺧﻞ ﻳﻚ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺍﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻣﻮﺷﻬﺎ ﻓﻘﻂ ١٧ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺧﻔﻪ ﺷﺪﻧﺪ !!! ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻣﻮﺵ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ١٧ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﻮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻋﻠﻢ ١٧ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺗﺎ ﻣﺮﮒ ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺭﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ١٧ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﺯ ﺍﺏ ﺟﻤﻊ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭﺗﻤﺎﻣﻲ ﺍﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ !!!! ﻣﻮﺷﻬﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﺗﻨﻔﺲ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ !!!!! ﺣﺪﺱ ﻣﻴﺰﻧﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ؟ ٢٦ﺳﺎﻋﺖ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ ﺗﺎ ﺍﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻧﺪ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻴﺪ ﻛﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻣﺪ ﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ ،٢٦ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﺎﻗﺖ ﺍﻭﺭﺩﻧﺪ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ ﻗﻮﻩ ﻣﺤﺮﻙ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﻴﺪﻥ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﻛﺎﺳﺒﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻭﺭﺷﻜﺴﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻣﺮﻳﻀﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺷﻔﺎ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺗﻼﺷﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺛﻤﺮ ﻧﻨﺸﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻓﻘﺪﺍﻥ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍﻱ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯿﺎﺗﺎﻥ ﺳﺮﺍﺳﺮﺍﻣﯿﺪ ﻃﺮﺯ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﺩﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ، ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ !... ﯾﮑﯽ ، ﺩﯾﮕﻪ ﺷﯿﮏ، ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﻪ .. ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ .. ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯿﺪﻩ .. ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ... ﯾﮑﯽ ﻣﺪﺍﻡ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﻩ .. ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ، ﻋﮑﺲ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﻩ !... ﯾﮑﯽ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻪ !... ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﻤﻴﭙﺬﻳﺮﻩ !... ﻭ ..... ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﺭ ٣٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ٨٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻓﻦ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ !... ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﭘﺎﺋﻮﻟﻮ ﻛﻮﺋﻴﻠﻮ
دهقانی یک غاز پیدا میکند و به خانه میبرد. دهقان به غاز غذا میدهد و او را مداوا میکند. ابتدا حیوان ترسو مردد است و به این فکر می کند که:چه اتفاقی افتاده است؟ چرا او به من غذا میدهد؟ موضوع هفتهها ادامه پیدا میکند تا اینکه بالاخره تردیدهای غاز از بین میرود. بعد از چند ماه غاز مطمئن میشود که: من در قلب دهقان جا دارم. و هرچه این غذا دادن ادامه مییابد تأییدی بر این باور او است در حالی که غاز کاملاً از خیرخواهی دهقان مطمئن شده است، یک روز در کمال ناباوری از قفسش بیرون کشیده میشود و کشاورز سرش را میبرد این غاز قربانی تفکر استقرایی شده است. تفکری با گرایش ترسیم نوعی یقین و اطمینان عالمگیر بر پایه مشاهدات منفرد. دیوید هیوم، فیلسوف قرن هجدهم، این تمثیل را برای هشدار دادن نسبت به خطرات این نوع تفکر به کار برد. با این همه تنها غازها نیستند که در دام این نوع از تفکر گرفتارند، انسانهای زیادی هم گرفتارند شما میدانید انسانها در دام چه نوع تفکراتی میافتند؟ *********◄►********* *khar_ghalt* دم خنده هاتون گرم *khar_ghalt*
روزی «عضدالدوله» با لشکر خود به کرمان رفت. او میخواست با حاکم کرمان بجنگد و شهر را از دست او بگیرد. حاکم کرمان سرسختانه با آنها مبارزه میکرد و نمیگذاشت وارد قلعه شوند. او هر روز همراه سربازان خود با لشکر عضدالدوله میجنگید و بعضی از آنها را میکشت. اما شب که میشد به اندازهای که همهی افراد لشکر عضدالدوله سیر شوند، غذا برای آنها میفرستاد. عضدالدوله از کارهای حاکم کرمان تعجب کرده بود. یک نفر را فرستاد تا بپرسد: «این چه کاری است که روزها سربازان مرا میکشی و شبها برایشان غذا میفرستی؟!» حاکم کرمان گفت: «جنگیدن نشانهی مردانگی است و غذا دادن نشانهی جوانمردی! اگر چه سربازان شما دشمن ما هستند، در شهر من غریبند و غریبهها در این شهر مهمان من هستند. دوست ندارم مهمان من گرسنه و بیغذا بماند.» عضدالدوله گفت: «جنگیدن با کسی که این قدر بامعرفت و جوانمرد است، خطاست.» این بود که لشکر خود را جمع کرد و از تصرف کرمان چشم پوشید.
دانشجویی پس از اینکه نتونست تو درس "منطق" نمره بياره بهاستادش گفت: استاد، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دونید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتونستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیارخوب، من ميتونم از شما یک سوال بپرسم ؟ اگه تونستيد جواب صحیح بديد من نمرمو قبول میکنم در غیر اینصورت شما باید قول بدین، که به من نمره کامل این درس رو بدید. استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: اون چیه که قانونیه ولی منطقی نیست، منطقیه ولی قانونینیست و اون چیه که نه قانونیه، نه منطقی؟ استاد پس از تاملی طولانی، نتونست جواب دانشجو رو بده و مجبور شد نمره کامل درس را به اون دانشجو بده. بعد از مدتی استاد، همان دانشجو را در دانشگاه دید و همان سوال را از او پرسید. شاگرد که از بابت نمره، خیالش کاملا راحت بود که نمره قبولی را گرفته و به هیچ وجه تغییر نخواهد کرد، بلافاصله جواب داد: استاد شما 52 سال دارید و با یک خانم 25 ساله ازدواج کردید.استاد گفت: درسته. دانشجو گفت: خب این، قانونیه ولی منطقینیست. همسر شما یک معشوقه 25 ساله داره که منطقیه، ولی قانونی نیست. و شما، به معشوقه همسرتون که توی درس "منطق" رد شده بود، نمره کامل دادید که این، نه قانونیه و نه منطقی!!!!!! بیاد دوستم"محسن قبایی"- یادش بخیر
ویکتور هوگو :نویسنده معروف فرانسوی وقتی نوشتن داستان بلند بینوایان را به پایان رساند، بسیار خسته بود و تصمیم گرفت به تعطیلات برود و فروش کتاب را به رفیقش بسپارد. بعد از مدتی برای اینکه از میزان فروش کتاب مطلع شود، نامه ای برای ناشرش فرستاد که در آن، فقط نوشته بود : « ؟ » بعد از مدتی از ناشرش پاسخ رسید: « ! »
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد: شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است . بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی ، و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند : تعبیه دستگاهی بر روی مسیر خط بسته بندی که با اشعه ایکس کارتن های خالی را شناسایی کرده و آژیر بزند.بهمین منظور، دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا برروی مسیر خط تولید نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند. نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد : تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!! نکته: هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است. آلبرت انشتین
ساختمان کتابخانه انگلستان قدیمی است و تعمیر آن نیز فایده ای ندارد . قرار بر این شد کتابخانه جدیدی ساخته شود . اما وقتی ساخت بنا به پایان رسید ؛ کارمندان کتابخانه برای انتقال میلیون ها جلد کتاب دچار مشکلات دیگر شدند . یک شرکت انتقال اثاثیه از دفتر کتاخانه خواست که برای این کار سه میلیون و پانصد هزار پوند بپردازد تا این کار را انجام خواهد داد. اما به دلیل فقدان سرمایه کافی ،این درخواست از سوی کتابخانه رد شد . فصل بارانی شدن فرا رسید، اگر کتابها بزودی منتقل نمی شد ، خسارات سنگین فرهنگی و مادی متوجه انگلیس می گردید . رییس کتابخانه بیشتر نگران شد و بیمار گردید . روزی ، کارمند جوانی از دفتر رییس کتابخانه عبور کرد. با دیدن صورت سفید و رنگ پریده رییس، بسیار تعجب کرد و از او پرسید که چرا اینقدر ناراحت است . رییس کتابخانه مشکل کتابخانه را برای کارمند جوان تشریح کرد، اما برخلاف توقع وی ، جوان پاسخ داد: سعی می کنم مساله را حل کنم . روز دیگر، در همه شبکه های تلویزیونی و روزنامه ها آگهی منتشر شد به این مضمون : همه شهروندان می توانند به رایگان و بدون محدودیت کتابهای کتابخانه انگلستان را امانت بگیرند و بعد از بازگرداندن آن را به نشانی زیر تحویل دهند . نتیجه اخلاقی: خود را تغییر دهیم نه جهان را ..
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم