گفت: ﯾﻪ مهندس ﺍز یه کشور اروپایی مسیحی بود اوردیمش ایران،مشهد،حرم امام رضا براﯼ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺗﻬﻮﯾﻪ ﯼ ﺣﺮﻡ ﺁﻗﺎ ﺍﻣ ﺎﻡ ﺭﺿﺎ ... صحن هارو باهم قدم میزدیم تا رسیدیم به اون صحنی که پنجره فولاد و سقاخونه توشه ... به مترجم گفت اینجا کجاست؟ ...
مترجم بش گفت اینجا پنجره فولاده امام رضاست ، این اقا امام هشتم ماست ... ما شیعیان اعتقاد داریم
اگه مریض داشته باشیم،اگه کارمون گیر کنه،اگه مردم جوابمون کنن،اگه دستمون به جایی نرسه به امیدی پشت این پنجره دخیل میبندیم، به نگاه این حضرت دلمون گرمه ...
میگه دیدم مهندس به سمت پنجره فولاد داره میره.
نزدیک پنجره فولاد شد و کروا.تش رو حلقه زد به یکی از حلقه های پنجره فولاد ...
چند لحظه ای ایستاد و بعد کرواتشو باز کرد و مسیر رو شروع کردیم به ادامه دادن ... صحن ها رو میگذروندیم که دیدم موبایل مهندس زنگ خورد ... اما وقتی کنار گوشش گرفت دیدم انگار تو سینش دارن نقاره خونه میزنن و چشماش پر از اشک شد و دست و پاش میلرزه و دیگه طاقت راه رفتن نداره ...
گوشیشو ک قطع کرد پرسیدم چیه اقا؟اتفاق بدی افتاده؟چرا انقد بهم ریختی؟
گفت نه،شما به من گفتی اگه گرفتاری داشته باشی و درد داشته باشی و حاجت داشته باشی و مریض داشته باشی دخیل میبندی به امید نگاه این حضرت،درسته؟
گفتم بله !
گفت یه دختر فلج داشتم تو خونمون تو کشور خودم ... با خودم گفتم دو حالت بیشتر نداره ؛ یا تو دروغ میگی و من ضرر نکردم،یا تو راست میگی و برد با منه !
خانممه،میگه کجا هستی؟گفتم برای کار اومدم ایران میدونی که ... میگه نه! کجایه ایران هستی؟
گفتم یه شهری اینا بش میگن مشهد ... کجایه مشهد؟... یه حرمیه مال یه قدیسست به نام امام رضا ... گفت چند دیقه پیش در خونمون رو زدن در رو که باز کردم دیدم یه اقا پشته دره،گفتم بفرمایید! گفت رضا هستم ! همسرتون منو فرستاده ! اومدم دخترتون رو ببینم ... !
آی مرد اگه هنوز خیلی ازش دور نشدی و بهش دسترسی داری ازش تشکر کن ... بگو دخترمون داره رو پاهاش راه میره!