فهرست مطالب
^^^^^*^^^^^ حسیـن علیه السلام در حالیکه بر خاک گرم کربلا افتاده بود رو به خیمه ها کرد کودکی دید که با شتاب به سمت قتلگاه می آید و خواهرش که دوان دوان به دنبالش می رود تا شاید بتواند او را در حلقه ی دستانش اسیـر نوازش کند اما عبدالله دیگر خیلی نزدیک شده و زینـب هم چیزی نمانده به او رسد و حسین آری همان که وارث غیرت حیدر است فریاد می زند زینـب نیـا جانِ برادر قتلگاه جای تو نیست ♦♦---------------♦♦ روز آخر نیامده است اما روضه رفته است داخل گودال مثل مرغی که بال او کنده است حسنی زاده می زند پر و بال محسن ناصحی ^^^^^*^^^^^