چطور مطورید گل گلیا، میخوام براتون یه سری خاطرات بگم جیگرتون حال بیاد

من بچه که بودم روابط عمومیه بالایی نداشتم و رفیق و دوست صمیمی زیاد نداشتم
و بیشتر وقتم همیشه تو خونه بودم

البته چون خیلی مظلوم بودم کسی بام دوست نمیشد در جریانید که قدیم براتون تعریف کردم مظلومیت هامو

دفترچه خاطرات | مظلومیت ◄

بعد چون روابط عمومیم پایین بود ، درک درست حسابی از خیلی چیزا نداشتم

چون تو خونواده خیلی چیزا رو نمیشه خونواده یاد بده و باید تو کلاس و رفیق و جامعه یاد بگیری

یکی از مسائلی که من یاد نگرفته بودم ، هیچ آگاهی از جنس مخالف و مشکلات و ساختار بدنش بود

بعد مادرم آرایشگاه داشت همراه با آرایشگری یه سری وسیله میفروخت که مختص خانم و دخترا بود

:khak: :khak:

بعد مثلن بجای اینکه دخترا و خانوما برن سوپر مارکت ، یارو سلام کنه اینا بگن سلام و زهره مار که یارو متوجه بشه
میومدن از ننه ی من میخریدن

*righo_ha* *fuhsh*

بعد مادر بزرگم ، مریض شده بود تو خونمون و کنترل ادرارشو از دست داده بود چون سکته مغزی کرده بود

بعد من همیشه فکر میکردم اینا پوشک بزرگساله و برای ننه بتولم خریدن

بدبختیش اینه که سنم قده سنه خر خان بود بیست و یکی دو سال سن داشتم

*ey_khoda* *ey_khoda*

من چمیدونستم که اینا برا چیه ، فکر میکردم ایزی لایفه

*narahat* *narahat*

بعد نکه روش نوشته بود مای لیدی ،من فکر میکردم که یعنی بیبی ها دیگه بزرگ شدن شدن لیدی برا همین اسمش اینه

:khak: :khak:

خلاصه ، بعد کنترل ادرارشو از دست داده بود ننه بتولم

مامانم گفت که اصخر پاشو برو از داروخونه ایزی لایف بخر برا ننه بتولت و بیار که ایزی لایفش کنیم

گفتم باو داروخونه نمیخواد ، رفتم از زیر تخت به بسته مای لیدی دادم بش

:khak: :khak:

دو ساعت به پریز برق نگاه میکرد ، بعد گفت نه اینا اندازش نیست

*chendesh* *chendesh*

برو بخر و بیا

یعنی الان که متوجه شدم دیگه اون ادم سابق نشدم

:khak: :khak:

تازه بعضی وقتا تو مسیر مدرسه تو دوران راهنمایی و دبیرستان ، پلاستیک زباله ها که پخش و پلا میشد ازینا میدیدم

دو ساعت هنگ میکردم

*gerye* *gerye*

خو شمام فکر کنید که مثلن این پوشک بچس ، بعد فکر میکنی باید یکی توش ریده باشه

بعد میبینی توش ریده نیست

قشنگ تا اخر شب ، مخم تیر میکشید

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

یبارم رفته بودیم مهمونی ،شب موندگار شدیم

بعد من تو رخت خوابشون شاشیدم

:khak: :khak:

صبح بیدار شدم انداختمش گردن بابام

که یعنی بابام شاشیده تو جای من

*amo_barghi* *amo_barghi*

صبح بیدار شدم ، بلند گفتم وااااای ممدرضا پاشو ببین چیکار کردی ؟؟

*moteafesam* *moteafesam*

عاقام گفت چیکار کردم ؟؟

*bi_chare* *bi_chare*

گفتم بیا نگاه دیشب شاشیدی تو رخت خواب من

اتفاقا قبولم کرد بابام که شاشیده

*fekr* *fekr*

ولی نمیدونم چرا بعدن به من میگفتن اصخر شاشو

اصلن جور در نمیاد ، اخه هر موقع اقام میگوزید مینداخت گردن من و همه هم باورشون میشد

اصن دیگه عادت کرده بودم هر کسی میگوزید من سریع گردن میگرفتم و میگفتم من بودم

ولی تو این مورد اصن جواب نداد

خیلی نامردیه

*gerye* *gerye*

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

یا یبار ماهی عید گرفته بودیم

ننم گفت اب ماهی کثیف شده عوضش کن

گفتم باشه خیالت تخت

رفتم اول ماهیه رو انداختم تو یه کاسه ابگوشتی

*modir* *modir*

بعد تُنگشو شروع کردم شستن

بعد به ماهیه گفتم ، الان برات اب گرم میزارم تو تُنگت که همیطوری حال بیای برا خودت و کیف کنی و با شورت بگردی داخل تُنگت

هی هم خودتو بمالی به درو دیوار تُنگت

*lover* *lover*

اونم هی برام بوس میفرستاد و لباشو بازو بسته میکرد

منم اب ولرم براش پر کردم پرتش کردم تو تُنگ ، تا انداختمش تو تُنگ یکمی تکون تکون خورد و یه وری خوابید رو آب

*hazyon* *hazyon*

بعد منم حول کرده بودم مخم کار نمیداد که چیکار کنم
بجا اینکه ابشو عوض کنم سریع بزارمش توی آب سرد

یهو خون به مغزم نرسید گذاشتمش تو فیریزر که سردش بشه

خلاصه کشتمش

:khak: :khak:

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

تو مقطع لیسانس که بودیم کلاسمون هممون پسر بودیم
ترم اول و دوم همه پسر بودیم

*ieneh* *ieneh*

ترم سوم یه دختره انتقالی گرفت اومد تو کلاس ما ،اینم ریزه پیزه بود اصن هیچ وقت نمیدیدمش قاطی بچه ها گم میشد

:khak: :khak:

البته اینم بگم ، دانشگاه مختلط بودا ولی از شانس بنده افتاده بودم قاطی پسرا

البته یه چیزاییش خوب بودا

خودمونی بودیم با هم

خلاصه بدبختیه من ازون موقع که این دختره اومد تو کلاس شروع شد

*ey_khoda* *ey_khoda*

دم اسفند بود اخرای سال

استاد یکمی دیر اومد

من رفتم که بگم مثلن دیگه نیاید کلاس و اینا بریم خونه و بعده عید بیایم

رفتم اون بالا گفتم اخمخا هر کی از فردا بیاد کلاسا رو برگذار کنه شلوارشو در میارم

تا درس عبرتی برای بقیه بشه

*bi asab* *righo_ha*

یهو چشمم خورد به این دختره اومدم درستش کنم گفتم

گفتم اوه اوه ، اره خلاصه هر کسی فردا بیاد کلاسا رو شلوارمو در میارم و میام تو کلاس

:khak: :khak:

بعدم الکی مثلن گوشیم زنگ خوردو اینا گفتم الو الو رفتم بیرون

بعد همش این دختره میشست اخره کلاس

اصن چه رسمیه دختر بشینه آخر کلاس که دیده نشه

*ajibeh* *ajibeh*

یبار من اخره کلاس بودم رفیقم بقلم

بعد اینم پشت ما بود

بعد من هیچ وقت خودکار نداشتم ، رفیقم همیشه دوتا خودکار میورد دو رنگ مختلف ، بعد وقتی این با اون رنگ مینوشت من با یه رنگ دیگه هی عوض میکردیم

*palid* *palid*

بعد وسطش من تند تند نوشتم

اون جا موند از نوشتن

استاد داشت توضیح میداد و نوشتن تموم شده بود و منم تموم کرده بدم

ولی اون داشت مینوشت هنوز ، رسید به یه جایی که باید خودکارشو عوض میکرد ، بعد خودکارش دست من بود

گفت اصخر خودکارو بده

*are_are* *are_are*

منم نیشمو باز کردم و شصتمو بش نشون دادم

👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻

بعد یهو چشمم خورد به این دختره که پشتمون نشسته بود که داشت نگاه شصت من میکرد

منم گفتم چه کنم و چه نکنم

شروع کردم با شصتم اشاره کردن به خودکاره رفیقم

میگفتم خب باشه پس اون خودکاره رو بده بیاد ؛ اونو بعدم هی با شصتم سعی میکردم اشاره کنم

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

**♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*

لیست خاطرات قرار داده شده تا به حال ◄