^^^^^*^^^^^
زندگی، چیزی ست تلخ و نامطبوع اما زیباسازی آن کاری ست نه چندان دشوار
برای ایجاد این دگرگونی کافی نیست که مثلاً دویست هزار روبل در لاتاری ببری یا به اخذ نشان «عقاب سفید» نایل آیی یا با زیبارویی دلفریب ازدواج کنی یا به عنوان انسانی خوش قلب شهرهی دهر شوی ــ نعمتهایی را که برشمردم، فناپذیرند، به عادت روزانه مبدل میشوند
برای آن که مدام احساس خوشبختی کنی باید: اولاً از آنچه که داری راضی و خشنود باشی
ثانیاً از این اندیشه که «ممکن بود بدتر از این شود» احساس خرسندی کنی و این کار دشواری نیست: وقتی قوطی کبریت در جیبت آتش میگیرد از اینکه جیب تو انبار باروت نبود خوش باش، رو خدا را شکر کن
وقتی عدهای از اقوام فقیر بیچاره ات سرزده به ویلای ییلاقی ات میآیند، رنگ رخساره ات را نباز، بلکه شادمانی کن و بانگ بر آر که: جای شکرش باقیست که اقوامم آمدهاند، نه پلیس
اگر خاری در انگشتت خلید، برو شکر کن که: چه خوب شد که در چشمم نخلید
اگر زن یا خواهر زنت بجای ترانهای دلنشین گام مینوازد، از کوره در نرو بلکه تا میتوانی شادمانی کن که موسیقی گوش میکنی، نه زوزهی شغال یا زنجمورهی گربه
رو خدا را شکر کن که نه اسب بارکش هستی، نه میکرب، نه کرم تریشین، نه خوک، نه الاغ، نه ساس، نه خرس کولیهای دوره گرد
هلهله کن که در این لحظه روی نیمکت متهمان ننشستهای، رویاروی طلبکار نایستادهای و برای دریافت حق التألیفت در حال چانه زدن با ناشرت نیستی.
اگر در محلی نه چندان پرت و دور افتاده سکونت داری از این اندیشه که ممکن بود محل سکونتت پرت تر و دور افتاده تر از این باشد شادمانی کن
اگر فقط یک دندانت درد میکند، دل بهاین خوش دار که تمام دندانهایت درد نمیکنند
اگر این امکان را داری که مجلهی «شهروند» را نخوانی یا روی بشکهی مخصوص حمل فاضلاب ننشسته و یا در آن واحد سه تا زن نگرفته باشی، شادی و پایکوبی کن
وقتی به کلانتری جلبت میکنند از اینکه مقصد تو کلانتری ست، نه جهنم سوزان، خوشحال باش و جست و خیز کن
اگر با ترکهی توس به جانت افتادهاند هلهله کن که: «خوشا به حالم که با گزنه به جانم نیفتادهاند
و قس علیهذا
ای آدم، پند و اندرزهایم را به کار گیر تا زندگی ات سراسر هلهله و شادمانی شود
آنتون چخوف
ترجمه: سروژ استپانیان