*~*****◄►******~*
می ترسیدیم، ولی باید این کار را می کردیم
با زبان خوش بهش گفتیم جای فرمانده لشکر این جا نیست
گوش نکرد
محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم
داد زدم
یالا دیگه. راه بیفت
موتور از جا کنده شد. مثل برق راه افتاد. خیالمان راحت شد
داشتیم بر می گشتیم، دیدیم از پشت موتور خودش را انداخت زمین، بلند شد دوید طرف ما
فرار کردیم
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 29
*~*****◄►******~*
تعریف می کرد و می خندید
یه نفر داشت تو خیابون شهرک سیگار می گشید، اون جا سیگار کشیدن ممنوعه
نگه داشتم بهش گفتم یه دقیقه بیا انجا
گفت به تو چه. می خوام بکشم
تو که کوچیکی، خود خرازی رو هم بیاری بازم میکشم
گفتم می کشی؟ گفت آره
هیچ کاری هم نمی تونی بکنی
می گفت
دلم نیومد بگم من خرازی ام. رفتم یه دور زدم برگشتم
نمی دونم چه طور شد. این دفعه تا منو دید فرار کرد
حتی کفش هاش از پاش در اومد، برنگشت برشون داه
یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 41