* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
از جشن تولد که برگشتیم نسرین گفت: کادوی ملیحه رو دیدی؟ یه دست استکان نعلبکی شکسته آورده چقدم فیس و افاده اومد موقع بازکردنش
همینطور که لباسامو عوض میکردم گفتم: نه، حواسم نبود
گفت: آبجیش ولی خیلی با سلیقه س، دیدی کیف دستیشو با کفشاش چه قشنگ ست کرده بود؟
گفتم: نه راستش، حواسم نبود
یکم مکث کرد و باز گفت: فائزه رو میشناختی؟ اون دختر قد بلنده، همش با ملیحه جیک جیک میکرد، آمریکا طراحی لباس خونده، لباسشو خودش طراحی کرده بود، به نظرم چندان هم قشنگ درنیومده بود، دیدی لباسشو؟
لم دادم روی مبل گفتم: نه، حواسم نبود
نسرین عصبانی شد گفت: حواست کجا بود پس تو؟ هی حواسم نبود حواسم نبود
گفتم: من، راستش، ندیدم اونارو اصلا، من حواسم بیشتر پیش شما بود، به آبیِ لباست که به موهای تو میومد چقدر، البته بارها به خودتم گفتم، شما گونی هم بپوشی بت میاد ولی ست کردن دستبندت با رنگ لباست واقعا ایده ی معرکه ای بود. یه چندباری اصلا نشناختمت، حتی تا چند قدمیت اومدم که بهت بگم خانوم ببخشید، شما چی میخوری انقد قشنگی؟ ولی یهو سرتو برگردوندی دیدم عه، اینکه نسرینه، آبیِ دریا پوشیده چیکار؟ نمیگه باد میاد موج میندازه تو پیرهنش یه جماعت غرقش میشن؟ بی ملاحظه ای تو چقد آخه دختر
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *