بسم رب الشهدا
عاشقانه ای واقعی قسمت چهارم
امین واقعا به طرف مقابل خیلی بها میداد .
قبل از اینکه خیلی بشناسمش ،
فک میکردم آدم نظامی پاسدار، با این همه غرور و افتخارات و تخصص در رشته های ورزشی چیزی از زن ها نمیداند
اصلا زمانی نداشته بین این همه زمختی به زن و زندگی فکر کند
اما گفت زندگی شخصی و زناشویی و رابطه ام با همسرم برایم خیلی مهم است مطالعات زیادی هم در این زمینه داشتم و مقالاتی نوشتم
واقعا بهت زده شده بودم با خودم میگفتم آدمی با این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد
انگار میدونست چگونه باید دل یک زن را بدست بیاورد...
هیچ چیزی را به من تحمیل نمیکرد مثلا میگفت فلان رشته ورزش ضرر هایی دارد
میتونی رشتتو عوض کنی اما هرطور خودت صلاح میدونی
من کنگفو کار میکردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت میکرد و حس مردانه به خانم میدهد
و باعث میشود که زن احساساتی نباشد
به جزئی ترین مسائل خانم ها اهمیت میداد
واقعا بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد
من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم
در مقابل امین حرفی برایم نمانده بود ...
قبل از خواستگاری امین از من
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میدهد این چله را آیه الله حق شناس فرموده بودند با صد لعن و صد سلام
کار سختی بود ولی به نظرم ازدواج موضوع مهمی بود که ارزش داشت برای رسیدن به بهترین ها سختی بکشم
آن هم برای من که همیشه دوست داشتم بهترین ها را داشته باشم
چهل روز به نیت همسر معتقد و با ایمان خوندم
سه چهار روز بعد از اتمام چله خواب شهیدی را دیدم ...
با ما همراه باشید
داستان عاشقانه و شیرین زندگیی که عمر ظاهری آن فقط 2سال و8ماه بود
با ما همراه باشید تا فردا
برای خوندن قسمت اول کلیک کنید برای خوندن قسمت دوم کلیک کنید برای خوندن قسمت سوم کلیک کنید