oOoOoOoOoOoO
محال است مصاحبه تلویزیونی خواننده های لس آنجلسی را ببینی و یک نفر از آنها دلش برای ایران تنگ نشده باشد
من که پیش خودم میگفتم همه ی این حرفها تظاهر است ، مگر می شود وسط آن همه زرق و برق و خوشی ، وسط خیابان های سنگفرش شده و تمیز با یک برگر مک دونالد آدم دلش بگیرد
حتما مخشان پاره سنگ برداشته است ، مگر می شود آدم دلش برای این ترافیک های سنگین ، هوای آلوده و شهر های ساده تنگ شود
آخر چه چیز اینجا دلتنگی دارد که از آن سر دنیا بیایند اینجا ، هوس اینجا را بکنند
اما با خودم گفتم شاید دلشان حلیم داغ ساعت ۶ صبح بخواهد ، یا یک مشت نخودچی کشمش که مادربزرگ بریزد توی جیبشان ، بخواهند کنار جاده شمال لواشک بخرند ، شاید دلشان کرسی شب یلدا بخواهد نه درخت کریسمس ، گفتم شاید قرمه سبزی های فرنگ هرچقدر هم خوب باشد به دهانشان مزه نمی کند
شاید از سیگار های فیلتر دار خسته شده اند ، نفسشان دود سنگین می خواهد
بهمن می خواهد
تیر می خواهد
گفتم شاید دلشان جا مانده است
شاید عشقشان را جا گذاشته اند
oOoOoOoOoOoO
-----------------@*--
جو غرغر کنان روی قالی دراز کشید و گفت: کریسمسی که بدون هدیه باشد کریسمس نیست
مگ هم با خجالت نگاهی به لباس کهنه اش کردو گفت: آره، خیلی بد است که آدم فقیر باشد
امی با ناراحتی آهی کشید و گفت: فکر نمیکنم انصاف باشد که بعضی از دختر ها یک عالم چیزهای قشنگ داشته باشند و دخترهای دیگر هیچ چیز نداشته باشند
بت از آن گوشه که بود با خوشحالی گفت: در عوض ما پدر و مادر و همدیگر را داریم
هر چهار نفر انها که نور آتش بر چهرشان افتاده بود، با شنیدن این حرف خوشحال کننده شاد شدند
اما وقتی حرف غم انگیز جو را شنیدند دوباره چهره هایشان را سایه ای از غم پوشاند
جو گفت: اما ما که الان پدر نداریم، شاید هم تا مدت طولانی پدر نداشته باشیم
او دلش نیامد بگوید شاید دیگر هیچ وقت پدر نداشته باشیم
با وجود این، همگی در سکوت، این جمله را نیز به حرف جو اضافه کردند و به پدرشان که در جبهه ی جنگ و فرسنگها از آنها دور بود، فکر کردند
-----------------@*--
زنان کوچک. لوییزا می آلکات
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد. شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!؟
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن! هميشه اين حكايت برای من يادآور بیداری عقلانيت در زندگی روزمره بوده است و هيچوقت خوف نكردم. تا آنجا كه میتوانم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم. اگر از این نعمت بهتر استفاده کنیم خودش شروع خیلی از معجزات خواهد بود
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
《 ♡خیلج فارس♡ 》
یکی دوس داره عید قربانو جشن بگیره، یکی کریسمسو، یکی هم نوروز رو
یه عده هم کارشون اینه این وسط به یکی ازین سه تا دسته
.
.
.
گیر بدن
.
.
.
د آخه به تو چه فلفل دلمه ؛ واعلا
♦️♦️---------------♦️♦️
♦♦---------------♦♦