♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
روباهی لباده پوشیده وعصا به دست گرفت تا مرغ و خروس ها را گول بزند. خروسی به او رسید ازش پرسید کجا میروی؟
گفت:میروم به زیارت خانه خدا که توبه کنم دیگر خون ناحق نریزم
خروس گفت:من هم می ایم و به دنبال روباه به راه افتاد
مرغ هم که دید خروس دنبال روباه راه افتاده است و میخواهد به زیارت برود با انها به راه افتاد .درراه به یک مرغابی رسیدند او هم همراهشان شد
بعد از مرغابی هم کلاغی که هوای زیارت داشت با این کاروان به راه افتاد
شب در اسیاب خرابه ای منزل کردند.روباه گرسنه شدو خروس را صدا زد وبه اوگفت:تو مرد میدان زیارت نیستی.مردم ازار نباید به زیارت بیاید.توهرروزسحر مردم راباصدایت از خواب شیرین بیدار می کنی
تا خروس رفت حرفی بزند توی شکم روباه جاگرفت
بعد ار ان که خروس راخورد گفت
ای مرغ تو هم کمتر از خروس نیستی. یک تخم دوقازی که میگذاری دنیا را پر از قدقدقدا میکنی
مرغ را هم خورد بعد رو به اردک کردوگفت
تو هم اب حوض مردم را الوده میکنی
واو را هم خورد نوبت به کلاغ رسید گفت
تو دزدی توهرچه به دستت میرسد از زر و زیور وصابون میدزدی توراهم باید خورد
و او را به دهن گرفت کلاغ گفت
ای روباه راست میگویی پدرم همیشه به من میگفت تو لقمه روباهی اماهروقت خواست تورا بخورد ازش بخواه تا تو را با بسمل بخورد حالا لطف کن مرا با بسمل بخور
روباه گفت خیلی خوب و تا آمدبسم الله بگوید کلاغ از دهنش افتاد وپرید سر دیوار و اهل ده را خبر کرد آمدند روباه را کشتند
*♥♥♥♥*♥♥♥♥*
**♥** دلاتون شادو لباتون خندون ❤❤
-----------------@*--
همراه خود نسیم صبا می برد مرا
یا رّب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟
سوی دیار صبح رود کاروان شب
باد فنا به ملک بقا می برد مرا
با بال شوق ذره به خورشید می رسد
پرواز دل به سوی خدا می برد مرا
گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟
مستانه گفت دل که مرا می برد مرا
برگ خزان رسیده بی طاقتم رهی
یک بوسه نسیم ز جا می برد مرا
*********◄►*********
رهی معیری
خدایا امشب شب قمر بنی هاشم ابوالفضل العباسه
خدایا تو رو به آبروی عباس ، تو رو به نا امیدی عباس ، تو رو به خجالت و حیای عباس از نرسیدن
تو رو به دستای بریده شده ی حضرت عباس علیه السلام عنایت کن و شفای مریضا و حاجت همه ی حاجت دار ها رو خودت براورده کن
^^^^^*^^^^^
^^^^^*^^^^^
یه مادر بهمون ایمیل داده من هیچی نمیگم ؛ ببین خودش چی گفته در حق بچه اش دعا کنید
سخته یه بچه مریض داشته باشی
خیلی سخته
حرف نزنه
راه نره
یا حسین خودت نظری به من گناه کار بکن
تموم مریضا رو شاد کن پسر منم شفا بده
دلم بد جور خونه
گلوم داره میترکه از بغض
اما اشکی نمونده تا بریزم
هشت ساله ارزوی شنیدن یه کلمه مادر رو دلم مونده
خودش راه بره محتاج کسی نباشه
بارها تو دستم خفه شد اما عمرش به دنیا بودو هنوز کنارمه
نمیخوام تنهام بزاره نفسم به نفسش بنده
مبین منم دعایی کنید
نمیدونم چرا دارم واسه شما مینویسم اما خیلی تنهام
اون طرف یکی داره نوشتمو میخونه
پس تو دعاش کن تا بشیم دو نفر شاید خدای تو دعاتو براورده کنه
خیلی تلخه جلوی چشمت جیگر گوشت اب بشه زجر بکشه درد داشته باشه
^^^^^*^^^^^
دعا کنید برای شفا و ایمان داشته باشید که دعاتون اثر داره
شاید خدا دعای تو و من رو بهونه کرده باشه برای شفا
^^^^^*^^^^^
ان شا الله ظهور امام زمان نزدیک و نزدیک تر بشه ؛ عمرمون به دیدنش قد بده
ان شا الله عاقبت همه بچه شیعه ها بخیر باشه
آبرو ریز شیعه و حضرت علی و حضرت فاطمه نباشیم
ان شا الله یک لحظه دستمون از دامن این کاروان عشق جدا نشه
ان شا الله زندگی هامون برکت خدایی بگیره نه برکت دنیایی
برای هم دیگه دعا کنید برای بچه ی این مادرم هم دعا کنید
ان شا الله به واسطه حضرت عباس و این محرم و امام حسین شفا بگیره و آزاد شده ی عباس و امام حسین علیه السلام بشه
***
گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد
در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمعآوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژندهپوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی، به آنجا پناه اورده است و هفتهای است كه خود و خانوادهاش در گرسنگی به سر بردهاند
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشهای ببرم
شیخ گفت: حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم
***
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
*mach*
دم خنده هاتون گرم
*mach*