test
test
test
test
test
test
test
test
آن قهر قهروی بند تنبونی
آن سوتی گیر نی قلیونی
آن دخمر بابای ول خندونی
چل چلیِ برازجونی
من جمله نوباوه گان وادی همی بودی و عزیز کرده ی ابوی ش شیخ ستار شیرازی
نقل است که در نت فعال همی ببودی و بر وادی کوئیز لعین و کافه ی ملعون و دگر وادیان اشرار و اراذل و اوباش گذر همی بکردی و سکنی همی گزیدی و خدایش لعنت کناد
گویند که به حیلت و دسیسه اهل وادی را بدان کافرستان ها ببردی و خونشان بخوردی و مالشان بربودی و نت هاشان بفنا همیدادی
چونانکه که فسقلی دانشمند را هم گول به سرش بمالیدی و از نی نی سایت بدان کافرستان هجرت همی دادی به سیاست و خدایش نیامرزاد
گویند که بر شیخ المریض وارد همی گشتی و فی الحال بر وی پس گردنی همی زدی و آنگاه ریشش در مشت بگرفتی و شیخنا رو خِرکِش بکردی و بر پشتش سوار بگشتی و پیتکو پیتکو کنان شیخ را یورتمه ببردی والله اعلم
وی را نقل بباشد که بر شیمائوی گوز دار باشی رفاقتی تنگ بداشتی و جمله ی خلصت های آن عجوزه به ارث ببردی و گاها اندر وادی بساط گوزم به هوا علم بکردی
پس وادی را به باد فنا همی دادی و بر فعل خویش شادمان همی بگشتی و خدایش لعنت کناد
روزی ننه پفکی مفلوک وز پی ادب نومودن آن چل چلی لعین قاشقی بر آتش گداخته کردی و آرام بر چل چلی نزدیک بگشتی
پس تا بخواستی آن قاشق مذاب بر باسنش بگذاشتی ناگاه چل چلی جستی بزدی و مارمولکی اندر تنبان آن پفکی مفلوک بینداختی و هرهر بر وی بخندیدی
گویند که بر تمامی شکلکهای وادی حریص بودی و گاها تمام انها به یکباره بر دیباچه ی وادی مصور بنومودی
تا بدانجا که وادی هنگ بکردی و شیخنا را به زحمت بیانداختی و خدایش مجدد لعنت کناد
.........
^^^^^*^^^^^
^^^^^*^^^^^
آن ریقوی سمور نشان
آن گوزوی هویدا و نهان
آن مالک گوز و ریق و ریشخند
میرزا شیمائو با خودت هستی تو چند چند
گوزش به آستین همی بودی و نقلش ورد زبان اهل وادی
زه وی روایت همی باشد که در عهد طفولیت که بَبویی بیش نبودی
اندر مطبخ نزد مام اش جیغ همی زدی و وق همی دادی و آزار بسیار برساندی اهل سرای را
پس مادرش ناگزیر به حلقش فرو چپاندی فلفل بسیار و بر باسنش بنهادی قاشق داغ
چو ساعتی بگذشتی جهاز هاضمه اش بهم بریختی و دائما مولد باد همی گشتی تا به حال حاضر
چونانکه در هر عمل و هر حرف و حرکت ده گوز از خویش بیرون همی دادی و چنان شدی که گاها به زبان تلکم نکردی و حرفش به گوز بگفتی و با گوزش ریتم موسیقی بنواختی که مرحوم موتزارت همچین غلطی نکردی و خدایش لعنت کناد
گویند که سر به حیلت بسی داشتی
پس مشعلی در دست به وادی همی گشتی و اهل وادی دور خویش گرد بیاوردی
پس مشعل به باسن همی گرفتی و گوزی رها بکردی
و گوزیدن همانا و به آتش کشیدن اهل وادی همان
پس هِرهِر به ریش اهل وادی بخندیدی زین فعل خویش و مردمان مسخر خویش بکردی
گویند که در حرب ثالث خنگولستان
وی را به جبر به برج و باروی وادی ببستند و باسنش به سوی حرامیان نشانه همی گرفتند
پس شکمش قلقلک همی دادند تا وی را گوز آید
پس مشعل به پشتش بگرفتند و گوزش را جهنمی از آتش بر سر حرامیان
و اینگونه بودی که وادی خنگولستان از شر فتنه رها بگشتی من حیلت شیخ المریض و گوزیدن شیمائو
نقل است که بس ترشیده بگشتی و احدی بر وی فرود نیامدی من باب امر خیر
چون که یا داماد مادر مرده را گاز گوزش بگرفتی و یا آتش مرضش
پس به دروازه ی وادی همی نشستی و هر چرنده و پرنده و خرنده و جنبنده بدیدی بانگ همی برآوردی
....واییییییییی پسسسسسسررررررر....
............وخدایش لعنت همی کناد............
^^^^^*^^^^^
*raso*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم