♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔵 هیچ وقت این دو جمله رو نگو ازت متنفرم دیگه نمي خوام ببینمت 🔵 هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو از خود متشکر ورّاج 🔵 هیچ وقت دلِ این دو نفر رو نشکن پدر مادر 🔵 هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو نمي تونم بد شانسم 🔵 هیچ وقت این دو تا کار رو نکن دروغ گفتن قضاوت 🔵 همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار آرامش با یادِ خدا دعايِ پدر و مادر 🔵 همیشه دو تا چیز رو به یاد بیار دوستايِ قديمي خاطراتِ خوب 🔵 همیشه به این دو نفر گوش کن فردِ با تجربه معلمِ خوب 🔵 همیشه به دو تا چیز دل ببند صداقت صمیمیت 🔵 همیشه دستِ این دو نفر رو بگیر يتيم فقير 🔵 هيچ وقت دو تا چیز رو از خودت دور نکن لبخند مهرباني ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. از گلورينا به ايرزاكسلام بي وفا جانامروز به اندازه تمام يتيمان دنيا احساس بي پناهي كردمديشب بود كه ايزابل هراسان به خانه ام آمد،ميخنديد و بالا و پايين ميپريد! از ايزابل بعيد بود!! آنقدر كه هيجان زده بود نميتوانست به خوبي كلمات را ادا كند.حرصم گرفتايزابل! ارام بايست ببينم چه ميگويينشست!سينه اش از هيجان بالا پايين ميرفت گِل...گِلو..دعو...دعوت..شديمدعوت؟!به كجا؟ايزابل خنده اي از ته دل سردادرز را يادت هست؟با يكي از اشراف زاده ها نامزد كرده!دعوت شديم به جشنش..جشن اشراف زاده هاو هم بلند بلند خنديداشراف زاده؟ ايزابل ساده من چه ميدانست من خودم روزي ميزبان بهترين جشن اشرافي بودمچه خوب! مباركش باشد... تو برو خوش بگذردهيجانش فروكش كرد، شانه هايش خم شد، لبخند روي لبش خشكيدچي؟؟ گِلو تو نميايي؟چرا؟ايزابل من كه دل و دماغ ندارم... خودم را هم به زور تحمل ميكنم! از جمع دورم، تو كه ميدانيباشد نميرويم! هرجور تو راحتیبه وضوح ناراحتي چهره اش را ديدم... ايزابل مهربانم نميخواهد بدون من وارد جشني شود كه انقدر برايش مهم است ايزابل من دوست دارم تو شاد باشي! ميشود لطف كني و به جشن بروي و به خودت خوسر بگذراني؟نه! ميداني كه بدون تو به من خوش نميگذرد، هيچ كجا! در اين مدت كوتاه چنان وابسته ات شده ام كه اگر ساعاتي خبرت را نداشته باشم مانند مرغ سركنده امچقدر من ايزابل را دوست دارم... چقدر ايزابل من را دوست داردباشد تسليم! ميرويم... تاريخ برگزاري جشن چه زماني است؟ايزابل جيغي زد و محكم در اغوشم گرفت تنها اغوشي كه اين روزها به رويم باز استجشن فردا برگزار ميشود گلو لباس مناسب داري؟ بايد خيلي برازنده باشيم! خدا را چه ديدي شايد يكي از اين اشراف زاده ها مارا هم پسنديدنيشخندي زدم! در دل گفتم من يكبار اين شانس را داشتم كه يكي از اشراف زاده ها مرا بپسندد اما لياقتش را نداشتمبله لباس مناسب دارم، نگران نباششب ايزابل پيشم ماندتا صبح حرف زد و رويا بافي كرد...ايزابل مهربانم اولين بار بود كه پايش به اين جشن ها باز ميشد. ياد خودم افتادماولين باري كه بخاطر حضورم در عمارت جشني برگزار كردي را يادت هست؟ چقدر دست و پايم را گم كرده بودمتو وقتي ديدي كه چقدر مضطربم و وجودم ميلرزد ارام در آغوشم گرفتي... سرت را نزديك گوشم اوردي و گفتي تو از همه در اين جمع زيباتري، اصلا نگران نباشو من تا از شروع تا پايان جشن به حدي آرامش داشتم كه انگار اشرافي بدنيا امدم و شركت كردن در اين جشن ها عادي ترين كاري است كه تجربه كرده امبگذريمزمان آماده شدن براي جشن فرا رسيد پيراهن ساتن سرمه ايم را به تن كردم، همان كه يقه اي قايقي و آستين هاي گيپور داشتكمي آرايش كردمميداني كه در آرايش كردن مهارتي ندارمقبل از ورود به زندگي تو كه اصلا نميدانستم اين كارها چيست! بعد از ورود به عمارت هم كه آرايشگر مخصوص داشتمموهاي بلند و كمي فرم را بالاي سرم جمع كردمهميشه چند حلقه از موهايم نافرماني ميكنند روي صورتم ميريزند... آن روزها هميشه وسواس داشتم و عصبي ميشدم.تاروزي كه تو گفتي موهايت كه روي صورتت ميريزد جذاب تر ميشويآماده شدنم زياد طول نكشيدرفتم تا ببينم ايزابل در چه حال استايزابل مهربانم لباسي ساده و شيري رنگ به تن داشتلباسش خيلي ساده بود! مطمئن بودم در آن جمع پر از زرق و برق از همه ساده تر استهمين سادگي اش جذاب بود! با ديدنم جيغي از سر شوق زد و مرا درآغوش كشيدواااي گلو چقدر زيبا شدي!مطمئنم امشب مانند ستاره ميدرخشيلبخند زدم: توهم زيبا شدي مهربان منراه افتاديم به سمت محل برگزاري جشندوستان ايزابل كه اين روزها دوستان من هم بودند در راه به ما پيوستند... همه شان ذوق زده بودند! با ديدنشان لبخندي به لبم نشستدوست داشتم ساعت ها نگاهشان كنم و لذت ببرم به اين فكر كردم مدت هاست چيزي نتوانسته هيجان زده ام كند به محل برگزاري جشن رسيديمهمانطور كه قبلا ديده بودم چهره هايي پر از رنگ و لعاب... لباس هايي پر از زرق و برقادم هايي با ژست هاي مسخرهبه صورت ايزابل نگاه كردم، چشمهايش برق ميزدوارد كه شديم به سمت رز و نامزدش رفتيم... ايزابل و بقيه دوستانمان به سمتش دويدند و خواستند در آغوشش بگيرند، رز با سرزنش نگاهشان كرد و خيلي سرد با آنها روبوسي كردخداي من رز چقدر تغيير كردهنفرتي وجودم را فرا گرفت! جلو رفتم خيلي سرد برايش سر تكان دادم، انتظار داشتم ناراحت شود اما انگار برايش اصلا فرقي نميكرد! با خودم فكر كردم آن زمان كه من به ايرزاك رسيده بودم از لحاظ موقعيت اجتماعي هزاران پله پايين تر از رز بودم و ايرزاك هزاران پله بالاتر از نامزد رز اما من هيچگاه خود واقعي ام را گم نكردمچقدر متنفرم از اين آدمهادوستان مظلوم و ساده ام جا خوردند از رفتار رزي كه تا ماه ها قبل بهترين دوستشان بود و امروز از رز دور شديم، سمت ميزي رفتيم و نشستيمخدمه اي حضور داشتند كه پذيرايي ميكردندمجلس خوبي بود... بنظر ايزابل و بقيه دوستانم عالي بود اما بنظر من فقط خوب بود، همينساعاتي گذشته كه ناگهان صدايي زنانه شنيدم: گلورينااااقسم ميخورم قلبم براي لحظه اي از حركت ايستاد اين صدا را خوب ميشناختم! دوست داشتم لحظه اي زمان بايستد و من از آن مهلكه فرار كنم! بدترين شرايط ممكن... با ترس سرم را برگرداندم... خودش بود!! پاهايم ميلرزيد! به هزار زحمت ايستادم! سرم را به نشانه سلام برايش تكان دادماه گلورينا! تو اينجا چه ميكني؟! تورا چه به اين جشن هاي اعياني!؟از وقتي كه ايرزاك تورا مثل يك حيوان از خانه اش پرت كرد بيرون فكر ميكردم حتما گوشه ی خياباني... جايي... از سرما مرده اي تنم يخ كرد... اين همه عقده را چطور ميتواني در وجودت داشته باشي؟! مگر من چه بدي در حقت كردمسنگيني نگاه ايزابل و دوستانم را احساس ميكردمبخاطر صداي بلند و فرياد گونه اش توجه چند نفر را نيز به سمت ما جلب كرد! ميدانستم اگر جوابش را بدهم بيشتر از اين چيزي كه هستم خورد ميشوم...سكوت كردمبا توام دخترك! اينجا چه ميكني؟! ديگر كدام مرد احمق را توانسته اي از راه بدر كني كه تورا به اين جشن ها راه دادند؟! خوشحالم كه ماهيت واقعي ات زود براي ايرزاك اشكار شد چشمهايم سوختند، اشكهايم سرازير شد! تواني در پاهايم نبود اما دويدم... صداي خنده هايش به گوشم ميرسيد... خوب توانسته بود شكستم بدهدبه پشت سرم نگاه نكردم، اصلا فكرش را هم نميكردم اينجا ببينمش راست ميگويند از گذشته نميشود فرار كردبه خانه كه رسيدم دقايقي نگذشت كه در را كوبيدند ايزابل بود، نگرانم بود در اين لحظه نميتوانستم پذيرايش باشم! خواهش كردم برود، دقايقي پشت در خانه ماند و وقتي ديد تاثيري ندارد رفتاز دست رفته جان! همينقدر بدان آنقدر گريه كرده ام كه دوست دارم چشمانم را از حدقه در بياورم از بس كه ميسوزنداز خدا ميخواهم مرا از اين دنيا پس بگيرد! من ديگر توان زندگي كردن ندارم... گلورينا خورد شد... امروز از بين رفت... كشتنشدلم براي گلوريناي از دست رفته وجودم سوخت چه تنها بودم امروزهميشه تو مانع ميشدي ديگران به من ازار برسانندامروز تو خود باعث ازار ديگران به من شدياگر فقط يكبار... فقط يكبار به من اجازه صحبت كردن ميدادي شايداما، اگر، شايد ديگر فايده ندارد! تو نه به حرفهايم گوش كردي و نه به من فرصت دادي... نميدانم من بايد از تو دلگير باشم يا تو از من؟آه چه ميگويم! حرفهايم را جدي نگيرآرزو ميكنم زندگي ات به شيريني كيك هاي خانگي كيت باشد❇گلورينا❇ *.*.*.*.*.*.*.*.*.*. نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۱۰
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم