*~*~*~*~*~*~*~* مشکل اینجاست که همیشه انتخاب تو از بین دوتا بد است مهم هم نیست که کدام را انتخاب کنی هرکدامشان ذره ای از تو را میخورند. تا آنجا که دیگر چیزی باقی نماند بیشتر آدمها در بیست و پنج سالگی تمام میشوند و بعد تبدیل میشوند به ملتی بیشعور که رانندگی می کنند، غذا می خورند. بچه دار می شوند و هر کاری را به بد ترین شکلش انجام می دهند *~*~*~*~*~*~*~* کتاب ساندویچ ژامبون نوشته چارلز بوکفسکی
^^^^^*^^^^^ بعد از آخرین کلاسم تو دانشگاه حدود ساعت ۸ شب با دوستام خداحافظی کرده و به سمت منزل دانشجویی خود که حدود ۱۰ دقیقه با دانشگاه فاصله داشت به راه افتادم . دیدم هوا خوبه حال و هوای پیاده روی به سرم زد، بنابراین تصمیم گرفتم مسیر دانشگاه تا منزل رو پیاده برم . من و سه دوستم یه منزل دانشجویی گرفته بودیم و قرار گذاشته بودیم هر شب یکی تدارک شام رو ببینه از شانس من هم اون شب نوبت من بود بنابراین گفتم پیاده برم ، هم موقعه شام به منزل می رسم و هم توی راه چهار تا همبرگر می خرم ، این طوری دیگه از شستن ظرفها هم راحت می شدم. بعد چند دقیقه به ساندویچی رسیدم و چهار تا همبرگر خریدم .بعد از مدت کوتاهی به منزل رسیدم و در رو باز کردم دیدم مثل همیشه منتظر من هستن و هنوز چیزی نخوردن. بعد از خوردن شام و تماشای فوتبال رخت خوابها رو پهن کردیم و چراغ ها رو خاموش کردیم و خوابیدیم. من که اصلا خوابم نمی برد و تمام ذهنم مشغول حوادثی بود که اون روز توی دانشگاه برام رخ داده بود فکر کنم تا یک ساعت همین طور داشتم فکر می کردم و اصلا خوابم نمی برد و همش توی رختخواب به این طرف و اون طرف غلت می خوردم که بالاخره احساس سنگینی توی چشام کردم و یواش یواش داشت خوابم می برد که یهو با صدای دوستم که توی خواب حرف می زد و هذیون می گفت از خواب بیدار شدم. اما با خودم گفتم حتما کابوس میبینه و بعد چند ثانیه دیگه هذیون نمی گه چشامو دوباره بستم و خواستم بخوابم که باز دوستم توی خواب شروع کرد به هذیون گفتن اما این دفعه فقط صدای دوستمو نمیشنیدم انگار صدای پچ پچ و خنده هم می اومد بنابراین کنجکاو شدم ببینم که این صداها مال کیه چشامو باز کردم و سرمو برگردوندم طرف دوستم خدای من چی میبینم ،، اینها کی هستن و اتاق ما چیکار می کنن دیدم چند نفر دور دوستم حلقه زده و رو زانوهاشون نشستن و با دستاشون میزنن رو زانوهاشون و می خندن و تو گوش هم دیگه پچ پچ می کنن و دوباره می خندن دوستم هم تو خواب فقط هذیون می گفت اونا هم می خندیدن بدنشون خیلی سفید بود و مثل گچ بود تا من به اونا نگا کردم انگار متوجه من شده بودن و در یک لحظه و چشم برهم زدن همشون از زمین بلند شدن و فرار کردن طرف آشپزخونه ، آخری که داشت فرار می کرد به پاهاش نگا کردم دیدم پاهاش مثل مجسمه های گچیه، اما نتونستم چهرشونو خوب ببینم چون هم تازه از خواب بیدار شده بودم و چشام هنوز تار می دیدن و هم صورت و بدنشون خیلی روشن و سفید بود. من هم بعد از فرار اونا از ترس لحاف رو کشیدم رو صورتم و تا صبح همون جوری خوابیدم. صبح با صدای بچه ها از خواب بلند شدم و تا دوستم رو دیدم ازش پرسیدم یوسف دیشب کابوس می دیدی؟ اونم در عین خونسردی گفت: نه چطور مگه؟ ماجرا رو براش تعریف کردم ولی یوسف گفت: اصلا متوجه چیزی نشده و شب هم کابوس ندیده بقیه دوستام هم متوجه چیزی نشده بودن، نه صدای دوستم رو شنیده بود و نه موجودات سفید رنگ دیده بودن و تنها شاهد ماجرا من بودم
برا نسل امروزی تا اسم تلفن بیاد فورا گوشی های هوشمند و سیم کارت تو ذهنشون تداعی میشه حق هم دارن چون تا چشم باز کردن اینها رو دیدن اما برا دهه ی شصتی ها مساله یه نموره فرق میکنه ^^^^^*^^^^^ تو دهه ی شصت تلفن یه وسیله ی ارتباطی بود که معمولا توی یک اتاقک فلزی کنار خیابون تعبیه شده بود هزینه مکالمه هم یک سکه ی دو ریالی یا دوزاری بود که باید پیدا میکردی و معمولا اولین مغازه ای که نزدیک کیوسک تلفن بود دوزاری هم داشت که مثلا سه تاش رو میفروخت ده تومن ده تومن هم اون موقع خیلی پول بود همین قدر بدونید که نون لواش دونه ای یک تومن بود و با ده تومن میشد ده تا نون خرید..یا یه ساندویچ و نوشابه خورد..یا دوتا سیخ کباب کوبیده با نوشابه خرید ^^^^^*^^^^^ طرز استفاده از تلفن عمومی هم حکایتی داشت اول که مث الباقی ملزومات اون دوره باید تو صف بموندی تا توبتت بشه بعد گوشی رو بر میداشتی و دوزاری رو مینداختی داخل تلفن صدای بوق ازاد که میومد میتونستی شماره بگیری حالا اگه ملت همیشه در صف هی با ضربه زدن به کیوسک بهت هشدار نمیدادن که سریعتر مکالمه رو تموم کنی میتونستی با طرفی که بهش زنگ زدی تا هرچی خسته ت میشد حرف بزنی ^^^^^*^^^^^ یه مدل تلفن عمومی هم بود که به تلفن راه دور شهرت داشت داستانش اینجوری بود که وقتی گوشی رو بر میداشتی باید بجا دوزاری سکه های بالاتر مث یک تومنی و دو تومنی و پنج تومنی رو از جایگاههای مخصوصش رو تلفن داخل میریختی تا بتونی با شهر های دیگه مکالمه کنی فقط همیشه باید یه دو کیلو سکه با خودت حمل میکردی یه مکافاتی هم که همیشه بود..قورت دادن سکه توسط تلفن بود که پیش میومد و سکه رو تلفنه میخورد و مکالمه هم رِتِته ^^^^^*^^^^^ داخل کیوسک تلفن هم یه حکایتی برا خودش داشت دور تا دورش ملت شماره نوشته بودن و هروقت میخواستن زنگ بزنن شماره ی خودشونو یجا یادداشت کرده بودن تا نخوان دنبالش بگردن یه کاربری دیگه ی کیوسکها داشتن نقش مستراح بود مثلا اگه یه کیوسک یه جای پرت نصب شده بود بلاشک حکم مستراب عمومی رو داشت ممکن بود شبا این کارتون خوابها داخلشون اطراق کنن یا حتی ممکن بود این معتادای بی در و پیکر داخلش بشینن و به عملشون برسن ^^^^^*^^^^^ ^^^^^*^^^^^ همینطور که دنیا رو به پیشرفت بود تلفن عمومی ها هم پیشرفته شدن و اون اتاقکشون تبدیل شد به یه سایبان و یه تلفن که با کارت اعتباری کار میکرد یعنی از مخابرات یه کارت تلفن میخریدی و بجا دوزاری ازش استفاده میکردی این کارتها اوایل یه مشکلی داشتن که توسط دانشجوهای همیشه زرنگ کشف شد. داستان به این شکل بود که یکی از پایه های اون قسمت آی سی کارت رو معدوم میکردن چون دیگه از اعتبار کارت کسر نمیشد..پس میشد مهمون مخابرات شد و ساعتها و بلکم روزا با تلفن صحبت کرد البته بعدها این روش شناسایی شد و این حربه هم بی اثر شد یکی از مکافاتهای کارت هم خالی شدن یهویی اعتبار کارت بود که مث قورت دادن دوزاری..سر طرف رو بی کلاه میگذاشت ^^^^^*^^^^^ تلفن شخصی هم خیلی کم پیش میومد که توی دهه ی شصت تو خونه ی کسی باشه...مگه که اون طرف از مابهترون بود ممکن بود توی یک محله..از هر پنجاه تا خونه..یکیش تلفن داشته باشه ^^^^^*^^^^^ *** ^^^^^*^^^^^ یکی از سرگرمی های نسل دهه ی شصت مزاحمت تلفنی بود. بدین صورت که ده تا دوزاری برمیداشتیم و سر ظهر که همه جا خلوت بود هل میخوردیم تو یه کیوسک یه شماره میگرفتیم. اوج مردم ازاری ما هم فوت کردن بود حالا خیلی میخواستیم صهیونیستی عمل کنیم..زنگ میزدیم اتشنشانی و گزارش اتیش سوزی میدادیم..اونم نزدیک محله ی خودمون تا از نزدیک و آنلاین شاهد شاهکار خودمون باشیم هرچند تا نود درصد مامورای اتشنشانی حتی به اون ادرس پا نمیگذاشتن شاید بخاطر لحن بچگانه ی ما بود شایدم حرفه ای بودن و بس ملت اونا رو سر کار گذاشته بودن دست ما رو میخوندن و ترتیب اثر نمیدادن ^^^^^*^^^^^ ته تلفنی هم که این اواخر اختراع شده بود تلفن سکه ای بود که یه دستگاه قلک دار زیر گوشی گذاشته میشد یه سکه که معمولا ده تومنی یا بیست و پنج تومنی بود رو داخلش میگذاشتیم و و سکه رو با یه اهرم به زیر یه بوبین هدایت میکردیم بوق برقرار میشد ..شماره میگرفتیم و بمحض اینکه اونطرف خط گوشی رو بر میداشت..مکالمه برقرار و سکه داخل قلک تلفن می افتاد و یه تایم سه دقیقه ای مشد صحبت کرد و بعد اون زمان..مکالمه اتوماتیک قطع میشد ^^^^^*^^^^^ دهه شصتیا ◄
دوران مدرسه کاندید شدم برا شورا،تو تبلیغات گفتم اگه رای بیارم از اینجا تونل میزنم به داخل دستشویی های مدرسه دخترانه.😁😅 ناظم پرونده رو لوله کرد تو حلقم بعد با لگد انداختم بیرون😑😂😂 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه ایرانی میره بهشت فرداش خدا به جبرئیل گفت: اینو از کدوم قبرستون آوردین؟ دیشب همه میوه هارو خورده، چنتا از ملائکه رو با سنگ زده، با عزرائیل هم درگیر شده، حالا هم پیله کرده به موسی که این عصا مال بابامه 😂😂😂 o*o*o*o*o*o*o*o تو خارج مردم بابانوئل میبینن سریع دورش جمع میشن یه کادویی ازش بگیرن🎅🎁 ما تو ایران حاجی فیروز رو میبینیم سریع فرار میکنیم نیاد یه وقت خفتمون کنه بگه یه هزار تومنی بده😐😂 o*o*o*o*o*o*o*o تو دانشگاه از یه دختر خوشم اومد یه اسکناس در آوردم روش شماره نوشتم و رفتم بهش گفتم این پول از جیب شما افتاد. دختره خنگ اسکناسو ازم گرفت رفت باهاش ساندویچ خرید😄 حالا مشکل اینا نیست. درد من اینه که یارو ساندویچیه از ساعت 12 شب تا الان داره پیام میده میگه از ساندویچ خوشت اومد عزیزم؟ اینو کجای دلم بزارم😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ داداش کوچیکمو زدم، بعد چند دیقه هی میومد اتاق نفس عمیق میکشید میرفت بیرون خالی میکرد پرسیدم چیکار میکنی گفت میخوام اکسیژنت تموم شه بمیری😂😂😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ عذاب وجدان شاشیدن توی مایع دستشویی مدرسه نمیذاره بخوابم ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ میخوام برم تو این برنامه عصر جدید برم پشت میکروفون ازم بپرسن خب چیکار میتونی بکنی؟ بگم با آروغ میتونم بگم اسب 😑✋🏼 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ من اولین باری که رفتم شهربازی حتی موقعی هم که رفتیم آبمیوه بخوریم عربده میکشیدم 😐✋🏼 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ماهیگیری پس از صید ماهی به خانه بازگشت تا آنرا بپزد اما دید نه روغن دارد, نه آرد، نه گاز ، نه نمک و نه ادویه برگشت ماهی را به آب انداخت ماهی سرش را از آب بیرون آورد و فریاد زد روحانی مچکرییییییم :))) ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ رفتم تو ساندویچی به مغازه داره گفتم این بندریاتون خوشمزس؟ یه نگا کرد گفت نه مزه عن میده!هیچی دیگه تو رودروایسی گیر کردم گفتم پس دو تا بدین ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو خونه داشتیم پانتومیم بازی میکردیم . . . . . . نوبت بابام شد با دست منو نشون داد یهو همه با هم گفتن مفت خور اضافی 😐 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شاید کلا یه بار مردم و گشتارشاد با هم متحد شدن، اونم واسه کتک زدن من بود تو پارک با دوسدخترم داشتیم همو میبوسیدیم گشتارشاد رسید بهم گفت این خانم چکارته؟ دستپاچه شدم گفتم خواهرمه😐 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ يه پيرزنه ٩٠ ساله عكسشو ميبره عكاسى ميگه اينو برام فتوشاپ كنيد نه آرايشم كنيد نه جوانم كنيد 😐 عكاسه ميگه پس چيكار كنيم؟ پيرزنه ميگه يه گردنبند الماس و يه انگشتر ياقوت به عكسم اضافه كنيد كه بعد از مرگم عروسام انقدر بگردن دنبالش تا نفسشون در بياد 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو عروسیِ داداشم، مست کرده بودیم میرقصیدیم . . . . به داداشم گفتم تو چرا همهش داری میرقصی برو یکم پیش عروس بشین منتظرته زد تو پیشونیش گفت من فک کردم عروسی توعه 😂😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ چجوری کلاس ثبت نام میکنید ولی شرکت نمیکنید؟ من امروز حس کردم اندازهی پولم بهم خدمات ارائه نمیشه چندتا ماژیکم برداشتم با خودم آوردم خونه. ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**
*~~~~~~~~* یه روز سرد برفی تو پادگان بعد از انجام مسئولیت هام خسته وکوفته تو آسایشگاه روی تختم دراز کشیده بودم امروز بوی کباب کلافم کرده بود آخه عاشق کباب کوبیده بودم هیچ پولی ام نداشتم، فقط کرایه رفتن به خونه رو داشتم ومقدار کمی هم اضافه که نمیشد با اون کباب خرید و خورد یه فکری به سرم زد ، و مثل خوره به جونم افتاده بود سرهنگ گاهی اوقات ماشینش رو میداد میشستم مثل برق گرفته ها از جام پریدم د برو که رفتی در اتاق سرهنگ رو زدم و با احترام نظامی وارد اتاق شدم و رو به سرهنگ گفتم: جناب سرهنگ ماشینتون خیلی کثیف شده اگه اجازه بدین یکی از آشنا هامون کارواش داره ماشینتون رو ببرم اونجا بشورمش سرهنگ فکری کرد وگفت: تو این هوای سرد وبرفی گفتم من بیکارم مشکلی نیست برفه ، بارون نیست که کثیف بشه.... سرهنگ به ماشینش خیلی حساس بود وهمیشه از تمیزی برق میزد سویچ ماشینش رو از داخل کشو میزش بیرون آورد وبه سمتم گرفت و کلی سفارش کرد که مواظب ماشینش باشم ، به دست فرمونم اطمینان داشت، ومیدونست راننده ام سویچ رو انداختم بالا د برو که رفتی هم خدمتیم بچه شهرستان بود و مرخصی داشت ، اونم سوار ماشین کردم و باهم رفتیم مسافر کشی ، چون هواسرد بود ، مسافر زیادبود چند بار ماشین رو پر از مسافر کردم وبه مقصدرسوند مشون، دور آخر بود و ماشین لب به لب از مسافر، حتی جلو دو نفر نشسته بودن پشت چراغ بودم که یه ماشین نظامی بغل ماشین من نگه داشت سرمو که سمت ماشین نظامی کردم کم مونده بود از ترس وخجالت سکته کنم سرهنگ تو ماشین بغل دستم نشسته بود و با قیافه خیلی، خیلی در هم نگام میکرد آب دهنم رو به زور قورت دادم و تو دلم گفتم: الانه که یه چی بگه ولی هیچی نگفت چراغ که سبز شد با سرعت به راهش ادامه داد و رفت منم که سر خوشیم با دیدن سرهنگ دود شده بود ، مسافرا رو پیاده کردم، رفتیم کارواش، ماشین رو دادم برق انداختن . بعد شستن ماشین با هم خدمتیم رفتیم کبابی یه دل سیر نان داغ وکباب داغ خوردیم ، حالا که قرار تنبیه بشیم لااقل دلم نسوزه خلاصه بعد این که دلی از عزا در آوردیم رفتیم پادگان، هم خدمتیم گفت احمدی بیچاره شدیم حالا چیکارمون میکنن، گفتم کاریه که شده هرکی خربزه میخوره پای لرزشم وایمیسه رسیدیم در دژبانی نگهبان گفت جناب سرهنگ منتظرتون هستن سریع برید اتاقشون . آهای چه غلطی کردی احمدی جناب سرهنگ برزخ برزخ بود گفتم برو بابا ماهم با هزار ترسو بدبختی رفتیم دفتر جناب سرهنگ منشی به سرهنگ خبر ورود ما رو داد رنگم مثل گچ دیوار شده بود رفیقم هم بدتر از من بود. داخل شدیم واحترام نظامی گذاشتیم سرهنگ پشت پنجره ایستاده بود وبیرون رو نگاه میکرد برگشت سمت ما ، وبا انگشت اشاره به سمت من و هم خدمتیم ، و گفت تو با ماشین من مسافر کشی میکردی با این الدنگ ، و به هم خدمتیم اشاره کرد با تته پته گفتم نه جناب سر هنگ کنار خیابون وایساده بودن وکسی سوارشون نمیکرد دلم براشون سوخت وسوارشون کردم سرم محکم داد کشید طوری که من و هم خدمتیم از جامون پریدیم سرهنگ گفت: همشون باهم بودن؟؟؟ برو ،برو خودت رو رنگ کن یه آشی براتون بپزم که یه وجب روغن روش باشه روی کاغذ یه چیزایی نوشت و داد دستمون .... وگفت ده روز مرخصی براتون نوشتم تا برید یکم استراحت کنید و آب خنک بخورید تا دیگه از این غلطا نکنید و سه ماه اضافه خدمت و بعد از استراحت ده روزتون تشریف میبرین یه هفته بیگاری مفهوم شد بااحترام نظامی نامه رو از دست سرهنگ گرفتم و با احترام خواستیم از اتاقشون خارج بشیم که جناب سرهنگ صدام کرد وگفت: کارم هنوز باتو یکی تموم نشده بعد از اتمام تنبیهاتت میای کارت دارم دوباره احترام نظامی گذاشتم و گفتم: چشم قربان و از اتاق خارج شدم الان سالها از اون جریان گذشته یادش بخیر هر وقت یاد اون موقع میفتم حالم بد میشه که چطور پیش مافوقم ضایع شدم اون جریان شد درس عبرت تا دیگه از این کارا نکنم ولی اینم بگم بعد اون ماجرا هنوز هم با جناب سرهنگ رفت وآمد خانوادگی دارم، چون بعد از تنبیهاتم حقیقت ماجرا رو به سرهنگ گفتم از اون به بعد هر وقت سر هنگ منو میدید میگفت احمدی هر وقت هوس کباب کردی بیا پیش خودم *~~~~~~~~* سمیه کاظمی
^^^^^*^^^^^ مردی در کنار جاده ، دکه ای درست کرده و در آن ساندویچ می فروخت؛ چون گوشش سنگین بود ، رادیو نداشت . چشمش هم ضعیف بود ، بنابراین روزنامه هم نمی خواند او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد . وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد به کمک او پرداخت . سپس کم کم وضع عوض شد پسرش گفت : پدر جان ، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای ؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید . باید خودت را برای این کسادی آماده کنی . پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است بنابراین کم تر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت . او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت : پسرجان حق با توست . کسادی عمومی شروع شده است ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ از این به بعد سعی خواهم کرد روزی دوتا داستان خیلی تاثیر گذار براتون بفرستم پس حتما بخونیدشون ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ داداش طاها
اعضا محترم از اينكه به قوانين احترام ميگذاريد از شما سپاسگذاريم، باطلاع ميرساند در اتحاد الماس های پارسی تمامي قوانيني كه در ذيل آمده است لازم الاجراست و تخطي از اين قوانين بيش از دو مرتبه منجر به اخراج فرد از اتحاد خواهد شد، ضمنا هميشه مديران اين اتحاد نسبت به صلاحديد و شرايط موقعيتي ميتوانند با كسب اجازه از ليدر نسبت به ناديده گرفتن قوانين در شرايط خاص در جهت بهبود روند يك فرآيند مشخص اقدام نمايند. به عبارت ديگر هميشه و در همه حال مديران اين اتحاد بصورت جدي ناظر بر اجراي تمام و كمال قوانين ذيل ميباشند و هميشه میتوانند با كسب اجازه از ليدر و صلاحديد وي ، يك يا بيش از يك قانون را در مورد خودشان يا اشخاصي كه ايشان تشخيص ميدهد اجرا نكنند. شايان ذكر است سياست مديريتي اين اتحاد بر مبناي حركت سريع به سمت كسب يك جايگاه ممتاز در سطح جهاني است و اعضاي محترم اگر مطمئن هستند كه ميتوانند به ليدر اين اتحاد اعتماد نمايند در كنار ما حضور داشته باشند و اگر به هرشكلي در مورد اين اعتماد مردد هستيد، اين اتحاد براي شما مكان مناسبي نيست و پيشنهاد ميكنيم كه به اتحاد ديگري ملحق شويد.
قوانین و شرایط انتخاب الدرمقدار کمترین دونات در هر فصل باید کمتر از 1500 - 2000 نباشد
قوانین و شرایط انتخاب کولیدرمقدار دانیت کولیدر در هردوره نباید کمتر از 3000 باشد . برای دستیابی به جایگاه کولیدر؛ شخص باید حداقل دارای لول 80 باشد . بازیکن مورد نظر به لحاظ کولیدری میبایست مورد تایید لیدر و یکی از کولیدر ها باشد .
وظایف کولیدرهانظارت و کنترل نقشه اعضا در وار ها _نقشه ی جنگ . آموزش چگونگی استفاده از نیروها و نوع حمله همچنین تفهیم اعضا نسبت به چگونگی انجام یک حمله مطلوب . نوشتن نقشه جنگ در صورت لزوم _ پلن وار. کنترل و برقراری نظم در کلن با رعایت ادب و احترام .
قوانین و شرایط ورود به اتحاد قهرمانان ایرانیحداقل لول بازیکن باید70باشد . (اگر دارای لول پایین تر از70هستید لطفا درخواست نفرستید زیرا مورد قبول قرار نخواهد گرفت). حداقل تعداد کاپ برای ورود 1500 عدد است . حداقل لول آرچر شما باید5باشد . حداقل لول هاگ رایدر شما باید 2 باشد . حد اقل لول دراگ شما باید 2 باشد .
قوانین اتحاد برای کلیه اعضاکلیه اعضا باید در هر دوره حداقل 300 دانیت و 300 ریسیو داشته باشند . شرکت در تمام کلن وارها و اتک های فردی مستلزم دریافت نیرو از دیگر بازیکنان است، پس تاکید میکنیم قبل از هر حمله اعضا موظف هستند ریکوئست برای دریافت نیرو از همبازی های خود بدهند . در همه نوع اتکی که از طریق اعضا اتحاد انجام میشود کلیه افراد موظفند که ابتدا کَستل دشمن را خالی کنند و پس از از بین بردن نیروهای داخل کَستل دشمن حمله خود را آغاز کنند . دانیت در این اتحاد اجباری نیست ولی نباید تعداد دانیت اعضا در هردوره کمتر از 300 باشد . برای درخواست نیرو به هیچ عنوان نباید لول مشخص شود ؛ مگر اینکه برای استفاده در وار باشد .
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم