..*~~~~~~~*.. درس عشقی که شد از عهد دبستان از بر سینه دفتر کند و دفتر و دیوان از بر بلبل از دولت گل بود که در مکتب عشق شد به هر زیر و بم نغمه و دستان از بر یاد از آن مکتب عشقی که گلش بود و چو من بلبلی داشت همه درس گلستان از بر درک معنی غرض است ارنه به مکتبخانه عم جزوش بود آن طفل سبق خوان از بر هر کلیدی نگشاید در گنجینه راز خلعت خواجه بود خواندن قرآن از بر ساز خود همراه سوز دل آوازی کن کوبه هر پنجه حریف است و به الحان از بر صبحدم قرار زند بر سر دیوار،کلاغ درس خود میکند این بچه شیطان از بر هرگز از کاسب بازار نپرسی ره عشق کوره حجره روان کرده و دکان از بر مرد دانا نکند روی زر و سیم حساب دارد این مسئله را مردم نادان از بر درک بی مهری دنیاست کمی دیر آغاز لیک هرکس کند این قصه به پایان از بر از اجل پرس که آمار و نشانی ها را فوت آب است و در مفلس و اعیان از بر یا رب این دفتر ایام بگردان با ما گو دگر صفحه کن از نسخه دوران از بر شهریارا تو به تبریز نشستی و رقیب شد به هر کوچه و پس کوچه تهران از بر ..*~~~~~~~*.. استاد شهریار
****►◄►◄**** خبر آمد خبری در راه است سرخوش آن دل که از آن آگاه است شاید این جمعه بیاید…شاید پرده از چهره گشاید…شاید دست افشان…پای کوبان می روم بر در سلطان خوبان می روم می روم بار دگر مستم کند بی سر و بی پا و بی دستم کند می روم کز خویشتن بیرون شوم در پی لیلا رخی مجنون شوم هر که نشناسد امام خویش را بر که بسپارد زمان خویش را با همه لحظه خوش آواییم در به در کوچه ی تنهاییم ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر نغمه ی تو از همه پر شور تر کاش که این فاصله را کم کنی محنت این قافله را کم کنی کاش که همسایه ی ما می شدی مایه ی آسایه ی ما می شدی هر که به دیدار تو نایل شود یک شبه حلال مسائل شود دوش مرا حال خوشی دست داد سینه ی ما را عطشی دست داد نام تو بردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت نام تو آرامه ی جان من است نامه ی تو خط اوان من است ای نگهت خاست گه آفتاب در من ظلمت زده یک شب بتاب پرده برانداز ز چشم ترم تا بتوانم به رخت بنگرم ای نفست یارومدد کار ما کی و کجا وعده ی دیدار ما دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم کدام گوشه ی مشعر کدام گوشه ی منا به شوق وصل تو در انتظار بنشینم خبر آمد خبری در راه است سر خوش آن دل که از آن آگاه است شاید این جمعه بیاید…شاید پرده از چهره گشاید ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ مژده ای مرغ چمن فصل بهار آمد باز موسم می زدن و عشق و کنار آمد باز وقت پژمردگی و غمزدگی آخر شد روز آویختن از دامن یار آمد باز مردگی ها و فرو ریختگی ها بشدند زندگی ها به دو صد نقش و نگار آمد باز زردی از روی چمن بار فرا بست و برفت گلبن از پرتوی خورشید به بار آمد باز ساقی و میکده و مطرب و دست افشانی به هوای خم گیسوی نگار آمد باز گر گذشتی به در مدرسه با شیخ بگو پی تعلیم تو آن لاله عذار آمد باز دکّه ی زهد ببندید در این فصل طرب که به گوش دل ما نغمه ی تار آمد باز ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ❇امام خمینی (ره)❇ *ghalb* *gol_rose*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب و روز بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد شاد بودن هنر است گر به شادیه تو دلهایه دگر باشد شاد زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ژاله اصفهانی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بهانه کن مرا شبی، برای بی قراریت برای شعر گفتنت، ترانه های جاریت ز چشم من غزل بگو، قصیده شو برای من به مثنوی ردیف کن، سرور و سوگواریت کمی کنار من بمان، و پاک کن سرشک را ز چشمهای خیس من، به رسم غمگساریت برای باور دلت، عیان نکرده ای هنوز که من چقدر عاشقم، فدای راز داریت قسم به عطر رازقی، به یاس های تب زده به نغمه چکاوک و به شرم دوست داریت که اخم و خنده تو را به نقد جان خریده ام تفاوتی نمیکند، عتاب و سازگاریت تو جرعه ای از عاشقی بسوی من روانه کن ببین چه شعله ای کشم برای چشمه ساریت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ناشناس *
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ارسالی به خنگولستان توسط اقدس _ معصومه یوسف پور
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمهها و دشتها خوش به حال دانهها و سبزهها خوش به حال غنچههای نیمهباز خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من گرچه در این روزگار جامه رنگین نمیپوشی به کام باده رنگین نمیبینی به جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که میباید تهی است ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ فریدون مشیری ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ *lover* بهارتون رنگارنگ *lover*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عشق را آموختم از بلبلی چون بدیدم رسم عشقش با گلی پر گشود و دور گل میگشت ناز نغمه میزد، نغمه های دلنواز خار گل چندی به پایش زد خراش دم فرو بست و نکرد این نکته فاش چون نسیم عشق بر گل می وزید آشیانی در کنارش برگزید غرق شد در عشق بازی باگلش گل شد او را صاحب جان و دلش اندکی از راز دل با گل بگفت تا که شب شد در کنار گل بخفت صبح دم گشت و ز خواب خوش پرید لیکن از عشقش نشانی را ندید دست بی رحمی گلش را چید و برد چشم خود بست و از این دلغصه مرد ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ * ناشناس *
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم