@~@~@~@~@~@
چگونه در کارهای منزل به همسرمان کمک کنیم
(ویژه آقایون)
😎
در خوردن غذا با او همکاری کنید
کانالهای تلویزیون را شما عوض کنید
موقعی که همسرتان مشغول تمیز کردن زمین و جارو کردن است، پایتان را بلند کنید که زیر پایتان را نیز جارو بکشد
☺️
با آواز خواندن در حمام ، موجبات شادی همسر دلبندتان را فراهم آورید
وقتی همسرتان در آشپزخانه مشغول پخت غذاست، گاهی به آشپزخانه سرزده و با ناخونکزدن به غذا به او در پخت غذای خوشمزهتر و لذیذتر مشاوره دهید
بعد از غذا بگویید نمیخواد الان ظرفارو بشوری ، بعدا بشور
😂😂
برای هر بار آب خوردن ، یک لیوان بردارید و در آن آب بخورید تا همسر شما بهانهی کافی برای آببازی داشته باشد 😂
موقع پاک کردن سبزی، زنتان را تنها بگذارید تا بتواند در آرامش و با تمرکز، سبزیها رو پاک کند 😂
موقعی که خانومتان در حال پاک کردن شیشه ها هست، از پشت شیشه شکلک دربیارید تا خستگی اش در برود 😊😂
من ازهمینجا از همهی آقایونی که اینقدر تو خونه به خانوماشون کمک میکنند، تشکر میکنم ...خسته نباشین واقعا...خداقوت😂😂
@~@~@~@~@~@
☝️ ده داستان کوتاه و ترسناک جهان☝️
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
داستان ۱
با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد، تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۲
زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۳
زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۴
با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۵
من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم ذل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من ذل میزده...
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۶
هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۷
بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت
"بابایی یکی رو تخت منه"
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۸
یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۹
یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شه که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت
"منم شنیدم "
o*o*o*o*o*o*o*o
داستان ۱۰
آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد
یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد
^^^^^*^^^^^
داداش طاها️
♥دختر دار که بشم ♥
میزارم ناخوناش بلند که شد، یه ناخون گیر بهش میدم
مـیگم بُـرو ناخوناتو بگیر..!
بعد اونم میره ولی زورش نمیرسه با دستایه کوچولوش ناخونگیرو فشار بده ناخوناشو بگیره ...
میاد پیشه من
میگه مـــــامـــــانی!!؟
میگم جانم عزیــــزم!!؟
♣میگه:نوموتونم ناخونامو بگیلم زولم نمیلسه اخه!!♣
♡♥منم میگیرمش اول زیر بوس خفش میکنم
بعد میزارمش رو پام با عشق تک تکه ناخوناشو میگیرم :) ♥♡