○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مادر میگوید همین وقتی که پشت گوشی میگذرانی را اگر گذاشته بودی پای درس و مشقت، دکتری چیزی شده بودی حتما پدر وقت هایی که دست به قلم میشوم و واژه ها را می آورم روی کاغذ را عمر هدر شدن میداند میگوید به جای این کار ها تکان به خودت میدادی و میجنبیدی حالا کم کم دو تا بچه قد و نیم قد داشتی عزیز جان لباس ست کردن هایم را که میبیند شانه به مو زدنهایم را که میبیند شروع میکند زیر لب با خودش حرف زدن که ما آن وقت ها جای این قرتی بازی ها حواسمان جمع زندگیمان بود، جمع حرف بزرگ تر هایمان و آخر هم یک جوان هم جوان های قدیم حواله ام میکند من ولی این گوشی دست گرفتن ها را وقتی مقصد صفحه ی توست و دوستت دارم تایپ کردن برای تو و نگاه کردن به عکس تو را با هزار مدرک دکترا ومهندسی عوض نمیکنم این شعرهایی که مینویسم آن لبخند هایی که تحویل میگیرم از تو آن من انقدر که میگویی خوب نیستم هایی که از زبانت بیرون می آید به لبخند آن دختر بچه بازی گوش که پدر انتظارش را داشته می ارزد به خدا فکر کن رو به روی آیینه بایستی به این فکر کنی با این سورمه ای ساده به نظرِ یار زیبا تر می آیی یا آن قهوه ای چهارخانه من عاشق به قول عزیز جان این قرتی بازی ها برای تو هستم جای من اگر بودند همینقدر عاشِقَت نه دائم گوشی به دست بودنم را بد میدانستند نه شاعر و قرتی شدنم را
*0*0*0*0*0*0*0* راستش مادرم دلش داماد دکتر میخواست و به مهندس پایین تر هم راضی نبود با هزار امید و آرزو که الهی این آخری را هم بفرستم خانه یِ بخت و به یک آدمِ حسابی که سرش بیارزد به تنش شوهر بدهم و یک نفسِ راحت بکشم با هزار سلام و صلوات مارا فرستاد دانشگاه تا اینجایش که همه چیـز سرِ جایش بود من به "ادبیات" جانم رسیده بودم و مادر نزدیک شده بود به داماد دکتر داشتن تاکید هم کرده بود دکترِ دیابت باشد که هرماه کلی وقت و عمرُ حوصله اش را نگذارد پایِ وقت گرفتن از این دکتر و آن متخصص خلاصه که یک ترم گذشت و ما هی غرق می شدیم و غرق تر تویِ عالمِ وزن و عروض و قافیه و هیـچ خبری از آن"دُکی جون"ـی که خواهر ها هـی سراغش را میگرفتند نبـود تا اینکه آمد نه زیرباران و تگرگ و تویِ یک غروبِ پاییزی بلکه تویِ آفتابی ترین روزِ بهمن ماه نه به جزوه هایم زد که بریزد و دلمان هم کنارش نه از پله هایِ دانشکده پرت شدیم تویِ بغلش و نـه راستش دکتر بود نشسته بودم رویِ پله هایِ یک حوض و داشتم خستگی در میکردم ک یکهو ته سیگارش افتاد کنارم وحشی شدم راستش بلند شدم و رفتم تویِ سینه اش که بگویم هی بیشعورِ بی مغزِ فلان چی چی مگر ته سیگار زباله نیست که چشمهایم بدجوری گیر کرد به عسلی هایِ اخمویِ خشنش یک نگاهی به قدِ زیر صد و شصت و پنجِ خودم انداختم و یک نگاه به ورزیدگی و بلند بالاییِ او صدایم تویِ حنجره گیر کرد و دست و پایم را گم کردم خواستم از مهلکه فرار کنم که بیشتر دل و دینم را نبازم که کوله ام را کشیـد و گفت: ورودیِ جدیدی نه؟ به تته پته افتاده بودم و یک بله گفتنم هزارتا ب داشت و پانصد تا لام اهلِ طفره رفتنُ حرف دزدیدنُ الان نگو فردا بگو نبـود یک کلام گفت خاطرت رو میخـوام و قالِ قضیه را کند نه گذاشت ناز کنم و کرشمه بیایم که نه من فعلا میخـوام درس بخـونم یا مادرم شوهرم نمی دهد و پدرم ته تغاری اش را به کس میده که کَس باشه و پیرهنِ تنش اطلس و فلان و بیسار و نه حتی فرصت داد بپرسم بنده خدا از کجا پیدایت شد یکهـو سرِ راهِ مـن مستقیم مامان حوری اش را فرستاد خواستگاری و آقاجانِ ماهم نه گذاشت و نه برداشت گفت، پسره همه چی تمومه، آقاست و قشنگه و مـــرده مـادر هم که اصلا یادش نمی آمد که داماد دکتر می خواسته با شوق و ذوقِ تمام شروع کرد طبقه یِ بالایِ خانه را آب و جارو کردن که ته تغاری و دامادِ عزیزکرده اش ورِ دلش باشنـد اقا دانشجـویِ سنـواتی شده یِ تاریـخ بود که پرونده یِ آقامحمدجانِ قاجار را بسته بود و کنارِ حجره یِ خان بابایش حجره داری می کـرد فقط آمده بود دلِ من و خانواده ام را بردارد و بچسباند به خـودش تا یک عمر به جایِ جراحی قلب، ریه و کنترلِ دیایت قلب من را جراحی کند و یک عالمه عشق تویش کار بگذارد و ریه هایم را از هوایِ تازه یِ علاقه پرکند و شیرینیِ دوست داشتن را تویِ رگ هایِ زندگی ام جاری فقط آمده بود من را خـوشبخت کند که راستش خـوب از پسش برآمده ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ فاطمه صابری نیا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مادرم مدرک پزشکی ندارد ولی دستهایش کاری می کنند که هزار قرص و دوا نمی کند شماره نظام مهندسی ندارد ولی از منِ ویرانه با حرف هایش یک آدم نو می سازد نقاش نیست ولی با یک کلام لبخندی روی لبهایم می کشد که هزار نقاش از پسش بر نمی آیند ندیده ام توی استدیو ضبط صدا وقت بگذراند ولی آهنگِ صدایش از هر موسیقی گوش نواز تر است مادرم سر آشپز و رستوران دار نیست ولی عطرِ و طعم غذاهایش هوش از سر میپراند بهشت را زیر پایش ندیدم ولی شک ندارم بهشت زیر پایش نیست بهشت نعمتِ وجودش است
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔺نون خامهای زندگیمان را بخورید❗️ حتما تا امروز حداقل برای یک بار هم که شده شیرینی تر خریدهاید. حتما در کنار تمام شیرینیهای خوشگلِ تر به فروشنده گفتهاید یک ردیف هم نون خامهای بگذار حتما وقتی شیرینی را تعارف کردهاید خیلیها از همان یک ردیف نون خامهای، شیرینی برداشتهاند. حتما وقتی نون خامهایها تمام شد، دیگران گفتند ااا نون خامهای تمام شد، حالا اینها را چجوری بردارم؟ بله، نون خامهای خوشمزه است و راحت خورده میشه برخلاف دیگر شیرینیهای تر به ویژه ناپلئونی تا حالا از خودمان پرسیدهایم چرا وقتی نون خامهای این همه طرفدار دارد چرا تمام جعبه را پر از نون خامهای نمیکنیم؟ چون زشت است؟ چون از نون خامهای خوشگلتر هستند؟ داستان نون خامهای داستان بسیاری از ما آدمهاست بسیاری از ما راحت بودن و لذت بردن از زندگی را فدای کلاس، خوشگلی و حرف مردم میکنیم شاید قبول نکنیم اما بسیاری از ما برای حرف مردم زندگی میکنیم یعنی حاضریم زندگی خود را جهنم کنیم اما مطابق میل و نظر مردم، روزگار خود را سپری کنیم در خلوت با خودمان مرور کنیم که چه تصمیمها و کارهایی را به خاطر مردم انجام دادیم و به خاطر آن از چه مسائلی چشم پوشی کردیم بگذارید مثال دیگری برایتان بزنیم. بسیاری از ما به دنبال کفش خوشگل یا شیک هستیم حتی اگر با آن راحت نباشیم یعنی حاضریم موقع راه رفتن اذیت شویم اما کفش خوشگل یا شیک بپوشیم که شاید چشمها را به سمت خود جلب کنیم خیلی از ما برای دیگران زندگی میکنیم. زندگی میکنیم تا ببینیم مردم چه میگویند. قضاوت مردم از همه چیز برای ما مهم تر است شاه بیت کلام بسیاری از ما «مردم چه میگویند؟» است چقدر از ما به خاطر حرف مردم زیر بار قرض رفتهایم؟ به خاطر حرف مردم ماشینی گران خریده ایم که نمیتوانیم پول آن را پرداخت کنیم و زندگی را به خودمان جهنم کردهایم که مردم بگویند مهندس فلانی یا دکتر بهمانی ماشین گران سوار میشود چرخ زندگیمان نمیچرخد اما به خاطر حرف مردم حاضر نیستیم به سراغ کارهایی برویم که شان اجتماعی ما را ندارد که مبادا مردم بگویند فلان و بیسار بگذاریم مردم هرچه میخواهند بگویند. بگذاریم آنها هر جور که دلشان خواست فکر کنند ما برای خودمان زندگی کنیم. به خودمان اجازه بدهیم لذت زندگی راحت و جذاب را بچشیم بیاییم به خودمان قول بدهیم، راحت زندگی کنیم و اجازه ندهیم حرف دیگران، کلاس، خوشگلی و...، غل و زنجیر شوند به دست و پای ما 🔻بیاییم نون خامهای زندگیمان را بخوریم و لذت ببریم و از این لذت بردن کیف کنیم به قول سهراب زندگی درک همین اکنون است شاید این خنده که امروز دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* مصطفی داننده
*♥♥♥♥*♥♥♥♥* يادآوري قوانين مورفي تسكين دهنده بدبياري ها و بدشانسي هاست قانون مورفي در سال 1949 در پايگاه نيروي هوايي ادوارز شكل گرفت مورفي مهندس هوافضا بود كه روي يك پروژه كار مي كرد. در يكي از سخت ترين آزمايشهاي پروژه، يك تكنسين خنگ تمام سيم ها را برعكس وصل كرد و آزمايش خراب شد مورفي درباره اين تكنسين گفت "اگه يه راه براي خراب كردن چيزي وجود داشته باشه، او همون يه راه رو پيدا مي كنه" و اين اولين قانون مورفي بود. در ابتدا در فرهنگ فني مهندسين رواج پيدا كرد و بعد به فرهنگ عامه راه پيدا كرد. بعداً قوانين ديگري هم بعد از كسب رتبه لازم از بنياد مورفي در زمره قوانين اصلي قرار گرفتند قوانين مورفي و قوانين استنباط شده از آن روزي كه چترت را فراموش مي كني باران مي بارد *** نان كره ماليده شده از روي كره اي اش به روي فرش سقوط مي كند *** قطره رنگ هميشه سوراخي در روزنامه پيدا مي كند تا بر فرش زير آن بچكد (وتا زماني كه خشك نشده ديده هم نمي شود ) *** اگر در توده يا كپه اي به دنبال چيزي بگردي، چيز مورد نظر حتما در ته قرار دارد *** هيچ كاري آن طور كه به نظر مي رسد ساده نيست *** وقتي در ترافيك گير كرده اي لايني كه تو در آن هستي ديرتر راه مي افتد *** هر كاري بيش از آنچه فكرش را مي كني دو برابر آنچه بايد وقت مي برد. مگر اينكه آن كار ساده به نظر برسد كه در آن صورت سه برابر وقت مي گيرد *** هر چيزي كه بتواند خراب شود خراب مي شود آن هم در بدترين زمان ممكن *** اگر چيزي را مقاوم در برابر حماقت احمق ها بسازي احمق باهوش تري پيدا مي شود و كارت را خراب مي كند *** در صورتي كه شانس انجام درست يك كار پنجاه-پنجاه باشد احتمال غلط انجام دادن آن نود درصد است *** وسايل نقليه اعم از اتوبوس، قطار، هواپيما و... هميشه ديرتر از موعد حركت مي كنند مگر آن كه شما دير برسيد. در اين صورت درست سر وقت رفته اند *** اگر به نظر مي رسد همه چيزها خوب پيش مي روند حتما چيزي را از قلم انداخته اي *** احتمال بد پيش رفتن كارها نسبت مستقيم با اهميت آنها دارد *** هر وقت خودت را براي انجام دادن كاري آماده كرده اي ناچار مي شوي اول كار ديگري را انجام دهي *** اشياي قيمتي اگر سقوط كنند به مكان هاي غيرقابل دسترس مثل كانال آب يا دستگاه زباله خرد كن (آن هم در حالي كه روشن است) مي افتند *** مادر هميشه راه بهتري براي انجام كارتان پيشنهاد مي كند، البته بعد از اينكه كار را به سختي انجام داده باشيد *** هشتاد درصد سؤالات امتحانات پايان ترم براساس كلاسي است كه در آن غايب بوده اي *** وقتي قبل از امتحانات نكات را مرور مي كني مهمترينشان ناخوانا ترينشان است *********◄►*********
^^^^^*^^^^^ یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که میشد برای خواندن نماز دست از کار میکشیدند یک روز مهندس به آنان اخطار کرد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر میشود کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان، نماز را به آخر وقت میگذاردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان، همچنان در اوّل وقت، نماز ظهر و عصرشان را میخواندند آخر ماه، مهندس به کارگرانی که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادّی ماهیانه پرداخت کرد کسانی که نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آن کارگرها را بر خلاف انتظارشان زیاد داده است مهندس میگوید اهميّت دادن این کارگرها به نماز و صرفنظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمانشان بیشتر از شماست و این قبیل آدمها هرگز در کار خیانت نمیکنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند ****►◄►◄****
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم