o*o*o*o*o*o*o*o پروین فرزند یوسف اعتصام الملک آشتیانی در تبریز متولد شد فارسی و عربی را در دامن خانواده آموخت سرودن شعر را از هشت سالگی آغاز کرد نخستین شعرهایش را در مجله بهار به چاپ رسانده و مورد تشویق اهل ادب قرار گرفت از عوامل دیگری که موجب تقویت ذوق و پرورش استعدادهای شعری پروین شد، رفت و آمد او به محافل ادبی در آن روزگار بود تنها اثر او، دیوان شعری است که بارها چاپ شده است. دیوان او شامل قصاید و قطعات بسیار دلنشین است بیشتر قطعات خود را به صورت گفت و گو سرود که در اصطلاح ادبی به آن مناظره گویند سر انجام پروین در سال ۱۳۲۰ بر اثر بیماری حصبه درگذشت آرامگاه او در شهر قم، کنار صحن حضرت معصومه (س) قرار دارد o*o*o*o*o*o*o*o
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آمدند برکت بود شادی بود لبخند بود همین که دارمت و در کنارم هستی. همین که گاهی صورتم را می بوسی و شیرین زبانی می کنی. هزاران مرتبه خدا را شاکرم اما آرزو دارم، می دانی چه؟ آرزو دارم. همچو حضرت معصومه پاک و ساده زندگی کنی آرزو دارم دلت به بزرگی دلش باشد و ارزش روز دختر را والا نگه داری آرزو دارم در آینده با افتخار نشانت دهم و بگویم او دختر من است دختر عزیزم، روزت مبارک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچهی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش میخواست حرمت باغچه و دختر کمسالش را از پسر پس گیرد غضبآلود به او غیظی کرد این وسط من بودم سیب دندانزدهای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندانِ تشنهی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت او یقیناً پی معشوق خودش میآید پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد سالهاست که پوسیده ام آرام آرام عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم همه اندیشهکنان غرق در این پندارند این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت جواد نوروزی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سیب _ حمید مصدق ◄ سیب _ فروغ فرخزاد ◄ سیب _ مسعود قلیمرادی ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تمام زن ها یک مریم درون دارند مریمی مهربان و زیبا مثل پنجه ی آفتاب این معصومه ها همگی زمانی یک گوشه از اتاق نشسته و ساعت ها عروسکی را روی پا خواباندند عروسکی که هیچ گاه مهم نبوده پدرش کیست کجاست و کی می آید زن کودک اما زنانگی را سال ها تجربه کرده تنهایی را گاه گوشه ی آشپزخانه بین یخچال و اجاق گاه میان بالشتک و پشتی و گاه به مساحت چارقدی کهنه این حوای خردسال بی خیال آدم و آمدنش بارها برای خودش هوا پخته بارها سر سفره ای خیالی برای خرس های دور و برش شام کشیده بارها اندازه ی عرض یک فرش خرید رفته و زود برگشته با کیف و شال و روسری های امانی با تق و تقی هایی که به آن کفش می گفتند خودش با خودش دوتایی رفتند با خودش هم دوتایی برگشتند خانه ی خیال این خانم هیچ گاه سقف نداشته و شب و روز را با پلک خلاصه کرده. آری تمام زن ها یک مریم درون دارند مریمی که زندگی بی مرد را می فهمد مادری کردن بی شوهر را مریمی که خوشبخت هم نباشد پای میز آرایش و لای صفحه ی کتاب زیر تترون و ساتن حین تا کردن روسری های حریر یا زمان رقص و شانه کردن مو دلخوشی را فرض می گیرد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چادر بهانه ایست ڪہ دریایـی ات ڪند معصوم باش تا پُر ز زیبایــی ات ڪند چادر بدونِ حُجب و حیا تڪه پارچه است •این سه قرار هست ڪہ زهرایی ات کند
*0*0*0*0*0*0*0* اسمت در شناسنامه هر چه كه باشد، فرقي نمي كند؛ در خانه به هر نامي كه صدايت كنند، فرقي نمي كند؛ زيرا هر آدمي چه مرد و چه زن، در زندگي بارها و بارها نامش سياوش خواهد شد و هر سياوشي ناگزير است كه براي اثبات حقانيتش از آتش بگذرد، براي اينكه بگويد راست مي گويد، براي اينكه درستي اش را نشان دهد مي داني؟ دنيا پر از حماقت كي كاووسان و حسادت سودابگان است. دنيا پر از هيزم دروغ و هيمه دسيسه است و هميشه كساني هستند كه هيزم بر هيزم مي گذارند و هميشه كساني هستند كه هيمه را بر مي افروزند دنيا پر از آتش بياران معركه است و هر كس به قدر توانش آتشي به پا مي كند؛ انسان يعني: حيوان كبريت در مشت اما از آزمون آتش ها و فتنه اخگرها، جز به پاي بي گناهي نمي توان گذشت؛ تنها لباسي كه در آتش نمي سوزد، لباس درستكاري ست، پيراهن معصوميت است، بالا پوش ايمان سال هاست نه قرن هاست كه همه ماه هاي من اسفند است و هفت روز هفته من ، سه شنبه آخر سال؛از شنبه تا جمعه منم و زور آزمايي آتش ها من اما از روي آتش ها نمي پرم، من از آتش ها مي گذرم، با پاي تاول زده، با جگر خون؛ آهسته آهسته، از دل آتش، از ميانه دود من اما نسوختن را آموخته ام و سال هاست دانسته ام آنكه آتشي را مي افروزد تا ديگري را بسوزاند، خود پيش از آن سوخته است من استخوان هاي زغالين بسياري را ديده ام با چشماني از خاكستر و گيسواني از دود كه نامشان آدم بود! جزغاله از حسد، كز داده از كينه، سياه از سنگدلي من هر روز از آتش مي گذرم و پايان هر روزم سه شنبه است، سه شنبه اي از سور و از سرور؛ سه شنبه اي از شور و از شكر من به سرنوشت گفته ام: من آن سياوشم كه سوگ سياوش را به شور سياوش بدل مي كنم آيين من اين است *********◄►********* عرفان نظرآهاری
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ حتی سگی را رد نکرد از سفره ی لطفش لبخند میزد در جواب بی مرامی ها در بین شهری که محبت را نمی فهمید تنها "حسن(ع)" هم سفره می شد با جزامی ها ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ❇محسن کاویانی❇ *labkhand*
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ تهران امروز ستون نیازمندی های تمام روزنامه هایش این بود نیازمندیم به خبرهایی خوب به مرهم به دلهایی بدون داغ نیازمندیم به اشک های از سر شوق به دلهره های اتفاقات خوب به مهربانی بیشتر نیازمندیم به اخباری با دو خط لبخند معصومه صابر ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
یه مطلب خوندم ، دیروز ، دلم نیومد برا شما نگذارمش به عنوان مقدمه بتون میگم ، یه عارف به اسمه شاه نعمت الله ولی وجود داشته در قرن هشتم که مقبره اش توی کرمانه این شاه نعمت الله ولی ، یه شعر داره در رابطه با پیشگویی حکومت هایی که بعد از خودش تشکیل میشه شروع میکنه مو به مو حکومت هایی که سره کار میان ، و حوادث دنیا و جهان رو یکی یکی میگه دیگه تا همینجا کافیه ، من دیگه هیچ توضیحی نمیدم تا آخرش شعرش رو بخونید ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ قــدرت کردگــار می بـینــم حالــت روزگــار می بـینــم ازنجوم این سخن نمی گویم بلکـه از کردگــار می بینــم از سلاطیــن گــردش دوران یک به یک را سوار می بینم هر یکی را به مثل ذره نــــور پرتــوی آشکــار می بـینــم از بـزرگـی و رفعـت ایشــان صفــوی برقرار می بینـــم آخــر پادشاهـــی صفــــوی یک حسینی به کار می بینم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم