*-*-*-*-*-*-*-*-*-* بابا لنگ دراز عزیز، شما یک دختر بچه مامانی نداشتید که او را در کودکی از گهواره اش دزدیده باشند؟ شاید آن دختر من باشم اگر ما شخصیت های یک رمان بودیم شاید گره گشایی آخر رمان کشف همین قضیه بود واقعا خیلی عجیب است آدم نداند کیست یک جورایی هیجان انگیز و رمانتیک است *-*-*-*-*-*-*-*-*-* خوشی های بزرگ زیاد مهم نیست، مهم این است که آدم بتواند با چیزهای کوچک خیلی خوش باشد باباجون من رمز واقعی خوشبختی را کشف کردم و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته را خورد یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد من میخواهم بعد از این، زندگی فشرده بکنم و هر ثانیه از زندگی ام را خوش باشم می خواهم وقتی که خوش هستم بدانم که خوش هستم *-*-*-*-*-*-*-*-*-* کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مگه میشه مامانی که میره دم مدرسه پسرشو بیاره خونه دست یه بچه دیگه رو بگیره به جای بچه خودش بگه این خوشگل تره و زرنگ تره اینو ببرم به جای بچه خودم واسه مامانا هیچ کس تو دنیا بچه خودش نمیشه من میگم عشق هم باید اینجوری باشه اینجوری عاشق هم بشید دلتون شاد لبتون خندون
..♥♥.................. یه سری کارا هم هستن میتونی خودت انجام بدی و زحمتیم ندارن آنچنان اما دوس داری یه نفر بخصوصی انجامشون بده که حس کنی حواسش بهت هست مرسی ک حواست هست ..♥♥..................
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ مـــــادر یگانه داوری است که بعد از خدا گناه ما هر چه که باشد را می بخشــــــــــد ♥♥.♥♥♥.♥♥♥
-----------------**-- دختری با مادرش مرافعه داشت. او بسیار عصبانی شد و از خانه بیرون رفت. پس از طی راه طولانی، هنگامی که از یک فروشگاه کیک عبور می کرد، احساس گرسنگی کرد. اما جیب دختر را بید خورده و حتی یک یوان هم نداشت صاحب فروشگاه یک زن سالخورده مهربان بود. پیرزن دید که دختر درمقابل کیکها ایستاده و به آنها نگاه می کند، از وی پرسید: عزیزم، گرسنه ای؟ دختر سرش را تکان داد و گفت: بله، اما پول ندارم پیرزن لبخندی زد و گفت: عیب ندارد. مهمان من هستی پیرزن کیک و یک فنجان شیر برای دختر آورد. دختر بسیار سپاسگذار شد. اما فقط کمی کیک خورد و سپس اشکهایش بر گونه ها و روی کیک جاری شد. پیرزن از دختر پرسید: عزیزم، چه شده است؟ دختر اشکهایش را پاک کرد و گفت: چیزی نیست. من فقط بسیار از شما تشکر می کنم. با وجود آنکه شما من را نمی شناسید، به من کیک دادید. من با مادرم دعوا کردم. اما مادرم من را بیرون رانده و به من گفت: دیگر به خانه باز نگرد پیرزن با شنیدن سخنان دختر گفت: عزیزم، چطور می توانی این گونه فکر کنی؟ من فقط یک کیک به تو دادم، اما تو بسیار از من تشکر می کنی. مادرت سالها برای تو غذا درست کرده است، چرا از او تشکر نمی کنی و چرا با او عوا می کنی؟ دختر مدتی سکوت کرد. سپس با عجله کیک را خورد و به طرف خانه دوید. هنگامی که به خانه رسید، دید که مادر در مقابل در انتظار می کشد مادر با دیدن دختر بی درنگ خنده ای کرد و به دختر گفت: عزیزم، عجله کن غذا درست کرده ام. اگر دیر کنی، غذا سرد خواهد شد در این موقع ، اشکهای دختر بار دیگر جاری شد. آری دوستان، بعضی اوقات، ما از نیکی و مهربانی دیگران تشکر می کنیم، اما مهربانی اعضای خانواده مان را نادیده می گیریم -----------------**--
به سلامتی همه مامانایی که هروقت صداشون کنیم میگن:جانم! و هروقت صدامون می کنن،میگیم:چیه؟ها...؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به سلامتی مادرایی که می تونند تا 10 تا فرزندشونا نگهداری کنند اما 10 فرزند نمی تونند از یک مادر نگهداری کنند! ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به سلامتی مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاد بچه هاشون دادند ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشند ویلچرشون رو هل بدند! ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به سلامتی مادری که وقتی غذا سرسفره کم میاد ،اولین کسی که از اون غذا دوست نداره خودشه! ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به سلامتی مادر . تنها کسی که وقتی شکمشو لگد می زدم از شدت شوق می خندید! ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به سلامتی مادر که دیوارش از همه کوتاه تره !!!!! ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم