^^^^^*^^^^^ ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ ﺷﻌﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ب ی ﺗﻮ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺷﺒﯽ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺷﺘﻢ فکر کنم همه حداقل یکبار این شعر رو خونده باشند پس از مرگ مشیری، همسرش ﻫﻤﺎ ﻣﯿرافشار ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺳﺮﻭﺩ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﺩﻩﯼ ﺩﺷﺖ ﺟﻨﻮﻧﻢ ﺻﯿﺪِ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻢ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺳﺎﻥ ﻣﯽﮔﺬﺭﯼ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﺭﻭﻧﻢ؟ ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ ﺑﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﺭﺧﺸﯿﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺗﺎ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﻟﻐﺰﯾﺪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪی ﻧِﮕَﻬَﺖ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﯽ ﭼﻮﻥ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ببستم ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺍﻣﺪ ﮔﻮﯾﯿﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﻪﯼ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﺑﯽ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﺸﻨﻮﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻝِ ﺑِﺸْﮑﺴﺘﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺮﻧﺨﯿﺰﺩ ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﻏﮏ ﭘﺮﺑﺴﺘﻪ ﻧﻮﺍﯾﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺳﺮﻭﺩﯼ ﭼﻪ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﺯ ﺑﺮ ﻣﻦ؟ ﮐﻪ ﺯ ﮐﻮﯾﺖ ﻧﮕﺮﯾﺰﻡ ﮔﺮ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺯ ﻏﻢ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺴﺘﯿﺰﻡ ﻣﻦ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺪﺍﯾﯽ؟ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بي تو ، مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم شدم آن عاشق ديوانه كه بودم در نهانخانة جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطره خنديد عطر صد خاطره پيچيد يادم آيد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم ساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت من همه محو تماشاي نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشة ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ يادم آيد تو بمن گفتي ازين عشق حذر كن لحظه اي چند بر اين آب نظر كن آب ، آئينة عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است باش فردا ، كه دلت با دگران است تا فراموش كني ، چندي ازين شهر سفر كن با تو گفتم : حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم روز اول كه دل من به تمناي تو پَر زد چون كبوتر لب بام تو نشستم تو بمن سنگ زدي ، من نه رميدم ، نه گسستم باز گفتم كه : تو صيادي و من آهوي دشتم تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانم ، نتوانم اشكي از شاخه فرو ريخت مرغ شب نالة تلخي زد و بگريخت اشك در چشم تو لرزيد ماه بر عشق تو خنديد يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم پاي در دامن اندوه كشيدم ،نگسستم ، نرميدم رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهاي دگر هم نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم بي تو ، اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فریدون مشیری
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ گفتی که چو خورشید٬ زنم سوی تو پر چون ماه٬ شبی می کشم از پنجره سر اندوه٬ که خورشید شدی تنگ غروب افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
♦♦---------------♦♦ صد ها درخت افتاد تا این برج فولاد سر بر کشید ای داد از این بیداد فریاد ♦♦---------------♦♦ ریشه درخاک فریدون مشیری
یه مطلب خوندم ، دیروز ، دلم نیومد برا شما نگذارمش به عنوان مقدمه بتون میگم ، یه عارف به اسمه شاه نعمت الله ولی وجود داشته در قرن هشتم که مقبره اش توی کرمانه این شاه نعمت الله ولی ، یه شعر داره در رابطه با پیشگویی حکومت هایی که بعد از خودش تشکیل میشه شروع میکنه مو به مو حکومت هایی که سره کار میان ، و حوادث دنیا و جهان رو یکی یکی میگه دیگه تا همینجا کافیه ، من دیگه هیچ توضیحی نمیدم تا آخرش شعرش رو بخونید ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ قــدرت کردگــار می بـینــم حالــت روزگــار می بـینــم ازنجوم این سخن نمی گویم بلکـه از کردگــار می بینــم از سلاطیــن گــردش دوران یک به یک را سوار می بینم هر یکی را به مثل ذره نــــور پرتــوی آشکــار می بـینــم از بـزرگـی و رفعـت ایشــان صفــوی برقرار می بینـــم آخــر پادشاهـــی صفــــوی یک حسینی به کار می بینم
oOoOoOoOoOoO تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو بسان قایق، سرگشته، روی گردابم تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟ تو را كدام خدا؟ تو از كدام جهان؟ تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟ تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟ تو از كدام سبو؟ من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟ كه ذره های وجودم تو را كه می بینند به رقص می آیند سرود میخوانند چه آرزوی محالی است زیستن با تو مرا همین بگذارند یك سخن با تو به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟ ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه تو دوردست امیدی و پای من خسته ست همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است oOoOoOoOoOoO فریدون مشیری
*~~~*****~~~* اتفاقم به سَر کوی کَسی افتادست که در آن کوی چو من کُشته بسی افتادست *~~~*****~~~* سعدی ️
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تو كیستی، كه من اینگونه بی تو بی تابم؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو بسان قایق، سرگشته، روی گردابم تو در كدام سحر؟ بر كدام اسب سپید؟ تو را كدام خدا؟ تو از كدام جهان؟ تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟ تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟ تو از كدام سبو؟ من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه چه كرد با دل من آن نگاه شیرین، آه مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه كدام نشاه دویده است از تو در تن من؟ كه ذره های وجودم تو را كه می بینند به رقص می آیند ، سرود میخوانند چه آرزوی محالی است زیستن با تو مرا همین بگذارند یك سخن با تو به من بگو كه مرا از دهان شیر بگیر به من بگو كه برو در دهان شیر بمیر بگو برو جگر كوه قاف را بشكاف ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟ ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه كه صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست تو آرزوی بلندی و، دست من كوتاه تو دوردست امیدی و پای من خسته ست همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ فریدون مشیری
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم