♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آدم یک وقت هایی خودش را برای همیشه جا میگذارد مثلا روی پله های کثیف محل کاری که محترمانه اخراج شده نیمکت های چوبی سبز رنگ یک کافه رو به روی ویترین مغازه ای توی قیطریه کوچکترین کلاس دانشکده خیابانی که آخرین خداحافظی هایش را کرده کوچه ای که هفت تا سیزده سالگی اش را در آن بزرگ شده، پنجره ی خانه ی دختری که اولین عشقش را مال خودش کرده و بعد از آن هر وقت که از آنجا می گذرد، با دیدن ِخودِ تنهای خسته اش، دهانش تلخ می شود و بغض از گلویش بالا می آید آدم یک وقت هایی یک جاهایی خودش را جا میگذارد آن نیمه از خودش را که در مقابل فراموشی مقاوت می کند،می اندازد همان گوشه کنار و برای همیشه می رود
-----------------@*-- خنداندن افراد موجب فراموشی مشکلاتشان می شود چه انسان نیکوکاری ست آن کس که فراموشی را به دیگران هدیه می دهد *********◄►*********
"تورا فراموش کردم" نه به خاطر خودت که میدانم هرگز آنگونه که باید دوستم نداشتی نه به خاطر افکار مالیخولیایی اطرافیان که هرزه گویی و یاوه گویی عادتشان شده است نه به خاطر خاطره هایی که میشد بسازیم و نساختیم نه به خاطر حرفهایی که باید گفته میشد ولی مهرسکوت برلبانمان بود نه به خاطر معذرت خواهی ها و دوستت دارم هایی که نیازبود و بازهم گفته نشد نه به خاطر دروغ هایی که برلبانت جاری بود فارغ از اینکه نمیدانستی دلیل اینکه به رویت نمی آورم این نبود که نمیفهمم فقط نمیخواستم برای ماسمالی این دروغ به دروغ های بیشتری آلوده شوی دلیل فراموشیت فقط خودم بودم آری ازیک جایی به بعد تصمیم گرفتم به فکره خودم باشم،به جای بها دادن به تو کمی هم به خودم بهادهم سراغ دلم رفتم تورا میخواست اما دیگر خسته شده بودم از امیدهای الکی و بیخودی که داشتم ک برداشتهای کوکورانه ای که ازهر رفتارت داشتم تصمیم گرفتم به عقلم گوش دهم عقلی که تازه صدایش رامیشنوم میشنوم که میگوید بس است بس است هرچه خاری کشیدی کمی غرور داشته باش فهمیدم که هرکس مرابخواهد بی دلیل و بادلیل میماند ولی هرکس که دلش یکجا و تنش جای دیگری باشد قفل و زنجیرش هم کنی برایت نمیماند تصمیم گرفتم رهایت کنم بگذارم بروی هرکجا دلت تورا میکشاند این وسط خودم هم نفسی آسوده بکشم رهاشوم از تمام حسهای بی پایانی که داشتم الان است که آرامش دارم آرامشی که باتو نداشتم آرامشی که بی تو به من برگشت "مرسی" به خاطر اینکه با رفتنت دفتری جدید برای من بازکردی تا دوباره شروع کنم آرزومیکنم تو هم به آنچه دلت میخواهد برسی دوستدارت کسی که دوست داشتو دوستت دارد *@@*******@@*
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خوب یادم نیست چندساله بودم تنها بخاطر دارم یک روز در هیاهوی این زندگی ناگهان به دو چشم مشکی و نافذ برخوردم که از آن به بعد آن دو تیله ی مشکی رنگ تمام دنیای من شدند خوب به یاد دارم اولین بار که دیدمش با چشمان مشکیش و یک لبخند که از صورتش محو نمیشد خیره شد بهم و گفت جانم بفرمایید؟ تا آن زمان از انسان های زیادی "جانم بفرمایید" شنیده بودم ولی انگار جنس این یکی فرق داشت آنقدری ناب بود که وقتی شنیدم مانند مسخ شده ها چشم از او برنداشتم و با لکنت حرفمو گفتم از آن روز زمان زیادی میگذرد آنقدر زیاد که من در کوچه پس کوچه های این شهر بجای او چند تار موی سپید لابلای موهایی که حسرت انگشتان او به دلشان مانده یافتم من دیگر هیچ جای این شهر را پیدا نکردم که بروم آنجا زل بزنم به جانانم و او به من از همان " جانم بفرمایید "های همیشگی اش تحویل بدهد و من بشوم شبیه دخترکی که شیرین ترین شراب دنیارا چشیده من بزرگ شدم ؛ عوض شدم ؛ عاقل شدم اما عشق او نیز در وجودم بجای اینکه از بین برود با من قد کشید و هرروز بزرگ و بزرگ تر شد هنوز به عادت آن روزهایم در دفترچه ای که لای ورقهایش گلبرگ گل سرخ است چوب خط میکشم برای دیدنش آن زمان عاشق جاهای آرام بودم تا بنشینم و ساعتها بدون هیچ دغدغه ای به او فکر کنم اما امروز ساعتها در خیابان های شلوغ پرسه میزنم به امید پیدا کردن یک نگاه آشنا آری چشمانش مشکیست ، همرنگ چشم هزاران نفری که هرروز از کنارم عبور میکنند اما چه کسی میتواند مانند او نگاهم کند؟ نمیدانم سرانجام قصه ی این عشق گم شده چه میشود؟ اما خوب میدانم روزی میرسد که دخترم از من میپرسد مادر بنظرت عاشقانه ترین جمله ی دنیا چیست؟ و من با چشمانی به اشک نشسته میگویم جانم بفرمایید؟ و او به اینهمه دیوانگی من میخندد خوب میدانم روزی فراموشی هم که بگیرم همه کسم را هم از یاد ببرم چیزی در اعماق وجودم فریاد میزند من کسی را دوست داشته ام
^^^^^*^^^^^ خنده، بخیه است بوسه، بخیه است فراموشی، بخیه است مهربانی، بخیه است آدم، بی بخیه متلاشی می شود آدم زخم است طاهره خنیا
oOoOoOoOoOoO آخرِ هفته که شد دلت را به دلِ خیابان بزن با بیخیالیِ جاده همراه شو فراموش کن هفته ات چطور گذشت مهم نیست که شنبه قرار است چه اتفاقاتی بیفتد و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار و روزهایِ نیامده را به خدا جوری باش که سقفِ دنیا هم اگر ریخت آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده به خاطرِ خودش نفس بکشد oOoOoOoOoOoO
*-*-*-*-*-*-*-*-*-* چشمانم را که میبندم جزسیاهی چیزی نمیبینم ناگهان در پستوی آن سیاهی باریکه ای نوری می آید می آید و نمیرود،می آید وجاخوش میکند،جاخوش میکند در خیالم،به قصد ماندن می آید ونمیماند من مانده ام این ماندنها ونماندنها چرا نصیب من میشوند؟ آخرش هم فراموش کردن را یاد نخواهم گرفت یادنخواهم گرفت که همه ماندنها معنای ماندن نمیدهد گاهی ماندن از زبانی خارج میشود که معنایش عکس آن است گاهی فراموشی را باید بلد بود تا یادت برود روزی کسی آمد عاشقت کرد و شاید دراین بین کمی هم عاشق شد دل شکست و تورا در برگه پیشین زندگیش جاگذاشت فراموشی همیشه هم بدنیست گاهی اوقات دوای درداست گاهی اوقات لازم است میان دورزدن خاطراتت به بعضی از خاطرات که میرسی بدون برسیشان بدون ریپلی دوباره اشان آنها را خط بزنی خطشان بزنی تا هوس مزه دوبارشان به سرت نزند تا بدانی این مزه ها برایت ممنوع است تابدانی سیاهی پشت پلکهایت بهتراز نوریست که روزی میرود *-*-*-*-*-*-*-*-*-*
o*o*o*o*o*o*o*o وقتى دیدمش یادم رفت ذوق نکنم یادم رفت متین و موقر بایستم و بچهبازى در نیاورم یادم رفت ریز ریز نخندم وقتى توى صفحهى اینستاگرامش بودم یادم رفت نپرسم چرا پروفایلش را عکسِ کاترین هپبورن گذاشته یادم رفت کنجکاوی نکنم هنگامی که توى کتاب فروشىِ کوچک کنارِ دانشگاه دیدمش، که داشت براى خودش کتاب مىخرید، فراموش کردم که نگذارم این کار را بکند یک جایی خوانده بودم کسانى که کتاب مىخوانند تنهایند و یا دوست دارند تنها باشند و من نمىخواستم او تنها بماند یا دوست داشته باشد که تنها بماند ولى یادم رفت نگذارم کتاب بخرد. خیلی چیزها، تویِ بد موقعیتی از یادم میرود به گمانم این از یاد رفتنها ارثیست بابابزرگم آلزایمر داشت. آلزایمر داشت ولى از سرطان ریه مُرد یادش نمىماند نخ قبلىِ سیگارش را کِى کشیده. هى مىکشید. هى مىکشید و توى همین کشیدنها بود که سرطان ریه گرفت من هم مثلِ او آدم فراموشکارى بودم و اطمینان دارم از این فراموشى بارها ضربه خواهم خورد از این فراموشى نمىمیرم ولی یادم میرود که نبینمش یادم میرود که به او فکر نکنم چیزی شبیه یک سرطان از جنسِ فراموشی. و این، هزار بار از مُردن دردناکتر است o*o*o*o*o*o*o*o کامل غلامی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم