دوران راهنمایی فاصلمه خونمون از مدرسه خیلی بود با اتوبوس واحد میرفتم و میومدم
بیشتر اوقات لای در گیر میکردم ، یا کیفمو از قصد میزاشتم لای در که برام نگه داره خلاصه خعلی حال میداد
تو شیفت بعد از ظهر دم دمای غروب بود ، هوا گرگ و میش بود داشتم با رفیقم حرف میزدم دیدم یه اتوبوس اومد رنگه اتوبوسای مسیر خونه بود ، بدون اینکه ببینم کجا میره پریدم بالا
*O_0* وسط راه دیدم داره اشتباه میره ؛ *O_0*
یکم زوم کردم رو تابلو و از پشت به زور خوندمش دیدم اشتباه سوار شدم
*jar_o_bahs*
بین دو تا ایستگاه بود و هوا تاریک بود ، رفتم پیش راننده گفتم عاقای راننده من اشتب سوار شدم بی زحمت منو پیاده کن *jar_o_bahs*
*gij* راننده هم بین دوتا ایستگاه وایساد و درو زد منم همین جوری که داشتم ازش تشکر میکردم هوا تاریک بود تا پامو از اتوبوس گذاشتم پایین زرتی افتادم تو جوب *gij*
*vakh_vakh* یهو دیدم همه مسافرای اتوبوس دارن از پنجره نیگام میکنن و میخندن *vakh_vakh*
:khak: منم تو جوب قایم شدم و بیرون نیومدم تا اتوبوس رفت :khak:
*fekr* میدونید من از بچگی گیج بودم و خوب نشدم *gij_o_vij*
*fosh* تقریبا دو سال پیش بود ننم گفت پاشو برو نون بخر *fosh*
*talab* ننم هم عادت داره وقتی قلف میکرد رو هدف دیگه هیچ کاریش نمیشد بکنی *talab*
هی میگفت پاشو نون
پاشو نون
نون
دیر شد
هوا تاریک شد
الان بابات میاد گشنس
:shock: خلاصه منم به زور بلند شدم سوار چرخ شدم با چرخ رفتم نون گرفتم ، پیاده برگشتم :shock:
خلاصه گذشت دو روز بعد دوباره ننم گفت پاشو برو نون بگیر و دوباره روز از نو روزی از نو
:khak: باز به زور بلند شدم رفتم که سوار چرخ بشم ریدم که چرخ نیست بعد یادم افتاد که آخرین بار چرخو تو مسیر نونوایی استفاده کردم :khak:
*tafakor* بدو بدو رفتم دره نونوایی گفتم شاطر یه چرخ اینجا جا نمونده ؟ *tafakor*
شاطر گفت چرخه تووه ؟؟
گفتم آره ، من مریضم ، سوءهاظمه دارم ، خون نمیرسه به مغزم ، جون خودتون چرخمو بدید
*ieneh* خلاصه خرچمو پس اوردن و ازون به بعد پیاده میرم نونوایی *lover*