♦♦---------------♦♦
چندشب پیش یه کلیپ از یه آقایی دیدم که میگفتن یه دختر اگه پدر و برادرش راضی باشن میتونه از هفت سالگی صیغه بشه و تن فروشی کنه هیچ ایرادیم نداره چون ما باید دقت کنیم که به غیرت پدر و برادرش لطمه نخوره که وقتی راضین یعنی نمیخوره دیگه
از وقتی این کلیپو دیدم مدام این سوال توی سرم میچرخه که
کجای راه اشتباه رفتیم؟!؟
و جوابی که به خودم میدم اینه که
"خیلی جاها"
شاید اگه هر مادری خودش رو موظف میدونست که به پسرش اونقدری عشق بده که اون پسر ارزش واقعی یه زن رو بفهمه
کارمون به اینجا نمیکشید
شاید اگه هر مادری همونطور که از بچگی حیا و عفت رو در گوش دخترش زمزمه میکنه معنی درست غیرت و مردونگی رو به پسرش هم یاد میداد
کارمون به اینجا نمیکشید
شاید اگه کشور و دینم "آزادی"رو که حق طبیعی هر انسانیه رو به زنهاهم میداد
کارمون به اینجا نمیکشید
شاید اگه وقتی مردی سر تا پامون رو برانداز میکرد و قد و هیکلمون رو وجب میکرد و به چشم یک "کالا" نه "انسان" نگاهمون میکرد فریاد میزدیم و سکوت نمی کردیم
کارمون به اینجا نمیکشید
شاید اگه ما زنها در برابر این بی عدالتیها قد علم میکردیم
کارمون به اینجا نمی کشید
شاید
دوره آخر الزمان است، بانو
،به خودت افتخار کن
...تو خاصی
،بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند
...به خودت
...به چادرت
...به سیاه بودنش
گذشت آن زمان که نفت را طلای سیاه میگفتند
...این روزها طلا تویی سیاه هم چادرت
طعنه ها دلسردت نکند
،باافتخار قدم بزن بانو
چه کسی میداند پشت آن پوشش سخت؛
پشت آن اخم عمیق؛
چه گلی پنهان است؟
چه کسی میداند جنس مغروری تو؛
گُوهر عفت تو؛
چقدر نایاب است؟
چه کسی میداند راز خندیدن آرام تو را؟
حکمت پوشیدن آن ساق تو را؟
...باتو هستم بانو
و خـــــــدا خواست تو "ریحان" باشی؛
و تو "ریحانگیت" را مفروشش ارزان
...قیمتت ارزان نیست
...مواظب چادر مادر باش
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
*haj_khanom* دم خنده هاتون گرم *haj_khanom*
یه شعر زیبا
:نیشخندی زد و گفت
مگر این معشوقه
دلبری می داند؟
مگر این چادری عهد قجر
عشوه هم می فهمد؟
راز صید پسران می داند؟
با دو جمله بتواند بکند مست دلی؟
با نگاهی همه فرهاد کند؟همه مجنون بشوند؟
راه رفتن که کند منگ دل هر پسری
هیچ می داند او؟
تو بگو اصلا نازی به صدایش باشد؟
چشمک پر هوسی می فهمد؟
جلوه ی تن، رخ زیبا و ادا ملتفت است؟
هیچ از لذت خندیدن و مستی داند؟
تاب گیسو بلد است؟
.
.
.
من همه ش زیر لبم خندیدم
او چه داند تو چگونه دل ما را بردی؟
او چه داند که زن و گوهر هستی چه بود ؟
یاد دیدار نخستت بودم
با همه سادگی و حجب و حیا می رفتی
نه نگاهت به کسی
نه زدی چشمک و نه خنده ی بی جا نه سخن
نه تنت جلوه گر و عشوه کن مردی بود
نه صدایت نازک
به همین سادگی و زیبایی
دل من را بردی؟
نه فقط من که خدا هم خندید
هر فرشته به تو مبهوت شده
هر ملک گرد تو می چرخید و
بالهایش به تو خوش آمد گفت
ماه بانو،عسل چادریم
ای به قربان حیایت خانوم
مرد اگر مرد بود
لذت او عفت توست
چلچراغ نفسش چادر توست.
ای به قربان حجابت بانو
این را خوب بدان
*ghalb* همه ی عشق من از چادر توست *gol_rose*