*@***/*
مرد جوانی نزد «ذوالنون مصری» رفت و از صوفیان بدگوئی کرد. ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورده به او داد و گفت: این را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟
مرد انگشتر را به بازار دست فروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیش از یک سکه نقره برای آن بپردازد. مرد نزد ذوالنون بازگشت و ماوقع را تعریف کرد. ذوالنون گفت: حال انگشتری را به بازار جواهر فروشان ببر و مظنه آن را بپرس
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به هزار سکه طلا می خریدند. مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و ذوالنون به او گفت: علم و معرفت تو از صوفیان و طریقت ایشان به اندازه علم دست فروشان از این انگشتریست
---------------------------------------
قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری
*@***/*
*tavajoh*
بدگویی از بقیه کار خیله بدیه
*tavajoh*
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
اگرچه عشق همیشه به هم رسیدن نیست
دلیل گریه ات اما جدایی از من نیست
به حرمتی که نمانده سکوت خواهم کرد
فقط برو ک زبانم همیشه الکن نیست
رفیق های قدیم و کنایه های جدید
همیشه زخم زبان از دهان دشمن نیست
اگرچه قابی از آهن گرفته است مرا
دلی که میشکند آینه ست…آهن نیست
عبور کردم از این عشق و عاشقان دانند
که در طریقت ما رد شدن گذشتن نیست
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
❇نوید کلانکی❇