♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ همه چيز از غم هاي كوچك شروع مي شود همين كه دستتان بلرزد و ليوان آب سر بخورد همين كه درِ ورودي خانه را محكم ببندي همين كه يكي از دكمه هاي پيراهن هر روز جا بماند همين كه يادت نباشد كليد را كجا گذاشتي همين كه مدتي طولاني در جمع حرف نزنيد.... اين شروع ِ فاصله است، بينِ خودتان و اميد مهم نسيت چه اتفاقي در حال وقوع است، شما نابودش كنيد زندگي بدون نشانه هاي وابسته اش، شبيه به مرگي تدريجي ست از چيزهاي كوچك بيشتر بترسيم بوسيدن هر روزه قبل از خروج از در براي كارهاي روزمره به اندازه فراموش نكردن سالگرد مهم است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ صابر ابر
*********◄►********* من بغضِ آخرِ شبِ تولدِ چهل سالگیتم بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و خستگیِ صبحِ فرداشم من اون لحظه ایم که دلت یهو با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه بند اومدن اون نفس راحتی ام که داری وقت شونه کردن موهای فرخورده ی دخترت می کشی من مچاله شدن دخترت تو خودش از زورِ گریه و بالشت خیسشم ولو شدن تن نحیفش توی تراس و اشک هاش تو اتوبوس های خطی جلوی چشم آدم هام بغض های همسرت از دوست نداشته شدن و سیگار لای انگشت های پسرتم من طعم آشنای یه خورشت قرمه سبزی ام که زهر میشه به کامت غم لحظه ایم که از دور میبینی دارم کنار کسی که دوستم داره می خندم، خوشحالم نم اشکت از دوری دخترتم، وقتی داره به هوای کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه من چایِ عطریِ سرد شده ی یه عصرِ کسل کننده ام که تنها تو تراس خونت نشستی و توی خاطراتت دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی می گردی، یه لبخند آشنا، موهای فرخورده ای که انگشتاتُ لای پیچ هاش جا گذاشتی وضع ریه هات خرابه و غدقن شدن سیگارتم من تنهاییتم تو بیمارستان وقتی داری نفس های آخرو می کشی من میرم اما نمیرم از کنارت میرم اما تو یادت، تو تک تک لحظه های عمرت حسرت بودنمُ جا میذارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاطمه صابری نیا
*0*0*0*0*0*0*0* راستش مادرم دلش داماد دکتر میخواست و به مهندس پایین تر هم راضی نبود با هزار امید و آرزو که الهی این آخری را هم بفرستم خانه یِ بخت و به یک آدمِ حسابی که سرش بیارزد به تنش شوهر بدهم و یک نفسِ راحت بکشم با هزار سلام و صلوات مارا فرستاد دانشگاه تا اینجایش که همه چیـز سرِ جایش بود من به "ادبیات" جانم رسیده بودم و مادر نزدیک شده بود به داماد دکتر داشتن تاکید هم کرده بود دکترِ دیابت باشد که هرماه کلی وقت و عمرُ حوصله اش را نگذارد پایِ وقت گرفتن از این دکتر و آن متخصص خلاصه که یک ترم گذشت و ما هی غرق می شدیم و غرق تر تویِ عالمِ وزن و عروض و قافیه و هیـچ خبری از آن"دُکی جون"ـی که خواهر ها هـی سراغش را میگرفتند نبـود تا اینکه آمد نه زیرباران و تگرگ و تویِ یک غروبِ پاییزی بلکه تویِ آفتابی ترین روزِ بهمن ماه نه به جزوه هایم زد که بریزد و دلمان هم کنارش نه از پله هایِ دانشکده پرت شدیم تویِ بغلش و نـه راستش دکتر بود نشسته بودم رویِ پله هایِ یک حوض و داشتم خستگی در میکردم ک یکهو ته سیگارش افتاد کنارم وحشی شدم راستش بلند شدم و رفتم تویِ سینه اش که بگویم هی بیشعورِ بی مغزِ فلان چی چی مگر ته سیگار زباله نیست که چشمهایم بدجوری گیر کرد به عسلی هایِ اخمویِ خشنش یک نگاهی به قدِ زیر صد و شصت و پنجِ خودم انداختم و یک نگاه به ورزیدگی و بلند بالاییِ او صدایم تویِ حنجره گیر کرد و دست و پایم را گم کردم خواستم از مهلکه فرار کنم که بیشتر دل و دینم را نبازم که کوله ام را کشیـد و گفت: ورودیِ جدیدی نه؟ به تته پته افتاده بودم و یک بله گفتنم هزارتا ب داشت و پانصد تا لام اهلِ طفره رفتنُ حرف دزدیدنُ الان نگو فردا بگو نبـود یک کلام گفت خاطرت رو میخـوام و قالِ قضیه را کند نه گذاشت ناز کنم و کرشمه بیایم که نه من فعلا میخـوام درس بخـونم یا مادرم شوهرم نمی دهد و پدرم ته تغاری اش را به کس میده که کَس باشه و پیرهنِ تنش اطلس و فلان و بیسار و نه حتی فرصت داد بپرسم بنده خدا از کجا پیدایت شد یکهـو سرِ راهِ مـن مستقیم مامان حوری اش را فرستاد خواستگاری و آقاجانِ ماهم نه گذاشت و نه برداشت گفت، پسره همه چی تمومه، آقاست و قشنگه و مـــرده مـادر هم که اصلا یادش نمی آمد که داماد دکتر می خواسته با شوق و ذوقِ تمام شروع کرد طبقه یِ بالایِ خانه را آب و جارو کردن که ته تغاری و دامادِ عزیزکرده اش ورِ دلش باشنـد اقا دانشجـویِ سنـواتی شده یِ تاریـخ بود که پرونده یِ آقامحمدجانِ قاجار را بسته بود و کنارِ حجره یِ خان بابایش حجره داری می کـرد فقط آمده بود دلِ من و خانواده ام را بردارد و بچسباند به خـودش تا یک عمر به جایِ جراحی قلب، ریه و کنترلِ دیایت قلب من را جراحی کند و یک عالمه عشق تویش کار بگذارد و ریه هایم را از هوایِ تازه یِ علاقه پرکند و شیرینیِ دوست داشتن را تویِ رگ هایِ زندگی ام جاری فقط آمده بود من را خـوشبخت کند که راستش خـوب از پسش برآمده ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ فاطمه صابری نیا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یه جایی خوندم یه دختر هیچوقت قولی که بهش دادی رو یادش نمیره مثلا مـטּ یادم نمیره قول داده بودی برام هزار تا شاخه رزِ بنفش بخری یادم نمیره قول داده بودی یه روز با هم بریم فال بفروشیمُ گل قول داده بودی یه روزی بریم تو چمـטּ های دانشکده پیک نیک، دیوونگیه دیگه، شاخ و دم که نداره مثلا مـטּ یادم نمیره که قول داده بودی، تو آلاچیق های لاله، سر سیاهِ زمستوטּ، یه شب و تا صبح بیدار بمونیم... فیلم های ترسناک ببینیمُ هی جا کنم خودمُ تو بغلـت از ترس یادم نمیره قول داده بودی یه روز کلِ مسیرِ دانشگاه تا خونه کولم کنی قول داده بودی روزای بارونی بی چتر کلِ شهرُ قدم بزنیم 👫 یادم نمیره قول داده بودی تا همیشه قلبت واسه خودِ خودم بتپه دستات فقط دستای خودمو بگیره و بغلـت تا آخرِ دنیا فقط پناهگاهِ من باشه مثلا مـטּ یادم نمیره قول داده بودی " بمونی، نری " یادم نمیره ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاطمہ.صابرے.نیا 🌿
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اشک هایی که دیده نمی شوند از اشک هایی که دیده می شوند تلخ ترند خطرناک ترند غم انگیزترند و نابودکننده تر آن هایی که دیده می شوند سرازیر می شوند پاک می شوند و لای دستمالهای کاغذی بازیافت می شوند اما اشک هایی که حبس می شوند تکه ای از شما را تخریب می کنند سقف های باران خورده را مرور کنید پشت بام هایی که آبچکان هایشان گرفته دیر یا زود راه باز می کنند گاهی مسیری پیدا می شود که ما به آن بهانه می گوییم و گاهی هم،گوشه ای نم می زنند اگر کسی را دارید که نمی خواهید نم بزند و خبر از بامش دارید دست بکار شوید اشک های مانده چشم ها را زرد می کنند ☺❤🌿 صابر ابر
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ داشتم یه ریز غر میزدم و عین خیالش نبود همینجور میگفتم و میگفتم وقتی میگم خُله خنگِ خداست بیراه نمیگم دهنم کف کرد و دریغ از یه قربون صدقه که بند بیاره این سیلِ غر زدنایِ منو هنوز بعدِ یه قرن رگِ خوابم دستش نیست که با یه قربون صدقه، یه ماچِ محکمِ آبدار، یه بغلِ سفت، چارپایِ دراز گوش میشه این دلِ الاغِ من داشت غر غرام به جاهایِ باریک و فحشایِ رکیک میرسید دست کشید رو ترقوه امُ چشماشو بست و یه لبخند کوچولویِ دلبر زد حرصم گرفت از اینهمه بی خیالیش سرشُ چسبوند به گوشمُ گفت: شکر میونِ غرغراتون عیال، این برآمدگیِ استخونِ زیرِ گلوتون، عشق ترین پَستی بلندیِ زندگیِ منه ما هیچ ما فشرده شدن در آغوشش . ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاطمه صابری نیا
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ تهران امروز ستون نیازمندی های تمام روزنامه هایش این بود نیازمندیم به خبرهایی خوب به مرهم به دلهایی بدون داغ نیازمندیم به اشک های از سر شوق به دلهره های اتفاقات خوب به مهربانی بیشتر نیازمندیم به اخباری با دو خط لبخند معصومه صابر ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
*********◄►********* چه اشتباهی می کنند آنهایی که برای آغوش گرفتن، دنبال تاریخ و تقویم می روند چه اشتباهی می کنند آنهایی که دوست داشتن را بلدند اما خسیسند خودتان را راحت کنید شبیه دیوانه ها در خانه اش را بکوبید در را که باز کرد، بپرید بغلش ماچش کنید تا بخواهد به خودش بیاید شما عاشقش کرده اید خیالتان راحت هیچ جای قانون ، دوست داشتن جرم نیست تازه وقتی معشوق مدتها حدس لحظه حمله را زده (: *********◄►********* صابر ابر
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم