►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ ما دیگه، اون نوجوونای قدیم نیستیم که با شنيدن سينوس کسینوس خندمون بگیره بزرگ شدیم،نه؟ بچه کوچیکا بهمون میگن خاله، عمو قدمون چند هوا بلندتر شده دیگه، دستمون به کابینت بلندای اشپزخونه میرسه و پامون ...با، گاز و کلاچ بعضيامون انقدر بزرگ شدن رفتن پی سیگار بعضيامونم نه، دیدن غم و غصه شون دود کردنی !نيست، نشستن خوردنش ما دیگه، روزای برفی لیز نمیخوریم نه که زمین یخ زده لیز نباشه ها فقط یاد گرفتیم باید با احتیاط قدم برداریم که با مخ نریم تو ...زمین قلبامون چی شد راستی؟؟ بعضيامون دل شکستن ،خیلیامون دل شکسته ...ن ، بعضيامون دل باخته و بعضيامون دل تنگ ما خیلی وقته که دیگه بچه نیستیم ولی پیر شدیم یا بزرگ ؟؟ ...اینه که، جای بحث داره 🖤🥀
o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
افسون (شبنمقلیخانی): بشین شطرنج بازی کنیم کاوه: من بلد نیستم افسون (شبنمقلیخانی): نترس! با من بازی کنی ممکنه ببازی اما بردن رو هم یاد میگیری 🎥 مانکن ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ببخشید که بابات شدم پسرم گریه نکنی ها ولی نه گریه کن اصلا گریه مال مرده اما سرشو باید بالا بگیره و گریه کنه 📽 حوض نقاشی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آدم دوست داره همینجوری بشینه جلوت زل بزنه بهت نگات کنه غرق شه توو روت 🎥 لانتوری ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ آدمها گریه میکنند نه به این دلیل که ضعیف هستند بلکه به این دلیل که سالهای زیادی قوی بودهاند 🎥 Transcendence ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ نمیشه تا آخر عمر یه پات اینور جوب باشه یه پات اونور جوب بالاخره یه جا جوب گشاد میشه 🎥 The Past ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ توی اين مملکت بخل، حسادت و تنگ نظری شغل دوم همه مردمه 🎥 خانهایرویآب ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ زندگی به من آموخت تنها چیزی که با مرور زمان درست میشه، ترشیه بقیه چیزا با پول همون لحظه درست میشه 🎥 کلاه قرمزی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مجری: تنبلی مادر همه بدبختیاست پسر عمه زا: باشه به هر حال مادره "احترامش واجبه" 🎥 کلاه قرمزی ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ خداوند به ما خدمت بدهد به شما توفیق کنیم 📽 مارمولک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ گاهی زنده موندن سخت تر از مردنه 🎥 سال های دور از خانه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه نخ سیگار میدی؟
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعضی هارو هیچوقت نمیشه کنار گذاشت یه سریا هستن که عجیبن،خیلی عجیب گاهی شیرینن ولی نه مثل شیرینی خامه ای که بعد از چند لحظه دلتو بزنه گاهی تلخن نه مثل زهر مثل شربت سینه،که تلخیش می ارزه به بیماریه نبودنش اینجور آدما عجیبن نه شیرینن نه تلخ نه شیرینی خامه این،نه شربت سینه اینا مثل سیب زمینی سرخ کرده هستن و با اینکه هیچ طعمی ندارن،ولی هیچی نمیتونه جاشونو بگیره با اینکه هیچ مزه ای ندارن،ولی همونقدر خاصن اینجور آدمای خاص برای زندگی ساخته نشدن فقط باید بشینی روبروش،قهوه و سیگارت به راه زل بزنی تو چشاش و مزه مزه کنی این همه بی طعمی رو ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یا_رض
oOoOoOoOoOoO محال است مصاحبه تلویزیونی خواننده های لس آنجلسی را ببینی و یک نفر از آنها دلش برای ایران تنگ نشده باشد من که پیش خودم میگفتم همه ی این حرفها تظاهر است ، مگر می شود وسط آن همه زرق و برق و خوشی ، وسط خیابان های سنگفرش شده و تمیز با یک برگر مک دونالد آدم دلش بگیرد حتما مخشان پاره سنگ برداشته است ، مگر می شود آدم دلش برای این ترافیک های سنگین ، هوای آلوده و شهر های ساده تنگ شود آخر چه چیز اینجا دلتنگی دارد که از آن سر دنیا بیایند اینجا ، هوس اینجا را بکنند اما با خودم گفتم شاید دلشان حلیم داغ ساعت ۶ صبح بخواهد ، یا یک مشت نخودچی کشمش که مادربزرگ بریزد توی جیبشان ، بخواهند کنار جاده شمال لواشک بخرند ، شاید دلشان کرسی شب یلدا بخواهد نه درخت کریسمس ، گفتم شاید قرمه سبزی های فرنگ هرچقدر هم خوب باشد به دهانشان مزه نمی کند شاید از سیگار های فیلتر دار خسته شده اند ، نفسشان دود سنگین می خواهد بهمن می خواهد تیر می خواهد گفتم شاید دلشان جا مانده است شاید عشقشان را جا گذاشته اند oOoOoOoOoOoO
*~*****◄►******~* فرمانده های گردان گوش تا گوش نشسته بودند آمد تو، همه مان بلند شدیم. سرخ شد، گفت بلند نشید جلوی پای من گفتیم حاجی ! خواهش می کنیم. اختیار داری. بفرمایید بالا باز جلسه بود. ایستاده بود برون سنگر، می گفت نمی آم. شماها بلند می شید قول دادیم بلند نشویم یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 57 *~*****◄►******~* گفت امشب من این جا بخوابم ؟ گفتم بخواب. ولی پتو نداریم یک برزنت گوشه ی سنگر بود. گفت اون مال کیه ؟ گفتم مال هیشکی. بردار بخواب همان را برداشت کشید رویش. دم در خوابید صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند حاج حسین شما جلو بایستید یادگاران، جلد هفت، کتاب شهید خرازی، ص 74
*0*0*0*0*0*0*0* نگاهم کرد و ادامه داد هر چیزی یه فصلی داره، اگه از فصلش بگذره طعمش رو از دست میده قشنگی اش به چشم نمی آد پرسیدم: فصلش گذشته؟ گفت: فکر کن یه قافله ابر با یه عالمه بارون توی دلشون تصمیم بگیرن سفر کنن به یه شهر دور و فصل پاییز شروع به باریدن کنن، بعد یکی از این ابرها بین راه گم بشه و دو فصل دیرتر، چله ی تابستون، برسه به مقصد حالا یا باید اون همه بارون رو توی دل خودش نگه داره یا چله تابستون، زیر نور تند خورشید بباره این بارون به زمین نرسیده بخار میشه آخرین کام سیگار را انقدر محکم گرفتم که بوی فیلتر توی دماغم پیچید *0*0*0*0*0*0*0* راز رخشید برملا شد اثر علی سلطانی
*********◄►********* من بغضِ آخرِ شبِ تولدِ چهل سالگیتم بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و خستگیِ صبحِ فرداشم من اون لحظه ایم که دلت یهو با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه بند اومدن اون نفس راحتی ام که داری وقت شونه کردن موهای فرخورده ی دخترت می کشی من مچاله شدن دخترت تو خودش از زورِ گریه و بالشت خیسشم ولو شدن تن نحیفش توی تراس و اشک هاش تو اتوبوس های خطی جلوی چشم آدم هام بغض های همسرت از دوست نداشته شدن و سیگار لای انگشت های پسرتم من طعم آشنای یه خورشت قرمه سبزی ام که زهر میشه به کامت غم لحظه ایم که از دور میبینی دارم کنار کسی که دوستم داره می خندم، خوشحالم نم اشکت از دوری دخترتم، وقتی داره به هوای کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه من چایِ عطریِ سرد شده ی یه عصرِ کسل کننده ام که تنها تو تراس خونت نشستی و توی خاطراتت دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی می گردی، یه لبخند آشنا، موهای فرخورده ای که انگشتاتُ لای پیچ هاش جا گذاشتی وضع ریه هات خرابه و غدقن شدن سیگارتم من تنهاییتم تو بیمارستان وقتی داری نفس های آخرو می کشی من میرم اما نمیرم از کنارت میرم اما تو یادت، تو تک تک لحظه های عمرت حسرت بودنمُ جا میذارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاطمه صابری نیا
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم