آقای مجری : امروز میخوام یه معما بپرسم ببینم کی از همه باهوشتره
پسر عمه : ای بابا الان همه میفهمن من از همه باهوشترم ، ریا میشه
مجری : فامیل دور چرا داری هی سرتو تکون میدی؟؟!
فامیل دور : آقای مجری خیلی وقته از مغزم استفاده نکردم . دارم گرم میکنم یه وقت رگ به رگ نشه
مجری : اون چیه که تو غذا میریزن ؛ اشک آدمو هم در میاره؟؟
.
.
..
.
.
.
فامیل : گوشت
مجری : تا الان دیدی گوشت اشک کسی رو در بیاره؟!!!؟؟
فامیل : این مقاومت ماست که رفته بالا
وگرنه با این پولی که بابت گوشت میدیم باید خون گریه کنیم آقای مجری
من نمیگُنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند
روی جنگلها نمیآیم فرود
شاخه زلفی گو مباش
آب دریا ها کفاف تشنه ی این درد نیست
بره هایت میدوند
جوی باریکه عزیزم راه خود گیر و برو
یک شب مهتابی از این تنگنا بر فراز کوهها پر میزنم
میگذارم میروم
ناله ی خود میبرم
میگذارم میروم
ناله ی خود میبرم
دردسر کم میکنم
چشم های خیره میپاید مرا
غرش تمساح میآید به گوش
کِبر فرعونی و سحر سامریست
دست موسی و محمد با من است
میروی وعده ی آنجا که با هم روز وشب را آشتیست
صبح چندان دور نیست
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
شعر بالا اثر استاد شهریار که برای معشوقه اش ثریا ابراهمی که در شعر ها پری مینامیدش خوانده شده
این فایل رو هم گوش بدید خیلی قشنگه دکلمه سکانس اخر سریاله شهریاره