♦♦---------------♦♦ من درسم را خوب خوانده بودم آماده برای کنکوری موفق همه چیز داشت خوب پیش میرفت از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم که ای کاش این کار را نمیکردم سوال اول آرایه ادبی بود شعری از هوشنگ ابتهاج "بسترم ...صدف خالی یک تنهاییست و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری...." و نتیجه این شعر کنکوری با رتبه افتضاح بود و من سر جلسه کنکور تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم دیدم که اینگونه پریشان شدم همه سرگرم تست زدن و پسرکی سرگردان در خیابان نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن، حتما صد میزنی هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال با یک شعر نیم خطی گذشته را گره بزند به آینده فدای سرت دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست
به نام خالق زیباییها *♥♥♥♥*♥♥♥♥* جرقههای کوچک این رمان در بهمن سال نود و شش در ذهنم شکل گرفت بعد مدتی هرشب قبل از اینکه بخوابم اندکی به ایدهام میاندیشیدم ان زمان چیزی بیشتر از یک سرگرمی نبود ولی ارام ارام این تصور حقیر شروع به رشد کرد تا اینکه اولین نسخه این رمان را در فروردین نود و هفت برای مدرسه نوشتم که نگارش بسیار ضعیف و اماتوری بود ولی با این حال با تشویق معلمان و دوستانم همراه شد که مرا بسیار مصممتر کرد زمان گذشت تا اوایل سال نود و هشت رسیدیم، در ان دوره چندین بازرس که کارهای نشر نیز انجام میدادند، در کلاس ادبیات ما حضور یافتند. که به توصیه معلم ادبیاتم که (قدر شناس ایشان هستم) انها مرا شناختند و متوجه شدند؛ دستی به قلم دارم و قول دادند پیگیر چاپ کتابم باشند همه چیز عالی پیش رفت و قرار بود رمان در تابستان نود و هشت چاپ شود، اما دوستی نصیحتی به من کرد که بابت ان دین زیادی به او دارم؛ او گفت: رمان جای توسعه بسیاری داره و بهتره الان چاپ نشه تا به سطحی بالایی برسه. من به خاطر اندرز دوستم و شرایط ان هنگام پیشنهاد نفیس چاپ را رد کردم که افرادی بسیاری به من گفتند، کاری بسیار احمقانه انجام دادم؛ ولی الان از کار ان روز هیچ پشیمان نیستم بلکه خرسند نیز هستم، در طی ان یکسال تا به حال اثار بسیاری را مطالعه کردم و اصول بسیاری را یاد گرفتم؛ رمان نیز در این مدت پیشرفت چشمگیری داشت اکنون در مرداد گرم و سوزان که با پیشتازی کرونا همراه است، تصمیم به انتشار ان گرفتم؛ شاید اگر در وضعیت اندکی مناسب تر بود رمان را چاپ میکردم، اما در چنین وضعیتی این امر مقدور نیست *~*****◄►******~* اما بیاید سرتان را درد نیارم و به موضوع اصلی بپردازم: چرا باید این رمان را بخوانم؟؟؟؟؟ که سوالی بسیار مهمی است، رک و خلاصه بگویم؛ اگر نخوانی غیر ممکنها و شرایط زندگی همچنان بزرگترین کابوس هرشبت خواهد بود؛ اما اگر بخوانی در مواجه با غیر ممکن ها پوزخند میزنی و شانس این را داری که از دریچه دید شخصیت های کتاب که با دیگر شخصیت های رمان ها تفاوتی بسزا دارند، دنیا را بنگردید در واقع به این دلیل میگویم متفاوت که شما را در این رمان همراه افرادی میکنم که برایش البته اگر همه را من بگویم که دیگر صفایی به خواندن ندارد!!!! بخوانید رمان را تا بدانید که از هیچ همه چیز میسازیم غیرممکن و قوانین دنیا که دیگر چیزی نیست!!!! و محدودیت ها را نامحدود میکنیم من زمانی که ترس در تمامی سلول هایم رخنه میکند؛ خودم را شخصیت اول رمان فرض میکنم و ان زمان برایم معجزه رخ میدهد؛ شما هم بخوانید تا متوجه منظورم شوید...
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اره خودشه اتاق شماره ی صفر اتاق خدا در زدم و اجازه خواستم پیر مرد ریش سفیدی در رو باز کرد و گفت اعلا حضرت ازم خواستند شما رو سرگرم کنم تا برسند پرسیدم خودشون کجا هستند ...؟ گفت مشکلی برای بنده ای پیش آمده و ایشون خودشون دست به کار شدن دیوارای اتاق خدا پر بود از عکس برام جالب بود خیره شده بودم به عکسا یه ماشین مدل بالا لبه ی پرتگاه بود و راننده بهت زده رو به رو را نگاه میکرد و مرد کنار راننده نشسته بود و تو اون حالت لبخند زده بود و سلفی گرفته بود عکس بعدی جوان بیست و چند ساله ای بود که طناب کوهنوردیش پاره شده بود و چشم های نیم باز در آغوش همون مرد داخل ماشین و باز هم سلفی عکس بعدی زن جوانی بود تو خونه کلنگی و در به داغون با بچه های گشنه که وام چند میلیونیش رو بالاخره گرفته بود و لبخند روی لبش بود و کنارش باز هم همون مرد و باز هم سلفی دیوار اتاق پر بود از این عکسها که بالاشون یه نوار #زرد رنگ بود دیوار دیگه اتاق نوار های #قرمز رنگ داشت و عکس های مبهم که چهره ی طرف مشخص نبود اما مثلا یکی از عکس ها عکس جوانی بود که روی دیوار بود و انگاری رفته بود دزدی؟؟ یا یکی از عکس ها ماشینی بود که خانوم بد حجابی کنار راننده بود و راننده داشت پولی به خانوم میداد صندلی عقب باز هم همون مرد نشسته بود اینبار دیگه لبخند نداشت با چشم های پر اشک سلفی گرفته بود طرف سوم دیوار نوار های #سبز بود یکی از عکس ها مراسم نذری بود و فقرایی که سر سفره نشسته بودند و همون مرد و باز هم سلفی یکی از عکس ها جالب بود زنی محجبه روی سجاده با چادر سفید نماز ایستاده بود و مرد جوان دست زیر چانه زده بود و منظره ی زیبای دعای زن رو تماشا میکرد و سلفی روی هر دیوار هزاران عکس بود همین طور غرق عکس ها بودم که پیر مرد روی شانه ام زد و گفت؛ چای یا قهوه؟ بدون توجه به سوالش پرسیدم ؟ رنگ ها؟؟ پیر مرد لبخندی زد و گفت سبز ها همان هایی ان که مسیرشان همسو با خداست و نیاز به توجه زیادی ندارن زرد ها دارن مسیر رو پیدا میکنند و تا زمانی که مسیرشان درست شود ما کمکشان میکنیم و قرمز ها مسیرشان را گم کرده ان آنان نیاز به بیشترین توجه را دارند و باید راهشان را پیدا کنند تعجب کردم گفتم آخه اونی که سلفی گرفته..؟ پیر مرد قهقه زنان گفت اگر ماشین چند صد میلیونیتان لبه ی پرتگاه ماند ممنون صاحب کارخانه نباش خدا کنارت نشسته اگر طنابت پاره شد و از پرتگاه افتادی و زنده ماندی ممنون عضلاتت نباش خدا در آغوشت کشیده با خودم گفتم چرا چهره ی نوار قرمز ها پوشیده شده اما بقیه مشخصه که پیر مرد در گوشم زمزه کرد خدا ستارالعیوبه سکوت کردم غرق عکس ها بودم که صدای چرخش کلید داخل قفل در امد پیر مرد گفت مثل اینکه اعلا حضرت تشریف آوردند میرم اومدنتون رو اطلاع بدم به سمت در که رفت از خواب پریدم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ مهراد
*zert* *zert* *zert* 🔹خونمون رو ضدعفونی کردیم بوی بیمارستان گرفته ، آدم دلش میخواد همش بره انتهای راهرو سمت چپ 🚶🏻♂️ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔸احتمالا نسل آیندهی بازماندگان کرونا دیگه اثر انگشت نداشته باشن 😐 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* 🔹اگه کرونا ناراحت نمیشه یه مقدارم چارشنبه سوری کشته بدیم 😑 @~@~@~@~@~@ 🔸این قرنطینه تموم بشه من از خونه برم بیرون، دیگه برنمیگردم 😂 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔹یه جوری دارن همه کروناییهای دنیا رو به ایران ربط میدن که بعید نیست فردا بگن منشأش خفاش نبوده کله پاچه بوده😕 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* 🔸 قرنطینه تموم بشه خیلی وضعیت عجیبی میشه، یه مشت آدمی که یه مدت تو خونه گیر افتاده بودن و هی گرمی میخوردن یهو ول میشن بیرون 😐 @~@~@~@~@~@ 🔹روز آخر ویروس کرونا میاد میزنه رو دوش کادر درمان میگه حالا ما که رفتیم ولی شما یه کلاس رقص برید 😀 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ حالا که تو خونه قرنطینه هستین و حوصلهتون سر میره، با این بازی خودتون رو سرگرم کنید! بیست تا ضربالمثل تو شکلکهای پایین نوشته شده، ببینم چندتا شو میتونید حدس بزنید😁👇 یک.🏢🐭🐭👂🏻 دو.🖐🏻⬆️🖐🏻➕ سه.🚿⬆️🐸🧔🏻🎁🎶 چهار.♑️⬆️♑️ پنج.🐥🍂🍁➕➖✖️ شیش.🐫👁❌👀 هفت.🦠🗣👩🏻🦰 هشت.🐭🕳❌🧹〰️✅ نه .🥘-🥘🗣🌚 ده.🐪🚪😴👀💭📿 یازده.👩🏻🚪⚰️👉🏻❌ دوازده.🐓👥🦆👍🏻 سیزده.🌷🌿🌱🛤❌ چهارده .🌃🛣💪🏻👁 پونزده.🐐☠️🌿✅🍈🥒✅ شونزده.🟡🌃🛣 هفده.🧮🧮👥👬 هجده .✋🏻👍🏻🍇💩✅ نوزده.🧑🏻🍳👨🏻🍳🍵🧂B🥴 بیست.☄️❌🔝💋🌍👍🏻 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* یه جوری بوی الکل طبی میاد، آدم هی فکر میکنه باید بخوابه بکشه پایین 😐🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ 🔸یادش بخیر یه زمانی این موقع سال مشکلمون ترقه بازی و نارنجک بازی ملت بود 🙁 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔸دیگه کم مونده غذای پخته شده رو هم بشوریم و بخوریم. خدایا تمومش کن 😭 *♥♥♥♥*♥♥♥♥* 🔹 تا اینجا کرونا رقص خواهران پرستار و الکل رو آزاد کرده😂 @~@~@~@~@~@ 🔸الان وضعیت رقص تو بیمارستانا جوری شده که بیمار علاوه بر همراه داشتن کارت شناسایی باید یه سی دی شاد عروسی هم ببره تا بستریش کنن😆 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ 🔹روز آخر سال ۹۸ میرم یه گواهی سلامت میگیرم و به عنوان لوح افتخار قابش میکنم میزنمش رو دیوار اتاقم✌️ 😐 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ نور به قبر بروسلی بباره مرحوم یه چی میدونست چینی ها رو مث سگ میزد *vakh_vakh* *vakh_vakh* *♥♥♥♥*♥♥♥♥* دلاتون خوش ، لباتون خندون❤
o*o*o*o*o*o*o*o خیلی قشنگه دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری راضی به همین چند قلم مال خودت باش دنبال کسی باش که دنبال تو باشد این گونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت منت نکش از غیرو پر و بال خودت باش صد سال اگر زنده بمانی گذرانی صد سال اگر زنده بمانی گذرانی پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش o*o*o*o*o*o*o*o اقبال لاهوری
oOoOoOoOoOoO میدونی قشنگیه زندگی به چیه؟ به اینه که وقتی تو سرگرم لحظه های خودتی یکی تو لحظه هاش داره واسه قشنگیه لحظه های تو دعا میکنه oOoOoOoOoOoO
آیا میدانستید که 25 درصد فندق جهان برای شرکت نوتلا مورد استفاده قرار میگیرد. ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید سرود ملی هلند یکی از قدیمی ترین سرودها در جهان و سابقه آن به قرن شانزدهم برمیگردد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید شهر هوتن در هلند به دلیل استفاده اهالی آن از دوچرخه یکی از پاک ترین و امن ترین شهرهای دنیاست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید که هلند یکی از شش کشور موسس اتحادیه اروپا بوده است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ یا میدانستید مرتفع ترین نقطه هلند فقط 321 متر بالاتر از سطح دریاست ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید وقتی که ژاپن در جنگ جهانی دوم شکست خورد و تسلیم شد امپراتور ژاپن شخصا و از طریق رادیو خبر را پخش کرد و این اولین باری بود که مردم ژاپن صدای امپراتور کشورشون رو میشنیدند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید که ژاپنی ها باور دارند که گربه های سیاه خوش شانسی ببار می آورند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید که 37 درصد کسانی که در شهر نیویورک زندگی میکنند در کشورهای دیگه به دنیا آمده اند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید دیوید بهکام مبتلا به اوبیتا فوبیا یعنی از پرنده ها ترس دارد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید در ژاپن کافی شاپ های جغد وجود داره و در هنگام نوشیدن و یا خوردن میتونید با جغد های زنده سرگرم بشید و بازی کنید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید بخاطر گرم شدن کره زمین گل های خوشبو بوی کمتری در فضا منتشر میکنند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید خودکشی در انگلیس غیر قانونی بود و اگه کسی رو هنگام خودکشی دستگیر میکردند به اعدام محکوم میکردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید که خندیدن و حتی لبخند زدن باعث خوشحالی مغز میشه و طول عمر و به ارمغان میاره ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید شیر اسب های آبی صورتی هستند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید دولت آمریکا یک بیمارستان در شهر لاس وگاس را موقتا تعطیل کرد ، چون کارکنان این بیمارستان بر سر زمان مردن بیمارها با هم شرط بندی میکردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید معنی سئول پایتخت کره جنوبی به زبان همان کره ای ها همان پایتخت میشه ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید که وزن یک فیل از وزن زبان یک وال آبی کمتره ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید که با تعویض به موقعه روکش بالش میشه جلوی پیشرفت و بیشتر شدن جوش های صورت و آکنه رو گرفت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانید یک گروه پلیس مخفی در شهر دیتردیت آمریکا که خودشون رو ساقی مواد مخدر جا میزدند سعی کردند یک گروه خریدار مواد مخدر رو دستگیر کنند ولی در نهایت فهمیدند اون گروه هم خودش یه گروه از پلیس مخفی های دیگه از شهر دیترویت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آیا میدانستید طبق آخرین تحقیقات درصد طلاق در زوج هایی که مراسم عروسی ساده و کم خرجی داشتند بسیار کمتر از زوج هایی هست که عروسی های بزرگ و گرون قیمت برگزار کردند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تا یک آیامیدانید دیگه خدانگهدار ♡____♡
کتابی که میخوام معرفی کنم به جرات میگم یکی از قشنگ ترین رمانهایه که خوندم پر از حس خوب، پر از حس زندگی این رمان رو به همه دخترها توصیه میکنم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ فریادش تمام اتاق رو گرفت صداش پیچید و پیچید و پیچید و مثل یه سیلی محکم خورد به گونه ام متعجب نگاهش کردم. ناباور؛ خون توی رگهام منجمد شده بود فریادش همراه شد با پرت شدن گلدان بلوری که تکه تکه شد و هر تکه اش با صدا به گوشه ای افتاد صورتش قرمز بود تو...تو چیکار کردی؟ خیانت...خیانت به من؟؟ من چه اشتباهی مرتکب شده بودم؟؟ سرش رو خم کرد مرد عصبانی رو به روی من حالا سرش رو خم کرده بود و سعی داشت اشکی که داشت از چشماش می ریخت رو پس بزنه جز عاشقت بودن...جز پرستیدنت...؟؟ این جمله رو گفت و به سمتم حمله کرد پایین دامن پیراهن سفیدم رو به دست گرفتم و پریدم روی سکوی انتهای اتاق با صدای لرزان و وحشت زده به همین غروب آفتاب به بزرگی و عشقت قسم دروغه رگ گردنش بیرون زده بود دستش رو برد تا ضربه ای بهم بزنه تو خودم جمع شدم دلش سوخت شاید. برای خودش؟؟ برای تن ظریف زنی که رو به روش بود؟؟ برای عشقش؟؟ رو دو زانو افتاد شدیم نقل محافل، شدیم سرگرمی زنانی که سبزی پاک می کنن شدیم مثال مادران برای دخترانشون. اشک ریختم اشک ریختم... دستم که به سمت صورتش می رفت برای نوازش رو نیمه راه نگه داشتم جز سکوت چه داشتم بگم تو من رو نابود کردی. دوستم نداشتی؟؟ به دنبال عشق دوره نوجوانی بودی؛ چرا با من ازدواج کردی؟ چرا گذاشتی این طور دوست داشته باشم؟ دوباره عصبانی شد و از جایش پرید و فریاد زد هاااااا؟ چراااااا؟ من بی گناهم....بی گناه ها بی گناه زنی که بوی تن مرد دیگری رو میده....زنی که پشت درختهای توت ته باغ با عشق کودکیش قرار میذاره بی گناه؟؟؟ و من فقط یک جمله دارم برای تکرار و تکرار و تکرار من بی گناهم نگاهی به چشمهای خیسم میندازه چه کنم؟؟ دیگه از من کاری بر نمیاد. بزرگان شهر حکمت رو دادن و اشک می ریزه و اشک می ریزه و من...خیره در نگاه پر از غمش دست هام رو از هم باز میکنم...فریاد می زنم ای اهالی جهل ای مردمان دون و پست بنگرید به من و خوشبختی غبطه بر انگیز من بنگرید و سرم را به سمت مردی که عاشقش بودم...روزی زمانی...میچرخونم و محکم میگم مرا به صلیب بکشید اگر اینگونه این چشمان پر خشم خالی می شود مرا بسوزانید اگر قلب مرد من با خاکستر تن من آتش درونش خاموش می شود...از فریاد آخرم ته گلوم می سوزه و تمام بدنم خیس میشه از عرق از پایین صدای تشویق اومد سهیل: بچه ها عالی بودید....عالی اصلا فکرش رو هم نمی کردم نگاهی به مرد گوشه صحنه سمت چپم انداختم که لبخندی به لب داشت به سمتم اومد و نگاهم کرد ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ رمان بانوی قصه. الناز پاکپور
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم