o*o*o*o*o*o*o*o
مرد فاسقی همیشه احکام و مسائل شرعی را به زنش تعلیم می داد و همواره وی را به زهد و پارسایی وا می داشت
عالمی از او پرسید: سبب چیست که خود آن چنان هستی و زنت را این چنین وا می داری؟
مرد گفت: من خود می دانم به جهنم خواهم رفت می خواهم این زن به بهشت رود تا در جهنم پیش من نباشد و لااقل آن جا از دستش راحت باشم
o*o*o*o*o*o*o*o
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
مژده ای مرغ چمن فصل بهار آمد باز
موسم می زدن و عشق و کنار آمد باز
وقت پژمردگی و غمزدگی آخر شد
روز آویختن از دامن یار آمد باز
مردگی ها و فرو ریختگی ها بشدند
زندگی ها به دو صد نقش و نگار آمد باز
زردی از روی چمن بار فرا بست و برفت
گلبن از پرتوی خورشید به بار آمد باز
ساقی و میکده و مطرب و دست افشانی
به هوای خم گیسوی نگار آمد باز
گر گذشتی به در مدرسه با شیخ بگو
پی تعلیم تو آن لاله عذار آمد باز
دکّه ی زهد ببندید در این فصل طرب
که به گوش دل ما نغمه ی تار آمد باز
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
❇امام خمینی (ره)❇
*ghalb* *gol_rose*