♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ آخرین باری که دیدمش را یادم نیست اصلا یادم نیست چه لباسی پوشیده بود یا با رایحه کدام عطر اینگونه دل از کفم برد حتی چهره اش را هم بخاطر ندارم اصلا ندیدمش مگر دیدن چیست؟ معنی خاصی دارد؟ نمیشود کسی ندیده عاشق شود و دل ببندد؟ نه از ان عشق های مجازی بی درو پیکر ها نه از انهایی که در خیابان شلوغ به بهانه کار خوب کردن بیاید گوشه شالت را بگیرد و بخواهد به ان سر خیابان ببردت و تو غرق صدای جذاب مردانه اش میشوی گویی صدها سال است این صدا لالایی هرشبت بوده و عطر تلخ گسش را نفس میکشی گویی تنفس هر صبحت با ان اغاز میشده انطرف خیابان که رسیدیم برایم مثل یک خواب تمام شد یک خواب شیرین که حاضری جانت را بدهی تا به واقعیت تبدیل شود ولی افسوس که چهره اش را ندیدم وگرنه روی تمام دیوار های شهر حکش میکردم افسوس که این چشم های نابینا همیشه دردسرم اخرش کار خودشان را کردند و به ساز دل عاشقی رقصیدند درکم نکرد هیچکس کس درکم نکرد اخر مگر کور ها هم عاشق میشوند؟ مگر نمیدانند هر روز صبح میروم و کنار خیابان می ایستم به امید دیدار او؟ و هر کس خواست دستم را بگیرد میگویم منتظر کسی هستم و تا او نیامده نمیروم اگر عاشقی این نیست پس چیست؟ اصلا مگر عشق کور میشناسد زشت و زیبا میشناسد عشق می اید و انقدر در خودش غرقت میکند که خودت را فراموش میکنی فقط منتظری بویش بینی ات را نوازش کند مثل زلیخا من درست شبیه او هستم یک کور عاشق
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ هیچ کس نفهمید که زلیخا از مردان هم مردتر بود میدانی چرا؟؟ مردانگی میخواهد ماندن پای عشقی که مدام تورا پس میزند عزت یوسف اگر ورد زبان همه شد قیمتی داشت که بیچاره زلیخا پرداخت
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ عشــــــــــــق یعنـے ڪـہ به یوســـــــف بخورد شلاقـــے درد تا مغــز سر و جـــــان زلــــیخا بـــــدود ❤ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ناشناس
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز سر و جان زلیخا بدود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ علی عدالتجو
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شب که اینقدر نباید به درازا بکشد موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یکدل شده با عشق، فقط میترسم هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد زخمی کینه من! این تو و این سینه من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاضل نظری
..♥♥.................. غزلبانو قسم بر راز برمودای چشمانت دلم چون زورقی شد غرق در دریای چشمانت نگاهت همچو مغناطیس ما را میکند مجذوب چــه طعم دلکشی دارد می ِ گیرای چشمانت عزیزم! نازنینم! مهربانم بس که جذابی نیوتن میگزد انگشت خود را پای چشمانت خمارم، بیقرارم، پیچ و تابم را نمیبینی بیا مستم بکن امشب تو با صهبای چشمانت ز عشقت خواب از چشمم فراری میشود هرشب به شوق ِ دیدن ِ خورشید در فـــردای چشمانت تبر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیــم اگر یک دم چو من بیند بت زیبای چشمانت بیا تنظیم کن با پلکهایت نبض جانم را که قلبم میتپد هر لحظه در رؤیای چشمانت چو هندو آتشم میزد درون معبد عشقت نگاه گرم ِ پر احساسِ شهوتزایِ چشمانت زلیخا، عشق ِ من، بانو! ترنج و زخمِ چاقو کو؟ کــه دخترهای ایلم را کنم رسوای چشمانت ..♥♥.................. ❇عابد میرزاییان چگنی❇
*********◄►********* چادر مشکی که می پوشد چه زیبا می شود ماه کامل در شب تاریک پیدا می شود واژه واژه شعر پا میگیرد اینجا در دلم وقتی از جای خودش آرام بر پا می شود یوسف از زیباییش حیران،زلیخا در عجب از شمیم چادرش یعقوب بینا می شود آسمانی هست...او عین خیالش نیست که.. دارد از سمت زمینی ها تماشا می شود سر به زیر و سر بلند از کوچه ها رد میشود با سکوتش کم محلی میکند تا می شود اهل ایمان است و تقوا،با خدا همصحبت است سمت قرآن می رود وقتی که تنها می شود حس خوبی دارد اما بعد از آن دلچسب نیست راز وقتی در میان شعر افشا می شود شاعرش وقتی بسیجی باشد و عشق حجاب.. آن غزل بایست سبکش نیز اسلامی شود *********◄►********* ❇سیدمحمد صادق آتشی❇
... اولِ روضــه میـــــرسد از راه قدبلــند است و پرده ها كوتـــاه آه از آنشـب كه چشــمِ من افتاد پشـتِ پـرده بـه تكه ای از مـــاه بچــه ی هیئـــتم منو حســــاس به دو چشـمِ تو و به رنگِ سیاه مویت از زیرِ روسری پیداست دختــــــــره ... ، لااله الا الله! به "ولا الضالین" دلم خوش بود با دو نخ موی تو شدم گمــــراه چشمهایم زبـان نمیفهمــــــــــند دیـن ندارد كـه مردِ خاطرخواه چــای دارم مــــی آورم آنـــور خـــواهرانِِ عـزیز ! یــــــا الله سینیِ چــــای داشـت میلـــرزید میرسیدم كنـــارِ تــو ... ناگــــاه پا شــــدی و شبیهِ مـــن پا شــد از لــــبِ داغِ استكــان هــــم آه وای وقتـــی كـه شــد زلیخایــم بـــا یكی از بــرادران همـــراه یــوسفی در خیــالِ خــود بودم ناگهان سرنگون شدم در چـــاه "زاغكی قالبِ پنیــــری دیــــد" و چـه راحـت گـرفت ازو روبـاه آی دنیـــــــــا! همیشه خُرمایَت بر نخیل است و دستِ ما كوتاه قاسم صرافان ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ *haj_khanom* دم خنده هاتون گرم *haj_khanom*
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم