♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
چه زود دیر می شود
در باز شد
برپا !... بر جا
درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم
بابا نان داد ، ما سیر شدیم
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
و در زندگی گم شدیم
همه زیبایی ها رنگ باخت
و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته
دیگر باران با ترانه نمی بارد
و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم
زرد شدیم ، پژمردیم
و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد
و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم
جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم
و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست
و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم
و هرگز نفهمیدیم
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم
پاکن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهایمان از کاه بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی، پیراهنش را می درید
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
در دهه چهل، ریزعلی خواجوی معروف به دهقان فداکار با اقدام به موقع خود از تصادف قطار با ریزش کوه جلوگیری کرد و جان دهها انسان را نجات داد
چند وقت پيش دریک استانی، دزدی پیچ و مهره های ریل قطار، باعث شد قطار از مسیر خود خارج گردیده و جان دهها مسافر به خطر افتد
گذر تاریخ به این شکل چقدر تاسف آور است !!!چه کرده ایم وچه جور انسانهایی را پرورش داد ه ایم ؟
کسی که داستان ریزعلی را خوانده پیچ ریل را باز میکند ؟؟
اندیشمند بزرگ ، ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺧﻠﯿﻞ ﺟﺒﺮﺍﻥمیگوید
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺗﻤﺪﻥ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﮐﺮﺩ
ﺍﻭﻝ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ , ﺩﻭﻡ ﻧﻈﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ ﻭ ﺳﻮﻡ ﺍﻟﮕﻮﻫﺎ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﮑﺴﺖ
برﺍﯼ ﺩﻭﻣﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﻣﻌﻠﻢ
و ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯽ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ و اسطوره ها
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
چقدر این مدل بی احترامی ها و تحقیر ها آشناس