^^^^^*^^^^^
^^^^^*^^^^^
^^^^^*^^^^^
آن لعین زشت روی اهل ریشخند
آن مغول خداندار دیار بیرجند
آن ریق آشام گوزوی فعل عنتری
کفتار پلید،چنگیزخان قرقری
در پلیدی ید تولایی بداشتی و در ریق خوری بس شکم باره بودی
گویند که در عنفوان جوانی چون زه دیارش بیرونش همی راندند
پس اندر بیابان طی طریق همیکردی و خسته و رنجور به وادی خنگولستان وارد همی گشتی
چون اهالی حال زار وی همی دیدند وی را با لگد به بیرون وادی پرتاب همی نومودند ؛ازیرا که از سر و رویش ریق تراوش همی کردی و گندش جهان را فرا بگرفتی و خدایش نیامرزاد
پس بیرون دیر گرازی بدیدی که از پس سوراخی ره به وادی داشت
فی الحال از سوراخ به وادی شدی و در بیغوله ای سکنی گزیدی و خویشتن زه وادی نشینان مخفی بداشتی و چندی دگر در میان مردمان ول بچرخیدی
نقل است که چون بسی بد خو بودی بر وی چنگیز خان مغول ملعون لقب نهادند
چونان که سیبیلهایی داشتی از بناگوش در رفته
هر چند نسوان بودی لیک هیبت مردان داشتی
و مکرر بخواستی که شیمائوی لعین را به زنی بگرفتی و نقلش کنند که هر زنی که از سرای بیرون آمدی قرقری ملعون چونان نره بز در پی اش بع بع بکردی و خویشتن را نر فرض بداشتی و خدایش لعنت کناد
گویند روزی کافور خونش افت بکردی
پس طنابی بر شاخ گراز ببستی و خواستی وی را به زنی ستاندی و به بیغوله اش ببردی
لیک گراز لعین به قدرت وی را به خاک افکندی و هروله کنان پای به فرار بگذاشتی
پس به بیت شیخنا برفتی تا مگر وی را به زنی ستاند..لیک شیخ بر وی در ها ببستی و ناکامش بگذاردی
گویند که بر ستار شیرازی نظر بد ببردی و اندر توهمش وی را ننه ی طفلانش بدیدی والله اعلم
چو این حالت وی بر اهل وادی عیان بگشتی وی را کفتار بنامیدی و از وی دوری بکردی تا مگر زه شرش در امان ببودی
و خدایش لعنت کناد
^^^^^*^^^^^
اندر وادی خنگولستان نگ نگ نامی بزیستی نگار نام
چونان کز نامش هویدا ببودی بس قرقرو ببودی که وی را نگ نگ خطاب همی کردند
نقل کنند وی را که چون به وادی وارد همی شدی،بس با ادب ببودی و حرف هیچ نگفتی الا لفظ قلم
چندی که بر وی همی گذشت ذات پلیدش هویدا همی نومودی و بر اهل وادی همی خروشیدی و تمسخر همی کردی و خدایش نیامرزاد
..
گویند که بر لک لک وادی خویش و قوم همی بودی
و گویند دختر عم ش ببودی و گویند دختر خالویش ببودی و گویند عمه اش بودی و گویند مادر ام ش بودی والله اعلم
نقل است آن لک لک لعین را با خویش به وادی کشاندی تا باهم متحد بگشتی و حکومت برپا بداشتندی
لیک به سبب اخلاق ننگینش
آن پرنده نیز طاقتش طاق همی شدی و از وی دوری همی گزیدی و خدایش لعنت کناد
گویند زه سیاست به شیخ المریض نزدیک بگشتی و خویشتن را بر شیخنا معلم بدانستی بر علوم اخلاق
لیک وز گندی خلقش کس بر وی وارد نگشتی الا تازه واردین
پس هیچ نتوانستی که بر گرده ی شیخ سوار بگشتی و چهار نعل بتازاندی
ازیرا که شیخنا مریض ببودی و رنجور تاب تاختن هیچ نداشتی و خدایشان نیامرزاد
آن دانشمند وادی خنگولستان
آن سالک بحر علم و عرفان
آن مشتری دائم نی نی سایتسان
آن شیرزن خلف افغانستان
فسقل نامی مجاور در هندوستان
^^^^^*^^^^^
نقل است که در عنفوان جوانی به خنگولستان وارد همی گشتی و سکنی گزیدی
پس با بلقیس لعین و شیمائوی پلید و قرقری بی دین همنوا بگشتی و اندر چاه ریق بیوفتادی و اندک اندک هم خوی لعینان گشتی
تا بدانجا که کارش از ریق و گوز فراتر برفتی و گوزماری شدی پلیدتر زه شیخ المریض
نقل است که تاَهل اختیار بکردی و با شوی خویش ره علم برفتی
لیک شوهرش به گیم و پلی استیشن و ایکس باکس معتاد شدی و هم خودش به نی نی سایت و کوئیز نا بکار و خنگولستان ریق آشیان مبتلا
روایتش کنند که وی را فرزندی ببودی عایشه نام که ره به طریق پدرش و طریق سلوک مامایش فسقلی هموار
چونان که دست آن دو از پشت همی بستی و بر راجو ی همسایه عزم بکردی به قتال..
و خداوند حفظش کناد
گویند که روزی چل چلی ملعون و شیمائوی راسو بر وی وارد همی گشتند
چو فسقل را خام همی یافتند ..پس بر کله ش گول همی مالیدند و بر نت معتادش همی کردند
چونان که نیمه شب از کوئیز کافرستان و کافه ی شیاطین با لگد وی را بیرون همی راندند و فسقل در پشت دروازه های آنجا بخسبید تا مگر صبحگاهان اول نفر باشد که وارد شود بر آن دیار
لیک در عالم تایپ رنجور همی بودی و لفت کلیک را بر اینتر تشخیص هیچ ندادی
تا بدانجا که شیخ المریض را بخدمت بگرفتی بر کتابت مکتبات خویش و خدایش نیامرزاد
نقل است که قرابتی داشتی بر ننه پفکی رنجور
و مکرر دست و پای بشکسته ی پفکی ملعون را وصله همی کردی تا مگر فرصتی مهیا گردد و جیب پفکی را تهی زه وجه کردی و بسته همی خریدی من باب ورود به نت و خدایش لعنت کناد
^^^^^*^^^^^
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم
آنقدر دل زده هستم که نمانم بروم
به همین کوچه واین خانه و دیوار اتاق
و به آیینه سلامی برسانم بروم
آخرین بار به لبهات کمی زل بزنم
به دلم طعم لبانت را بچشانم بروم
یک کمی خاطره جا مانده که بردارم و بعد
تن رنجور خودم را بکشانم بروم
بغض هم واسطه شد خواست دلت را ببرد
تو خریدار نشو، زود برانم بروم
باز باران زده در گوشه ی چشمم، باید
اشک در دفتر شعرم بچکانم بروم
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
ناشناس