o*o*o*o*o*o*o*o در شهرستان آران و بیدگل کاشان متولد شد و تحصیلاتش را در آنجا پایان برد. علوم ادبی را تا مرحله استادی فرا گرفت و به تحصیل فلسفه و طب نیز پرداخت. وی سالها در مدارس تهران، زبان و ادبیات فارسی را تدریس کرد و بر جوانان و علاقهمندان به فرهنگ و ادب تاثیر به سزایی نهاد. وفا که خود شاعر بود در راهنمایی و تشویق نیما نقش مهمی داشت
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ جدی چرا وزارت بهداشت دیگه پیامک نمیده؟ نکنه خودشم کرونا گرفته؟😄 @~@~@~@~@~@ كارهای مهمی كه بعد از قرنطينه همه مون بايد انجام بدیم به اين ترتيبه👇 یک- مراجعه به چشم پزشک _ در اثر زياد نگاه كردن به موبايل چشم همه مون ٢ نمره بالا رفته دو-مراجعه به متخصص بيماریهای تنفسی _ به علت استفاده بيش از حد وايتكس سه-مراجعه به دكتر اعصاب و روان _ همه به وسواس فكری و عملی مبتلا شديم چهار-مراجعه به دكتر پوست_ همه دستها دچار اگزما شده پنج-مراجعه به محضر سر خيابان_ براي طلاق شیش-مراجعه به كمپ ترک اعتياد _ همه دائم الخمر شديم میبینمتون😂✋ @~@~@~@~@~@ آیلاند یعنی عشق یعنی تعهد یعنی معلمی دلسوز که با اندک حقوقش حجم اینترنت می خرد تا شاگردانش از درس عقب نمانند ای کاش همه مسئولان ما آیلاند بودند👌 @~@~@~@~@~@ تا پارسال میگفتیم عید هامون بوی عید های همیشگی رو نمیده الان دیگه خدارو شکر به لطف این ویروس اصلا دیگه بو نمیده 😑 @~@~@~@~@~@ هر کی واسه عید دیدنی زنگ زد گفت میخوایم بیایم خونتون میگم بفرمایید از وقتی کرونا گرفتم کسی پیشمون نیومده🥺 @~@~@~@~@~@ میترسم آخر ما که نشستیم تو خونه کرونا بگیریم بمیریم و اینایی که تو خیابونا ول میچرخن و میرن سفر زنده بمونن به گورمون بخندن😐 @~@~@~@~@~@ اوضاع هی داره وحشتناک تر میشه. دانشمندا کشف کردن ویروس کرونا میتونه تا چند ساعت توی هوا معلق بمونه احتمالا چند وقت دیگه خبر میدن ویروس کرونا توانایی داره درِ خونه ها رو بشکنه بیاد توی خونه درِ قابلمه رو باز کنه ته دیگ سیب زمینی ها رو بخوره👹 @~@~@~@~@~@ میگه هندیام کرونا گرفتن بابا اینا گلوله ی شلیک شده رو تو هوا میگیرن کرونا که چیزی نیست😆 @~@~@~@~@~@ امسال چه چیزایی تجربه کردیم یه بار برای اینکه ملت نریزن بیرون کلا اینترنت ها رو قطع کردن😐 یه بار هم برای اینکه ملت نریزن بیرون اینترنت مجانی دادن😂 @~@~@~@~@~@ یه ضربالمثل کرونایی هم هست که میگه چه ساده دست از دنیا شستند آنان که دستهایشان را خوب نشستند 😐🚶🏻♂️ @~@~@~@~@~@ ولی حالا که چین تقریبا کرونا رو کنترل کرده، ماهان باید پروازهای مسافری به چین رو از سر بگیره نباید بذاریم چینیا کمر راست کنن👹 @~@~@~@~@~@ فکر کنم این صد گیگ اینترنتی که دادن استفاده کنیم مثل همون پیاله آبیه که یکم قبلش به گوسفند میدن😕 @~@~@~@~@~@ قرار شده بعد از تعطیلات کرونا تعطیلات جدید بدن که مردم برن سفر تا خستگی تعطیلات قبلی رو در کنن! سال ۹۹ رو سال آنتراکت و استراحت ملی اعلام میکنم😆 @~@~@~@~@~@ هر خونه ای یه نفرو داره که قرنطینه به هیج جاش نیست و هی میره بیرون و زحمات بقیه رو به چوخ میده😑 @~@~@~@~@~@ تذکر مداوم وزارت بهداشت مبنی بر بیرون نیامدن از خانه از یه طرف از طرف دیگه ادارات رو تعطیل نمیکنید و ما مجبوریم بیاییم وسط معرکه کرونا خدا بیامرزد معلم ریاضی دوره راهنمایی ما را، میگفت وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند آخرش ما چکار کنیم؟ 💁🏻♂️ @~@~@~@~@~@ تنها خوبی ویروس کرونا این بود که خیالمون راحته به بقیه کشورا هم خوش نمیگذره😝 @~@~@~@~@~@ ده روزه هرچی فال میگیرم میگه سفری در پیش داری، با این وضعیتی که داریم فکر کنم منظورش سفر آخرته😟 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
تو به هون اندازه بزرگی که من اجازه میدم باشی 🎥 Millers Crossing @~@~@~@~@~@ ژیژی (لسلی کارُن): من ترجیحاً میخوام با تو بدبخت باشم تا بدونِ تو 🎥 Gigi @~@~@~@~@~@ داشتم به صدات گوش مےدادم حواسم به حرفات نبود شهاب حسینی (📽پرسه در مه) @~@~@~@~@~@ عشق چيزه عجيبيه وقتی از چنگت دراومد ديگه نميتونی پسش بگيری زندگيه ديگه؛ يه روز عاشقشی روز بعد... هيچ حسی نداری عشق تورو عوض ميکنه 🎥 Chinese Puzzle @~@~@~@~@~@ سمت هر کس انگشتی نشانه روی سه انگشت به طرف خود توست 🎥 Shutter Island @~@~@~@~@~@ ایرانی جماعت دهنش سرویس شه، انقلاب میکنه 📽 چهارانگشت ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ پرویز پرستویی: اینجور شده دیگه وقتی به یه آدم زیادی لطف می کنی بعد از مدتی هم خودشو گم میکنه هم تورو 📽 زیر تیغ @~@~@~@~@~@ داداش ابد و یک روز یعنی چی؟ یعنی کل عمرتو تو زندونی، حبس ابد که بهت بخوره ممکنه عفو بخوره بت بعد ده پونزده سال ازاد بشی ولی ابد و یک روز که بت بخوره امکان نداره آزاد بشی؛ یه روز بعد مرگت آزادت میکنن 📽 ابد و یک روز @~@~@~@~@~@ جنگ که برنده نداره اونایی تو جنگ برنده اند که اسلحه میفروشن اونا میخوان از تنگه رد شن اما نمیدونن باید اول از رو جنازه ما رد شن 📽 تنگه ابوقریب @~@~@~@~@~@ (زنده یاد خسرو شکیبایی): اگر حجاب رو رعايت ميکنيم فقط به خاطره احترام به عقيده شماست ما با هم راحتيم اما بی غيرت نيستيم 🎥 دلشکسته @~@~@~@~@~@ مهران مدیری : تا دیروز وامیستادی جلو در آسانسور میگفتی دربست! الان آپارتمان نشینی یاد ما میدی؟ 🎥 دایرهزنگی @~@~@~@~@~@ من دوستت دارم،ميخواستم باقی عمرم و با تو بگذرونم
دوره ی دانشگاه یه قسمتی از زندگیه که خاطرات تلخ و شیرینش از ذهن انسان پاک نمیشه چون یه سیکل از زندگیمونو اونجا تلف کردیم دوره ی دانشگاه برا من همیشه خاطره انگیز بوده بخصوص که پسر آرومی نبودم بز درونم با خر درونم زیادی بیش فعال بودن برا همین آتیشی نبود که نسوزونم ^^^^^*^^^^^ تو کلاس یه بچه خرخون داشتیم که خیلی هم بد ذات بود از اونایی که از سر و کول همه بالا میرن تا خودشونو به قله برسونن البته پیشرفت خوبه ولی نه به قیمت لِه کردن بقیه القصه این بشر دوپا خیلی ادم گندی بود محال بود برا اینکه خودش تک باشه تو کلاس زیراب کسیو نزنه..کسیو خراب نکنه مثلا اگه قرار بود اخر ترم..کلاسها رو زودتر تعطیل کنیم..که بیشترش هم پیشنهاد اساتید بود یعنی استاد میگفت اگه همتون باهم نیاین کلاسی تشکیل نمیشه حالا این نکبت عنتر برقی همه رو تشویق میکرد که کلاس نیان..اما خودش میومد و گند میزد به همه چی یبار دقیقا از عمد باعث شد تا یکی از دخترای دانشجو که سر جلسه ی امتحان داشت برا اینکه نمره بگیره؛تقلب میکرد گرفتار بشه قصه از این قرار بود که اون دختر بدبخت داشت از رو جزوه مینوشت..این نکبت متوجه میشه و چون پشت سر دختره نشسته بوده همون لحظه دستشو بالا میگیره که مثلا سوال داره..مراقب هم میاد و مچ دختر بدبخت گرفته میشه بعد اون جریان دیگه همه اونو شناختن و بایکوت شد اما این کم محل شدن براش کم بود..باس ادب میشد چندتا از بچه ها تصمیم گرفتن سر و کله رو بپیچن و یجا تنها گیرش بیارن و آردش کنن اما این نقشه ی خوبی نبود..بالاخره لو میرفتن تا اینکه اومدن پیش من و خواستن کمکشون کنم منم که سرم درد میکرد برا اذیت کردن ^^^^^*^^^^^ دانشگاه ما یه استخر سرپوشیده داشت که سانس های مختلف برا پسر ها و دخترها بود به بچه ها گفتم سر کلاس بیان پیش من از استخر بپرسن که کی میشه رفت و اینا بعد طوری که این متوجه بشه من ساعت های سانس پسرونه رو میگم چند روز بعد دوباره بیان و هی بمن اصرار کنن که چکار میکنی مفتی چندسانس میری استخر بعد من اروم یه مشت حرف الکی میزنم و شما آخ و اوخ کنین مثلا وانمود کنین که عجب راهی یاد گرفتین بقیه ش رو بسپارین بمن القصه یه ده روز شد تا این فیلم ما جواب بده یروز اول صبح..اون شازده پسر منو کشید کنار و گفت قصه چیه میگن تو چندساعت تو استخر میری و پول نمیدی بهش گفتم نه..اینطور نیست از اون اصرار و از من انکار تا اینکه اخرش گفتم بهش توی استخر..اون دوش ها هست که موقع خروج میری خودتو اب میکشی برو اونجا..بی سر و صدا..در رو از داخل ببند..یه نیم ساعت بعد..سانس جدید که شروع شد..بیا قاطی ملت و حالشو ببر نقشه م گرفت فردا این جناب زرنگ صبح اول وقت میره استخر..بعد از تموم شدن سانس..میره تو اتاقک دوش..همونجا میمونه تا سانس بعد غافل از اینکه سانس بعد مال خانوما بوده ^^^^^*^^^^^ هیچی دیگه حراست منو خواست گفتن این بابا میگه راهنماییش کردی منم گفتم من گفتم بره تو اتاقک تا سانس بعدی نگفتم که بره وسط سانس خانمها پس خودش کرم داشته وانگهی من بگم بیوفت تو چاه باس بره بیوفته؟ یه مدت اذیتم کردن اما خب به اخراج شدن یه ادم رذل و آشغال می ارزید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
شهید «علیرضا اشرف گنجویی» در طول مدتی که در جبهه حضور داشت، چندین نامه دلتنگی با همسرش «ملیحه ابراهیمی» رد و بدل کرده است که یکی از این نامهها ، در ۵ شهریورماه سال ۱۳۶۳ نوشته شده است o*o*o*o*o*o*o*o o*o*o*o*o*o*o*o بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم خداوندا! اگر تمامی درختان قلم و تمامی آب دریاها مرکب [شوند]، شاید بازهم توان بازگو کردن احساسات جوشیده از قلب این عاشق دلخسته را در قالب واژهها و کلمات نداشته باشند مقدمتاً با سلام گرم به پیشگاه امام زمان و رهبر کبیر انقلاب اسلامی که در دامان یگانه بانوی عالم بشریت، فاطمه دخت والاگُهر پیامبر تربیت یافتهاند و همچنین عرض سلام به حضور والامقام زنانی که در بستر خونین تاریخ رهرو راه فاطمه و زینب (س) بودهاند و از دامان تعلیم و تربیتشان مردانی به درجات رفیع ایمانی عروج کردند که این مردان خود ورقزننده و سازنده صفحات درخشان تاریخ انسانیت بودند. منجمله خدمت بهترین زن عالم موجود، ملیحه خانم این مادر نمونه در سنگر تعلیم و تربیت ملیحه جان ! الان پنج روز است که از هم جدا شدیم. اما خود میدانی چقدر برایم سخت گذشته [است] باور کن گاهی اوقات فکر میکنم اگر به رضای خداوند متعال فکر نمیکردم، چگونه میتوانستم دوری از عشق جاودانهام ملیحه را تحمل کنم امیدوارم خداوند به ما توفیق عمل برای یاری دینش عنایت فرماید عزیزدلم، ای جگر گوشهام! پس از آنکه لحظه جدایی فرا رسید و با دنیایی از خاطرات خوش و دلی گرفته از غم دوری از هم جدا شدیم، من در مسیر، خودم به تهران رسیدم که همانطور در سایر نامهها گفتم، آقای صافی و خانواده نبودند که از آنجا به سنندج و از آنجا به مریوان آمدم و الان که مشغول نوشتن این نامه هستم و در سنگر نشستهام و ساعت حدوداً ۶ است در مورد آمدنم احتیاج به ذکر نیست، فقط این را بدان که خدا میداند با تمام وجود باور کن معنی این لفظ با تمام وجود اینجا میفهمم که یعنی چه، با تمامی ذرات وجودم هر لحظه میدانی که تمامی به یادت هستم و شاید در هر آن صدها بار، روحم به سویت پرواز میکند و پروانهوار گرد شمع وجود و هستی خودم ملیحه میگردم ملیحه جان! همانطور که ابتدا گفتم به خدا توانایی انعکاس آنچه در سرم دارم در خود نمیبینم و فقط این را بدان که دوستت دارم بیش از هر زمان دیگر و این خود معجزه الهی است که الحمدالله روزبهروز این عشق قلبی بیشتر میشود ملیحه عزیزم! خواهشی که دارم این است که از خودت مواظبت کنی؛ زیرا مطمئن باش راحتی خاطر من، در این منطقه دور افتاده زمانی است که بدانم در کمال صحت و سلامت هستی. بهخصوص که حالا دیگر امانتی داری و جمعاً شدهاید امانتین ملیحه جان! اگر مرا دوست داری به فکر خودت و بچهات باش و مرتب به دکتر برو... اگر در طول این مدت خطایی از من سر زد طلب عفو و بخشش دارم خلاصه اینها همه از ضعف ایمانی ماست، به بزرگواری خودت ببخش. به خدا نمیخواهم نامه را تمام کنم؛ زیرا تمام وجودم صحبت شده و تماماً صحبتهای عاشقانه و از ته دل، ولی امیدوارم بزودی زود از نزدیک دیدارت کنم علیرضا اشرف گنجویی در سال ۱۳۴۱ در مشهد به دنیا آمد و دوران دبستان و راهنمایی را در سرآسیاب فرسنگی کرمان گذراند و در ایام انقلاب بهعنوان یک نیروی فعال در تظاهرات ضدرژیم شرکت میکرد و در فعالیت اجتماعی و فرهنگی نقش اساسی داشت. وی در سال ۱۳۵۹ وارد دانشکده افسری امام علی (ع) و یکی از افسران فعال در عرصه سیاسی شد و با بخش عقیدتی ارتباط قوی داشت علیرضا اشرف گنجویی در سال ۱۳۶۳ وارد جبهه حق علیه باطل شد و در تیرماه سال ۱۳۶۶ در منطقه سومار به شهادت رسید و پیکر مطهرش تا ۲۴ سال مفقود بود که بعد از سالها انتظار، در تیرماه سال ۱۳۹۰ خود را به مراسم سالگرد شهادتش رساند *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خودَت باش دختر همان خودِ معمولیَت عاشق باش برقص زندگی کن در کنارِ همه نامهربانی ها تو مهربانترین باش برایِ خودَت باخودَت نجنگ باخودَت راه بیا،صحبت کن،راهنماییَش کن،درکَش کن خودَت را دوست داشته باش حواسَت باشد هیچکس بهتر از خودَت نمیتواند رفیقِ تنهایی هایَت باشد،که درکَت کند،که دوستَت داشته باشد تو همدم ترینی برایِ لحظاتَت رفیق ترینی برایِ تنهایی هایَت مهربان ترینی برایِ دنیایَت و بهترینی برایِ خودَت پس یادَت نرود که در این هیاهویِ نامهربانی خودَت را دو دستی بچسبی
واسه آدمی که دلخوشی نداره روزهای هفته چه فرقی میکنه؟ فقط میگذرونه که تموم بشه،وقت کُشی میکنه تا حالا به یه فوتبالیست،به یه ورزشکار که خسته شده و نمیتونه ادامه بده خوب نگاه کردی؟ اصلن دیگه نتیجه بازی مهم نیست واسش،فقط وقت کشی میکنه که بازی تموم بشه دیگه حال جنگیدن و ادامه دادن نداره یجور رفعِ تکلیف شاید خیلی از آدمایی که اطرافت میبینی دارن وقت کشی میکنن نه زندگی.یجور رفع تکلیفِ نفس کشیدن،کنار اومدن با سرنوشت. دوره راهنمایی یه همکلاسیِ خنگ داشتم که روز و تاریخ هیچ وقت یادش نمیموند معلم تاریخمون خیلی سخت گیر بود و اخلاق گندی داشت،چند جلسه یه بار بی هوا وسط کلاس میرفت بالای سر این دوستم و میپرسید بگو ببینم امروز چندمه؟ بنده خدا هول میکرد،هی اینورو نگاه کن اونورو نگاه کن اما از ترس معلم کسی جرات نمیکرد بهش برسونه معلممون یه خط کش چوبی داشت که بچه ها میگفتن تمام سه ماه تابستون میخوابونه توی روغن و میذاره جلوی پنجره تا آفتاب خوب بهش بتابه وقتی به پوست اصابت میکرد تمام تن آدم میسوخت هر چند جلسه یه بار این دوستم رو با این خط کش تنبیه میکرد انقدر خط کش خورده بود کفِ دستش که دیگه پوست کلفت شده بود و اصلن براش مهم نبود تاریخ رو یاد بگیره گذشت...چند سال بعد این دوستم رو اتفاقی توی خیابون دیدم تا چشمم خورد بهش بدون سلام و علیک پرسیدم تو هنوز تاریخ روز و ماه رو یاد نگرفتی؟ بی معطلی گفت سیزده روز مونده تا بیست و ششم خندیدم و گفتم نکنه بیست و ششم چک داری؟ یه نفس عمیق کشید گفت چک؟ تو بگو سند، اصلن شناسنامه،من بیست و ششم متولد شدم، وقتی با اون لب های پدرسوخته و زبون قند و عسلش اعتراف کرد عاشقم شده من متولد شدم، آسمونِ اون شب شاهده، ماه و ستاره ها شاهدن، تا صبح زل زده بودم به کهکشون و داشتم تاریخ مال من شدنِ معشوقم رو رج میزدم، من رو چیکار به تقویم شما، تقویم من یه روز داره، بیست و ششم، باقیِ روزهارو با اون میسنجم، چک چیه، تو بگو سند، اصلن شناسنامه...یا نه...تاریخ تولد حالش خریدنی بود تو هوای آلوده ی شهر از ته دل نفس میکشید، زنده ی زنده میدونی آدم وقتی دلخوشی داشته باشه زندگی میکنه اونوقته که روز و تاریخ و ساعت براش مهم میشن در غیر این صورت میشه وقت کُشی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ علی سلطانی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم