o*o*o*o*o*o*o*o
خیلی قشنگه
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
این گونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیرو پر و بال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش
o*o*o*o*o*o*o*o
اقبال لاهوری
oOoOoOoOoOoO
کوچیکتر که بودم و فلسفه ی مرگ رو نمی دونستم وقتی نبودن ِ آدم ها طولانی می شد
بهم میگفتن رفته پیش خدا
وقتیم می پرسیدم برای چی؟ مامان بزرگم دست می کشید روی موهام و میگفت خدا هر کی رو بیشتر دوست داشته باشه زودتر می بره پیش خودش
با خودم میگفتم کاش خدا مامان بابامو زیاد دوس نداشته باشه، خانم معلم رو زیاد دوست نداشته باشه
نمیخواستم اونارو با خدا قسمت کنم. بزرگتر که شدم فهمیدم، یه سری رفتن ها دست ما نیست
من نمی تونستم جلوی اسباب کشی خونه ی نسترن اینا رو بگیرم، نمی تونستم جلوی عوض شدنِ معلم سال سوم دبستانم رو بگیرم، نمی تونستم جلوی مرگ جوجه های حیاط پشتی رو بگیرم
نمی تونستم جلوی خشک شدن توت خونه ی خانجون رو بگیرم، نمی تونستم جلوی کوچیک شدن مداد روزنامه ای و تموم شدن ِ دفتر نقاشی هامو بگیرم
بزرگتر که شدم فهمیدم، یه سری چیزا رو باید از دست داد
و هرچه قدر هم که برای داشتنشون التماس خدارو بکنی بازم باید یه روزی ازشون دل بکنی
حالا از اون موقع سالها گذشته، اما ما هنوز همون بچه هایی هستیم که رفتن و تموم شدن و از دست دادن رو باور نداریم و می زنیم زیر گریه
همون بچه هایی که گم شدن پاک کن هامون اشکمون رو در می اورد و شکستن دست عروسکمون قلبمون رو می شکست
ما هنوز همونقدر دلبسته ایم به این وابستگی
و هر بار که می بازیم، باز هم دلخوشیم به یک بازی دیگه
oOoOoOoOoOoO
الهه سادات موسوی
باز هم روز های تکراری شروع شد
بازهم درس،مدرسه،سکوت
غم،تنهایی ،سکوت
مشق،غصه،سکوت
رنج،سکوت،سکوت
سکوت........و .......باز هم سکوت
آری هنوز هم سکوت کرده ام .هنوز هم فکر میکند غافل از همه چیز به زندگیم ادامه میدهم...هه
زندگی این روزها واژه ی مبهمی است برایم
زندگی دیگر معنا ندارد وقتی او
وقتی او با تمام گستاخی و نامردی رفت
وقتی دید دلبسته اش شدم رفت
وقتی اعترافم را شنید رفت
آری او رفت
و مرا با یک دنیا غم تنها گذاشت
هنوز هم خاطراتش،لحظه به لحظه جلوی چشمانم است
هنوز هم چهره ی مهربانش را لحظه به لحظه در خاطر دارم
هنوز هم با یاد لبخند گرمش زندگی میکنم
آری او رفت
و من را با یک دنیا سوال تنها گذاشت
میخواستم بپرسم ....چرااااااا؟
چرا آن وقت که دیدی وابسته ی لبخند شیرینت شده ام رفتی؟
چرا به من گفتی تا ابد....اما رفتی
چراااااااااااااااااااااا؟
مگر ندیدی کار هر روزم شده بود دزدکی نگاه کردنت
چند بار مچم را گرفتی ؟؟؟
چند بار مرا مهمان لبخند گرمت کردی
چرا مرا وابسته کردی؟؟
امروز جایگزینت را دیدم
هه
نه نمیتوانم بگویم جایگزین
چون هیچ کس در قلبم جایگزین تو نخواهد شد تا ابد
وقتی امروز اسمت را از زبان او شنیدم اشک در چشمانم جمع شد
وقتی گفت جای تو میان ما سبز است
دلم ریخت
چرااا؟
پس قول هایی که دادی را یادت رفت..شاید هم به این فکر کردی که اگر بروی من فراموشت میکنم؟!
نه اشتباه نکن
من هیچ وقت خاطراتم را،نگاه هایت را،دزدکی نگاه کردن هایم را،و مهم تر از همه لبخند شیرینت را فراموش نخواهم کرد
خاطراتت یک به یک صف کشیده اند
انگار میخواهند از اینی که هستم دگر گون ترم سازند
حالم خراب است
خیلی خراب...بغض گلویم را می فشارد اما من نمیخواهم دوباره اشک بریزم ،نمیخواهم دوباره به خاطر خودخواهی هایت اشک بریزم
نمیخواهم یادآوری کنم که احساسم مرده است
نمیخواهم قلبم را که از سنگ شده یادآوری کنم
اما نمیدادم چرا همه چیز دست به دست هم داده اند ..تا به یادم آوردند
به یادم آورند آن اشک هایی را که به خاطرت ریختم و تو ندیدی و حتی با خبر هم نشدی
امروز جای خالیت را دیدم و آن تابلوی بسم الله
که خاطراتی دارد
اما چه فایده تو نیستی و من داغونم
آری داغون
oOoOoOoOoOoO
*oOoOoOoOoOoO*
دوستان اینم یکی دیگه از نوشته های من هست..ببخشید اگه یکم طولانی شد..تو اون قسمت که اسم مدرسه و مشق آوردم فک نکنید سنم کمه ...فقط اون چیزی که شما فک میکنید نیستم.☺
***
... سفری باید کرد تا به عمق دل یک پیچک تنها
... که چرا این چنین سخت به خود می پیچد
... شاید از راز درونش... بشود کشفی کرد
شاید اوهم به کسی دل بسته است
***
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
*gol_aftabgardon*
دم خنده هاتون گرم
*gol_aftabgardon*