عکس فوق: سحابی معروف به چشم خدا (سحابی هلیکس*Helix*) *********◄►********* هواي مرا داشته باش كه جز تو كسي نيست هوادار من هواي مرا داشته باش كه مي ترسم از تاريكي هاي ناگهاني تو خورشيد روزگارم باش دستم را بگير مرا به آسمان برسان من از اسارت خاك مي ترسم من از هجوم بغض هاي سرزده مي ترسم من از دور شدن از رحمتت مي ترسم هواي مرا داشته باش بگذار روزگارم رنگ بهشت بگيرد بگذار دلم قرص شود به بودنت من مي ترسم از اينكه لحظه هايم بي عطرِ نامت به آخربرسد؛ مبادا مرا نخواهي؟ مبادا مرا به سرزمين اجابت و باران راه ندهي؟ مبادا چشمانم را از شورِ تمنا محروم كني؟ مبادا مرا نخواهي؟ كه تو بزرگي، هر چه امر كني همان است هواي مرا داشته باش اي بزرگ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ منبع : کاپیتان تیم دونفره باشگاه شیک پرواز *سید تهران*
*♥♥♥♥*♥♥♥♥* جوهر وجود اشخاص را مانند چای کیسهای در نظر بگیرید؛ تا آنها را در آب داغ نیندازید، متوجه جوهر وجود نمیشوند. *♥♥♥♥*♥♥♥♥* بخند امروز هر چقدر بخندی و هر چقدر عاشق باشی، از محبت دنیا کم نمیشه، پس بخند و عاشق باش ... امروز هر چقدر دلها را شاد کنی، کسی به تو خُرده نمیگیره، پس شادیبخش باش … *♥♥♥♥*♥♥♥♥* عینک تیره زندگی کسالت بار نیست، کسالت در مردمی است که از پشت عینکهای تیره به دنیا نگاه می کنند. *♥♥♥♥*♥♥♥♥* کوچک به نتیجه رسیدن امور مهم، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری به ظاهر کوچک بستگی دارد. چاردینی.....Chardinni *♥♥♥♥*♥♥♥♥* مقصد مسیرت زیباست؟ ابتدا یقین پیدا کن که به کجا می رود، اما اگر مقصد زیباست، به مسیر توجهی نکن، به راهت ادامه بده... *♥♥♥♥*♥♥♥♥* بخندید لذت های زندگی بی شمارند، امواج دريا، طلوع خورشيد ، رقص برگ در خزان، خنديدن دوست... بخنديد و يكی از لذات زندگی را به دوستانتان هديه دهید... *♥♥♥♥*♥♥♥♥* می بخشم من همه کس را می بخشم، در حال، گذشته و آینده؛ من احساس آزادی می کنم. چه احساس نیکو و دلپذیری دارم وقتی همه کسانی را که می شناختم بخشیدم. *♥♥♥♥*♥♥♥♥* دیدگاه باران که میبارد همه پرنده ها به دنبال سر پناهند اما عقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرها پرواز میکند.این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند. *♥♥♥♥*♥♥♥♥* باور برای آنچه که باور دارید ایستادگی کنید، حتی اگر به معنای تنها ایستادن باشد. *♥♥♥♥*♥♥♥♥* فکر مثبت یک فکر مثبت کوچک در اول صبح میتواند کل روزتان را تغییر دهد. *♥♥♥♥*♥♥♥♥* موفقیت موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه پایان رسیدن. نلسون ماندلا Nelson Mandela *♥♥♥♥*♥♥♥♥* مکث کن پیش از آنکه چیزی بگویید، یک لحظه مکث کنید و به این بیندیشید که اگر همین حرف را کسی به شما میگفت، چه حسی داشتید… *♥♥♥♥*♥♥♥♥* قوی ترین گاهی قوی ترین ما، کسی است که در غمی پنهان همچنان لبخند می زند، در پشت درهای بسته گریه می کند و با مشکلاتی دست و پنجه می کند که هیچ کس خبر ندارد اما هنوز قوی ترین ماست. *♥♥♥♥*♥♥♥♥* زندگی زندگی یک چالش نیست. اگر آن را به عنوان یک مشکل یا چالش بنگری؛ قدم اشتباه برداشته ای. زندگی رازیست که باید با آن زیست، عاشقش شد و تجربه اش کرد... *♥♥♥♥*♥♥♥♥* خدا و خواسته های ما خدا به سه طریق به درخواست های ما جواب می دهد: می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد. میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد. می گوید صبر كن و بهترین را برای تو فراهم می کند. @~@~@~@~@~@
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دکتر نيستم اما برايت 10دقيقه راه رفتن،روى جدول کنار خيابان را تجويز ميکنم تا بفهمى عاقل بودن چيز خوبيست اما ديوانگى قشنگ تر است برايت لبخند زدن به کودکان وسط خيابان را تجويز ميکنم تا بفهمى هنوز هم،ميشود بى منت محبت کرد به ﺗﻮ پيشنهاد ميکنم گاهى بلند بخندى،هرکجا که هستى يک نفر هميشه منتظر خنده هاى توست دکتر نيستم اما به ﺗﻮ پيشنهاد ميکنم که شاد باشى خورشيد هر روز صبح بخاطر زنده بودن من و تو طلوع ميکند هرگز، منتظر" فرداى خيالى " نباش سهمت را از" شادى زندگى"، همين امروز بگير فراموش نکن " مقصد "، هميشه جايى در " انتهاى مسير " نيست "مقصد" لذت بردن از قدمهايیست، که برمى داريم چایت را بنوش نگران فردا مباش از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نيما_يوشيج 💜
*♥♥♥♥*♥♥♥♥* زیباترترین " معماری " من ساختن " ذهن و دل " خویشتن است در گستره ی وسیع اندیشه ی خود سازه ای باید ساخت با ستونهایی برافراشته از افکارم و مصالح ، همه از جنس امید و مراقب باشم نقش " افکار غلط " در ذهنم نقشه ی " تخریب بنیاد " من است ميتوان زيبا زيست نه چنان سخت که از عاطفه دلگير شويم نه چنان بي مفهوم که بمانيم ميان بد و خوب لحظه ها ميگذرند گرم باشيم پر از فکر و اميد عشق باشيم و سراسر خورشيد زندگي همهمه مبهمي از رد شدن خاطره هاست هر کجا خنديديم هر کجا خندانديم زندگاني آنجاست بي خيال همه تلخي ها ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ❤دلاتون شاد و لباتون خندون ❤
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﺳﺘﯿﻮ جابز ،ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﺷﻐﻠﯽ ، ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺭﻓﺖ ﻣﺪﯾﺮ ﺷﺮﮐﺖ ، ﯾﮏ ﻭﺭﻗﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﻫﺪ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻧﻰ ، ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻯ ﺧﻠﻮﺕ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﻰ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ، ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ، ﺍﯾﻦ ﭘﺎ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﮏ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮐﻤﮑﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﻮﺩ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻏﺰﻝ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﻧﻔﺮ، ﺻﻤﯿﻤﻰ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﻰ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻔﺮ ﺳﻮﻡ، ﻋﺸﻖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺭﻭﯼ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ؛ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﻰ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﭘﯿﺮﺯﻥ؟ دوستتون؟ عشقتون؟ ﺟﻮﺍﺑﻰ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﯿﻮ ﻧﻮﺷﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻣﺘﻘﺎﺿﻰ، ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺳﻮﺋﯿﭻ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺍﻡ ﺗﺎ ﭘﯿﺮ ﺯﻥ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﮕاه منتظرمیمانم شایداتوبوس آمد ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ وفاي دختر ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮﺁﻣﺪﻧﺪ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ نتوانست خود را كنترل كند ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ، ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ﻣﺮﺩ ﺑﺴﺎﺩﮔﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦﻫﻤﻮﻥ ﮐﺴﯿﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻪ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ معلم پای تخته نوشت یک با یک برابر است یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت آقا اجازه یک با یک برابر نیست معلم که بهش بر خورده بود گفت بیا پای تخته ثابت کن یک با یک برابر نیست... اگه ثابت نکنی پیش بچه ها به فلک میبندمت دانش آموز با پای لرزون رفت پای تخته و گفت آقا من هشت سالمه علی هم هشت سالشه.... شب وقتی پدر علی میاد خونه با علی بازی میکنه اما پدر من شبها هر شب من و کتک میزنه چرا علی بعد از اینکه از مدرسه میره خونه میره تو کوچه بازی میکنه اما من بعد از مدرسه باید برم ترازومو بر دارم برم رو پل کار کنم محسن مثل من 8سالشه چرا از خونه محسن همیشه بوی برنج میاد اما ما همیشه شب ها گرسنه میخوابیم شایان مثل من 8سالشه چرا اون هر 3ماه یک بار کفش میخره و اما من 3سال یه کفش و میپوشم حمید مثل من 8سالشه چرا همیشه بعد از مدرسه با مادرش میرن پارک اما من باید برم پاهای مادر مریضم و ماساژ بدم و... معلم اشکهاش و پاک کرد و رفت پای تخته و تخته رو پاک کرد و نوشت یک با یک برابر نیست
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم