..♥♥..................
ما آدما هیچ وقت منطقی نبودیم. همیشه میگیم کسایی رو دوست داریم که خودشونو تو زندگیمون پررنگ میکنن. ولی تا حالا از خودمون پرسیدیم چندبار سعی کردیم توی زندگیِ بقیه خودمونو پررنگ کنیم؟
بالاخره باید بفهمیم اونی که همیشه قدم اول رو برای باهم بودنمون برمیداره بعد از یه مدت حس میکنه بی اهمیته، کم ارزشه، حضورش اضافیه. چون همیشه خودش پا پیش گذاشته، همیشه در کمال خودخواهی توقع داریم بقیه حضورشون رو یادآوری کنن
شاید وقتشه قبول کنیم گاهی لازمه خودمون پاپیش بزاریم واسه کنار کسی بودن
شایدم وقتشه از خودخواهی مون کم کنیم
..♥♥..................
سارینا سلوکی
باز هم روز های تکراری شروع شد
بازهم درس،مدرسه،سکوت
غم،تنهایی ،سکوت
مشق،غصه،سکوت
رنج،سکوت،سکوت
سکوت........و .......باز هم سکوت
آری هنوز هم سکوت کرده ام .هنوز هم فکر میکند غافل از همه چیز به زندگیم ادامه میدهم...هه
زندگی این روزها واژه ی مبهمی است برایم
زندگی دیگر معنا ندارد وقتی او
وقتی او با تمام گستاخی و نامردی رفت
وقتی دید دلبسته اش شدم رفت
وقتی اعترافم را شنید رفت
آری او رفت
و مرا با یک دنیا غم تنها گذاشت
هنوز هم خاطراتش،لحظه به لحظه جلوی چشمانم است
هنوز هم چهره ی مهربانش را لحظه به لحظه در خاطر دارم
هنوز هم با یاد لبخند گرمش زندگی میکنم
آری او رفت
و من را با یک دنیا سوال تنها گذاشت
میخواستم بپرسم ....چرااااااا؟
چرا آن وقت که دیدی وابسته ی لبخند شیرینت شده ام رفتی؟
چرا به من گفتی تا ابد....اما رفتی
چراااااااااااااااااااااا؟
مگر ندیدی کار هر روزم شده بود دزدکی نگاه کردنت
چند بار مچم را گرفتی ؟؟؟
چند بار مرا مهمان لبخند گرمت کردی
چرا مرا وابسته کردی؟؟
امروز جایگزینت را دیدم
هه
نه نمیتوانم بگویم جایگزین
چون هیچ کس در قلبم جایگزین تو نخواهد شد تا ابد
وقتی امروز اسمت را از زبان او شنیدم اشک در چشمانم جمع شد
وقتی گفت جای تو میان ما سبز است
دلم ریخت
چرااا؟
پس قول هایی که دادی را یادت رفت..شاید هم به این فکر کردی که اگر بروی من فراموشت میکنم؟!
نه اشتباه نکن
من هیچ وقت خاطراتم را،نگاه هایت را،دزدکی نگاه کردن هایم را،و مهم تر از همه لبخند شیرینت را فراموش نخواهم کرد
خاطراتت یک به یک صف کشیده اند
انگار میخواهند از اینی که هستم دگر گون ترم سازند
حالم خراب است
خیلی خراب...بغض گلویم را می فشارد اما من نمیخواهم دوباره اشک بریزم ،نمیخواهم دوباره به خاطر خودخواهی هایت اشک بریزم
نمیخواهم یادآوری کنم که احساسم مرده است
نمیخواهم قلبم را که از سنگ شده یادآوری کنم
اما نمیدادم چرا همه چیز دست به دست هم داده اند ..تا به یادم آوردند
به یادم آورند آن اشک هایی را که به خاطرت ریختم و تو ندیدی و حتی با خبر هم نشدی
امروز جای خالیت را دیدم و آن تابلوی بسم الله
که خاطراتی دارد
اما چه فایده تو نیستی و من داغونم
آری داغون
oOoOoOoOoOoO
*oOoOoOoOoOoO*
دوستان اینم یکی دیگه از نوشته های من هست..ببخشید اگه یکم طولانی شد..تو اون قسمت که اسم مدرسه و مشق آوردم فک نکنید سنم کمه ...فقط اون چیزی که شما فک میکنید نیستم.☺
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و بود.
*bi asab*
علت ناراحتی اش را پرسید.
شخص پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت: چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
*labkhand*
سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
بیماری فکری و روان نامش “غفلت” است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄
*goz_khand* دم خنده هاتون گرم *goz_khand*