شهید «علیرضا اشرف گنجویی» در طول مدتی که در جبهه حضور داشت، چندین نامه دلتنگی با همسرش «ملیحه ابراهیمی» رد و بدل کرده است که یکی از این نامهها ، در ۵ شهریورماه سال ۱۳۶۳ نوشته شده است o*o*o*o*o*o*o*o o*o*o*o*o*o*o*o بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم خداوندا! اگر تمامی درختان قلم و تمامی آب دریاها مرکب [شوند]، شاید بازهم توان بازگو کردن احساسات جوشیده از قلب این عاشق دلخسته را در قالب واژهها و کلمات نداشته باشند مقدمتاً با سلام گرم به پیشگاه امام زمان و رهبر کبیر انقلاب اسلامی که در دامان یگانه بانوی عالم بشریت، فاطمه دخت والاگُهر پیامبر تربیت یافتهاند و همچنین عرض سلام به حضور والامقام زنانی که در بستر خونین تاریخ رهرو راه فاطمه و زینب (س) بودهاند و از دامان تعلیم و تربیتشان مردانی به درجات رفیع ایمانی عروج کردند که این مردان خود ورقزننده و سازنده صفحات درخشان تاریخ انسانیت بودند. منجمله خدمت بهترین زن عالم موجود، ملیحه خانم این مادر نمونه در سنگر تعلیم و تربیت ملیحه جان ! الان پنج روز است که از هم جدا شدیم. اما خود میدانی چقدر برایم سخت گذشته [است] باور کن گاهی اوقات فکر میکنم اگر به رضای خداوند متعال فکر نمیکردم، چگونه میتوانستم دوری از عشق جاودانهام ملیحه را تحمل کنم امیدوارم خداوند به ما توفیق عمل برای یاری دینش عنایت فرماید عزیزدلم، ای جگر گوشهام! پس از آنکه لحظه جدایی فرا رسید و با دنیایی از خاطرات خوش و دلی گرفته از غم دوری از هم جدا شدیم، من در مسیر، خودم به تهران رسیدم که همانطور در سایر نامهها گفتم، آقای صافی و خانواده نبودند که از آنجا به سنندج و از آنجا به مریوان آمدم و الان که مشغول نوشتن این نامه هستم و در سنگر نشستهام و ساعت حدوداً ۶ است در مورد آمدنم احتیاج به ذکر نیست، فقط این را بدان که خدا میداند با تمام وجود باور کن معنی این لفظ با تمام وجود اینجا میفهمم که یعنی چه، با تمامی ذرات وجودم هر لحظه میدانی که تمامی به یادت هستم و شاید در هر آن صدها بار، روحم به سویت پرواز میکند و پروانهوار گرد شمع وجود و هستی خودم ملیحه میگردم ملیحه جان! همانطور که ابتدا گفتم به خدا توانایی انعکاس آنچه در سرم دارم در خود نمیبینم و فقط این را بدان که دوستت دارم بیش از هر زمان دیگر و این خود معجزه الهی است که الحمدالله روزبهروز این عشق قلبی بیشتر میشود ملیحه عزیزم! خواهشی که دارم این است که از خودت مواظبت کنی؛ زیرا مطمئن باش راحتی خاطر من، در این منطقه دور افتاده زمانی است که بدانم در کمال صحت و سلامت هستی. بهخصوص که حالا دیگر امانتی داری و جمعاً شدهاید امانتین ملیحه جان! اگر مرا دوست داری به فکر خودت و بچهات باش و مرتب به دکتر برو... اگر در طول این مدت خطایی از من سر زد طلب عفو و بخشش دارم خلاصه اینها همه از ضعف ایمانی ماست، به بزرگواری خودت ببخش. به خدا نمیخواهم نامه را تمام کنم؛ زیرا تمام وجودم صحبت شده و تماماً صحبتهای عاشقانه و از ته دل، ولی امیدوارم بزودی زود از نزدیک دیدارت کنم علیرضا اشرف گنجویی در سال ۱۳۴۱ در مشهد به دنیا آمد و دوران دبستان و راهنمایی را در سرآسیاب فرسنگی کرمان گذراند و در ایام انقلاب بهعنوان یک نیروی فعال در تظاهرات ضدرژیم شرکت میکرد و در فعالیت اجتماعی و فرهنگی نقش اساسی داشت. وی در سال ۱۳۵۹ وارد دانشکده افسری امام علی (ع) و یکی از افسران فعال در عرصه سیاسی شد و با بخش عقیدتی ارتباط قوی داشت علیرضا اشرف گنجویی در سال ۱۳۶۳ وارد جبهه حق علیه باطل شد و در تیرماه سال ۱۳۶۶ در منطقه سومار به شهادت رسید و پیکر مطهرش تا ۲۴ سال مفقود بود که بعد از سالها انتظار، در تیرماه سال ۱۳۹۰ خود را به مراسم سالگرد شهادتش رساند *♥♥♥♥*♥♥♥♥* نامه های عاشقانه | قسمت اول | شهید عباس دوران ◄ نامه های عاشقانه | قسمت دوم | محمدرضا ملک خواه ◄
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پروردگارا کسی که در دامان تو پناه گرفت طعم بی پناهی را نمی چشد هر کس که مدد از تو گرفت، بی یاور نمی ماند آن که به تو پیوست،تنها نمی شود کنارم باش خداوندا خداوندا قرارم باش و یارم باش جهان تاریکی محض است میترسم کنارم باش خدایا من کدام یک از نعمت های تو را می توانم بشمارم یا حتی به یاد آورم و به خاطر بسپارم؟ خدایا گاهے دنیا و نامرادی هایش دلم را به درد مےآورد اما برق امید به تو از چشمانـم نمےرود خوب مےدانم هوای دلـم را داری وقتے تو را دارم، غمے نیسـت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کوله بارم بر دوش سفری می باید ٬ سفری تا ته تنهایی محض هر کجا لرزیدی ٬ از سفر ترسیدی فقط آهسته بگو من خدا را دارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دستهایم انقدر بزرگ نیست که چرخ دنیا را به کامتان بچرخانم اما یکی هست که بر همه چیز تواناست از او تمنای لحظه های زیبا برایتان دارم .
♥♥.♥♥♥.♥♥♥ به هنگام جدایی هر کسی اندیشه ای دارد جدایی دست بی رحمی است در تاراج دلتنگی یکی شاد است از راهی شدن تا شهر رویاها یکی هنگام رفتن هیچ نشناسد سر از پایش یکی دیگر دلش خون است و در دل خنجری دارد یکی مشتاق رفتن بهر دیدار عزیزانش یکی از شوق میخندد، یکی پیوسته می بارد یکی خرسند از دل کندن است و تشنه رفتن یکی حیران و سرگردان خیال دیگری دارد یکی با چهره ی آرام می گوید: خداحافظ یکی دیگر سکوتش ارزش والاتری دارد یکی وقت جدایی طاقتش کم می شود اما یکی بر شانه های خسته اش کوه غمی دارد خداوندا ... خداوندا جدایی را ز راه بندگان بردار تو میدانی جدا گشتن چه درد مبهمی دارد ♥♥.♥♥♥.♥♥♥ ❇ناشناس❇
*@***/* دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذ به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته رو بهم بدی، اینم پولش ... بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مادرت گوش میدی میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری ... ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد. مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت میکشه گفت: دخترم! خجالت نکش ، بیا جلو خودت شکلاتها را بردار. دخترک پاسخ داد عمو نمی خوام خودم شکلات ها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟ بقال با تعجب پرسید چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟ و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره *labkhand* خدایااااااااااااااااااااااا تو مشتات بزرگتره میشه از رحمت وجود و کرمت به اندازه مشتای خودت بهمون ببخشی نه به اندازه مشتای کوچک ما؟ دعا میکنم ... برای تو ... برای خودم ... برای همه مان ... کسی چه می داند ... شاید خدا دسته جمعی نگاهمان کرد دعا میکنم ... برای دلهایمان ...برای چشم هایمان ... برای گریه ها و خنده هایمان دعا میکنم ... مهربان خدای من میدانم که تا آسمان راهی نیست ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است، این دستهای خالی به سوی تو بلند می شود، ما بی سلیقه ایم، طلب آب و نان می کنیم، تو خود ای خزانه دار بخشش ها، بهترین ها را برایمان محقق کن الهی آمین *@***/* *yohoo* امیدوارم همیشه مشتای بزرگتر برای شما باشه *yohoo*
" ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ " ﺑﺮﮒ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﻭﺍﻝ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﻣﯿﻮﻩ ﺑﻪ هنگام ﮐﻤﺎﻝ ... ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺍﻡ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ببر ... " ﺑﺎﺭﺍﻟﻬﺎ " ﺯﻣﯿﻦ ﺗﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺧﺮﺩﻩ ﻧﮕﯿﺮ ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻻﻧﻢ ... ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﺳﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ... " ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ " ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻦ ﭘﯿﻤﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺴﺘﻢ, ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﻓﺎﻥ هاﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎ " ﺧﺪﺍ" ﺑﺎﺷﻢ ﻧﻪ ﻧﺎﺧﺪﺍ ... " ﺑﺎﺭﺍﻟﻬﺎ " ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﻴﺮ ﺍﮔﺮ ﮔﺎﻫﻲ "ﺯﺑﺎﻧﻢ " ﺍﺯﺷﮑﺮﺕ ﺑﺎﺯ می ﺍﻳﺴﺘﺪ تقصیری ﻧﺪﺍﺭﺩ ... ﻗﺎﺻﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻢ ﻣﻴﺂﻭﺭﺩ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺍﺕ ... ﻟﮑﻨﺖ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﻳﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺕ ... ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺫﮐﺮ ﺧﻴﺮﺕ ﺟﺎﺭﻳﺴﺖ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻨﺪﮔﻲ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ :)
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم