♥♥.♥♥♥.♥♥♥ میگفت همه ی رابطه ها تاوقتی خوبه که آدمها قبل از قصه ی عشق و عاشقیشون باهم رفیق باشن واسه هم زیرو رو نکشن؛ بهم انرژی مثبت بدن کنار هم واس آرزوهاشون بجنگن ورویاهاشون رو باهم ببینن! آرمان رنجبریان
oOoOoOoOoOoO بهترین تصویر رو صائب از این روزاهای ما نشون داده که میگه بس که بد میگذرد زندگى اهل جهان مردم از عمر چو سالى گذرد، عید کنند oOoOoOoOoOoO
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ادم بی استعداد وجود نداره همه ما به طور تستی استعداد و هوش های زیر را داریم هوش تصویری _ تجسمی : تصویر سازی و تخیل هوش زبانی _ کلامی :ن وشتن و حرف زدن هوش منطقی _ ریاضی : حل مسئله وعملیات ریاضی هوش اندامی _ جنبشی : عملیات بدنی وکنترل فیزیکی هوش موسیقیایی : درک الگو ها و ریتم ها و موسیقی ها هوش میانفردی : توانایی ارتباط بر قرار کردن با آدمها هوش درون فردی : آگاهی از وضعیت و احساسات خود هوش طبیعتگرا : سازگاری بیشتر با محیط و طبیعت تمامـ🤤✌️
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ اگر گفت باید برم جلوشو نگیر وقتی بخاد بره ، میره ولی همون فرصتی رو که تو آخرین لحظه داری مهربون باش، بخند و دست از خاطره ساختن برندار ، بزن زیر دماغش بگو احمق جون نری بگی بد بود ، گریه نکن، بخند و بازوش رو نیشگون بگیر بهش نگو دوس ندارم حرفایی که به من زدی به یکی دیگه بزنی نگو اگر زدی پای حرفات وایسی.نصیحت نکن، نفرین نکن، فقط لحظه آخر بازم از ته قلبت دوسش داشته باش انگاری قراره بمیره وقتی رفت ... بزن زیر گریه یه هفته، یه ماه ، یه سال ، همچین که خالی شدی یه شب یه جایی یه زمین خوش آب و هوا گیر بیار یه چاله بکن و خاطره هاتو بریز داخلش و روش خاک بریز، یه شاخه گل بذار سر قبرش و بشین یه فاتحه ام بخون برای روزای خوبتون آخرین تصویر تو ازش میشه یه خاکسپاری مجلل و روزی که مُرد ولی آخرین تصویر اون از تو میشه یه آدم مهربونِ تکرار نشدنی اون هربار که یادِ تو میوفته میمیره فکر کنم این انتقام منصفانه باشه
*********◄►********* گفتم برای رسیدن به هدفت ورودی های ذهنتو کنترل کن میگه چند روز پیش یکی از دوستام، یه کلیپی از کتک خوردن فلانی نشونم داد رفتم پیدا کردم دانلود کردم دوباره دیدم بعد فرستادم واسه بچه ها حالا از اون روز وسواسم عود کرده هر کاری رو چند بار انجام میدم چون استرس گرفتم به من بگین، چرا وقتی بعضیا میخوان مشتریشون زیاد شه؛ تیتر میزنن فیلمی از آزار فلانی یا کتک زدن بهمانی ما با کله میریم ببینیم چه خبره؟ چرا تا روی یه کلیپی می نویسه حاوی صحنه های خشن و نامناسب برای زیر هجده سال، یه جوری روش کلیک میکنیم که مبادااا جا بمونیم ازدیدن زجر کشیدن کسی یا چیزی؟ چرا وقتی عکس یا صحنه تصادف می ذارن، ما جلوتر از همه دانلودش می کنیم بعد انتشارش هم میدیم واییی جا نمونیم یهو بذار همه بدونن ما نفر اول رسوندن خبرا و صحنه های تلخیم چرا فیلم و تصویر از بمباران یه جایی، تو یه کشوری پخش میکنن؛ ما دو تا چشم داریم چهارتا دیگه ام قرض می کنیم، تماشا میکنیم خب به نظرت الان به همه اونایی که گفتم کمک کردی؟ اگه احیانا تو نبینی دقیقا از چی جا میمونی؟ از حجمِ بی نهایتِ انرژیِ سیاه؟ جا نمونی خدا نکرده؛ بدو معجزه دارن تقسیم میکنن. آهای تویی که سر و دست میشکونی برای دیدن و شنیدن و پخش کردن خبرا و صحنه های تلخ، بدون که اون تصویرا یه جایی تو روحت؛ جا خوش میکنن کم کم اگه هم بخوای، نمیتونی نبینی معتاد دیدن تصاویر و فیلم های آزار دهنده و دلخراش میشی که بشینی گریه کنی باهاش یا در نهایت بی احساسی زل بزنی به تصاویر چون روح زخمی، اینجوری انرژی میگیره اما روح سالم، اصلا نمیتونه دیدن تصاویر دلخراشو تحمل کنه؛ پس میزنه اونو مراقب انرژی سیاه باش یه جوری ذهنتو در اختیار خودش میگیره که همین الان مشغولت کرده با آوردن صد تا دلیل، برای دیدن اون صحنه ها و قانعت کنه نه قانع نشو چشم های قشنگ تو برای دیدن صحنه های فجیع نیست روح تو پاکه از دیدن و شنیدن صدای زجر دیگران، تغذیه نمیکنه تو شیطان نیستی فرشته ها بهت سجده کردن، یادته؟ ورودیای ذهنتو کنترل نکنی، اونا کنترلت می کنن یه موقع به خودت میای میبینی؛ نمیتونی کلا شاد باشی یا وقتی شادی، شادیت دووم زیادی نمیاره مدام دنبال یه سوژه برای ناامیدی و تلخی و نگرانی هستی این یعنی انرژی سیاه بغلت کرده تو بغلش نکن از امروز دور همه اش رو خط بکش باور کن طوریمون نمیشه چرا راستی یه طوریمون میشه؛ روحمون کم کم سبک میشه و میتونیم خالق لحظه های خوش و شاد برای خودمون باشیم چیزی که شیطان نمیخواد برامون اتفاق بیفته :منبع باشگاه شیک پرواز "کاپیتان مجهول" *سید تهران*
شیخنا را روایت کنند که صبحی به سحرگاه زه وادی برون همی بجستی و گاها بچستی و به شهر روان همی گشتی و خدایش لعنت کناد پس اندر آن شهر دو چشمان هیزش بچرانیدی تا که در حجره ای اندر قابی حوری بدی بس جمیل پس چونان بر وی عاشق بگشتی که مجنون در مقابل حضرتش گوز هم نبودی والله اعلم پس روال گشتی که شیخنا هر سحرگه به شهر رفتی و نیمه شبان چون آن حجره دار دکانش ببستی به وادی فرود همی آمدی روزی حجره دار که بر شیخ مشکوک همی بودی شیخ را به حجره همی بردی و از احوالش بپرسیدی و شیخنا راز دلدادگیش بر وی بگفتی پس چون آن پلید شرح حال شیخنا را شنیدی در دل بر وی بخندیدی و حیلتی کردی تا مگر شیخ را تلکه نوماید پس گفتی که ای شیخ خواهم ثوابی نمایم و تورا به وصل معشوق رسانم آخرتم آباد نومایم پس بباید کیسه ای از زر مرا دهی تا ممکن گردد تو را وصل یار که پدرش بس زر دوست باشد و تو را چاره نباشد الا آنچه گویم و شیخ جمله ی هست نیستش نقد کردی و به دکان دار دادی و آن قاب بر خری ببستی و به سرای بیاوردی لیک هرچه بدان نظاره کردی هیچش از حور خبر نبودی ازیرا که آن قاب تی وی همی بودی و آن حور تصویری زه بازیگری. و شیخنا هم بدان اسکول همی گشتی و هر چه نقد داشتی وز پی هیز بازیش بدادی و خدایش نیامرزاد گویند که شیخنا چهل روز از سرای بیرون نرفتی و بدان ملعبه زُل همی زدی تا مگر آن حور هویدا بگشتی و زهی خیال باطل بعد آن چله نشینی زه اوج نفرت آن قاب بر خری تیزتک ببستی و اندر بیابان رها بکردی تا مگر زان شکست عشقولانه ،زان حور انتقام بگرفتی خدایش لعنت کناد
o*o*o*o*o*o*o*o من باختم به خودم و سادگی های خودم باختم به تصویر غلط آدم های فرشته نما باختم به احساس پاک خودم باختم به دنیا... الان که حماقت هایم را میشمارم آرام آرام این جمله در ذهنم طنین انداز میشود «سنگ باااش تا سنگ سااار نشوی»
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ تو به من زندگی ندادی؟ دادی؟ در واقع نه فقط این که زندگی قبلی ام را هم خراب کردی، در همشکستی و تکه تکه اش کردی حالا من به خرابه هایش چه کنم؟ پس کی میخواهد.....دست هایم را به اطراف دراز میکنم هوای خنک شبانه را روی پوستم حس میکنم می بینم دوباره دارم گریه می کنم (ویل، لعنت به تو) زیر لب زمزمه میکنم (لعنت به تو که تنهام گذاشتی) ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ گاهی اوقات برای سلامتی روحی و جسمی ما فقط باید به تصویری بزرگتر نگاه کنیم (دید بلند داشته باشیم) ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ رمان پس از تو اثر جوجو مویز
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ لحظه هایی در زندگی هست که توی ذهن آدم حک می شود مثل یک عکس و تصویر همیشه توی ذهن، دست نخورده و ثابت می ماند و آدم به گذشته که برمی گردد، درست به روشنی روز اول جلوی چشمش نقش میبندد خاطرات روزهای اول من و محمد چنان روشن توی ذهن من حک شد که سالها بعد هم تازگی روز اول را داشت بعدها یاد آن روزها و لحظه ها که می افتادم گرمای دستای با محبت، زلالی نگاهش، آهنگ مردانه و مهربان صدایش و عطر تنش چنان توی وجودم می پیچید که احساس می کردم رویم را که برگردانم باز در کنارم است یادم است اولین اختلافمان تقریبا سه ماه بعد از عقد، اواخر شهریور، پیش آمد محمد درگیر انتخاب واحد و کارهای دانشگاهش بود و من برای اول مهر و رفتن به مدرسه آماده می شدم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ دالان بهشت اثر نازی صفوی رمان قشنگیه خوندنش توصیه میشه
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم