o*o*o*o*o*o*o*o دلتنگی لجباز ترین حس دنیاست هر چه برایش توضیح دهی، بیشتر پاهایش را به فرش دلت میکوبد گریه میکند بهانه میگیرد نق میزند خسته میشود و خوابش میبرد امان از لحظه ای که بیدار شود داغ دلش تازه تر میشود بیچاره دلم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سلام بچه ها ببخشید اگه کم پیدا بودم رفته بودم مسافرت (ماه عسل😘😘) خب سوتی های عقدم خب سوتیه اول عاقد گفت آیا بنده وکیلم مادر شوهرم یهو گفت عروس رفته گلاب بچینه مجلس رفت رو هوا دومیش اومدم وسط برقسم که پام پیچ خورد از رو سکو افتادم زمین اه آبروم رفت 😞😞 سومیش داشتیم من و شوهرم میرفتیم پارک که باد بدی پیچید بهم هیچی نشد تا اینکه خم شدم از زمین روفرشی رو بردارم که (زارت) شوهرم همین طور نگام میکرد منم از خجالت مردم بیچاره به روی خودش نیاورد خب ممنون که متنمو خوندید ممنون بوس بوس
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ من کلا خیلی بیچاره ام مثلا یه بار ۱۲سالم بود داشتم از تو کامپیوتر فیلم میدیدم دشوریم گرفت انقد نرفتم تا شاشیدم خوب بود هوچکی نبود پس سریع رفتم شلوارمو عوض کردم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یا مثلا یه بار ۶سالم بود گوهمو ریختم بعد انداختم تو تشت لباس ها مامانم دید نیم ساعت کتکم زد ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ یه بارم ۴سالم بود انمو ریختم رو فرش بعد با دست برش داشتم گذاشتم رو ظرف شویی اول آبجیم دیدش بهد به مامانم گفت ۱ساعت کتک خورم و مامانم سینک ظرفشویی رو عوض کر د
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حالا شما عاشقانه هاى احمد شاملو واسه آیدا رو میخونید و لذت میبرید اما بیچاره اونى که عاشق احمد شاملو بوده ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پروانه آهنی
*********◄►*********
چون که شد صیغه عاقد جاری
هر دو گشتند خر یک گاری
بعد آن وصلت خوب و خَرَکی
هردو خوشحال ولیکن اَلَکی
هر دو خرکیف ازین وصلت پاک
روز وشب غلت زنان در دل خاک
نرّه خر بود پی ماچۀ خویش
آخورش چال ، علف اندر پیش
ماچه خر با ادب و طنّازی
داشت می داد خرک را بازی
***
***
بُرد سم های جلو را به فراز
پوزه چرخاند به صد عشوه و ناز
گفت به به چه خر رعنایی
مُردم از بی کَسی و تنهایی
یک طویله خری ای شوهر من
تو کجا بوده ای ، ای دلبر من
بین خرها نبود عین تو خر
آمدی نزد خودم بی سر خر
نه بود مادر تو در بر من
نه بود خواهر تو سرخر من
چون جدا گشتی از آن جمع خران
کور شد چشم همه ماچه خران
بعد ازین در چمن و سبزه و باغ
نیست غیر از من و تو هیچ الاغ
یونجه زاریست در این دشت بغل
ببر آنجا تو مرا ماه عسل
زود می پوش کنون پالون نو
پُر بکن توبره از یونجه و جو
باز شد نیش خر از خوشحالی
گفت به به چه قشنگ و عالی
عرعری کرد به آواز بلند
هردو از فرط خریّت خرسند
ماچه خر بود پر از باد غرور
که عجب نره خری کرده به تور
بعد ماه عسل و گشت و گذار
نره خر گشت روان در پی کار
شغل او کارگر خرّاطی
گاه می رفت پی الواطی
نره خر چون خرش از پل رد شد
با زن خویش شدیداً بد شد
عرعر و جفتک او گشت فزون
دل آن ماچه نگو، کاسۀ خون
ماچه خر گشت، بسی دل نگران
چه کند با ستم نرّه خران
مادرش گفت کنون در خطری
زود آور به سرش کره خری
میخ خود گر تو نکوبی عقبی
مگر از بیخ تو جانا عربی
ماچه خر حرف ننه باور کرد
پالون تاپ لِسَش دربر کرد
دلبری کرد به صد مکر و فسون
ماچه خر لیلی و شوهر مجنون
بعد چندی شکمش باد نمود
از بد حادثه فریاد نمود
گشت آبستن و زایید خری
شد اضافه به جهان کره خری
نره خر دید که افتاده به دام
جفتک خویش بیافزود مدام
ماچه خر داد ز کف صبر و شکیب
در طویله تک و تنها و غریب
یک طرف کره خری در آغوش
بار یک نره خری هم بر دوش
گشت بیچاره ، چو این کاره نبود
جز طلاق از خرنر چاره نبود
کرد افسارو طنابش پاره
شد جدا ماچه خر بیچاره
تازه فهمید که آزادی چیست
درجهان خرمی و شادی چیست
دیگر او خر نشود بیهوده
تازه او گشته کمی آسوده
هرکه یک بار شود خر ، کافیست
بیش از آن احمقی و علافیست
مغز خر خورده هرآنکس که دوبار
با خری باز نهد قول و قرار
گفتم این قصه که خرهای جوان
پند گیرند ز این کهنه خران... 🙈🙈
.
.
.
*********◄►*********
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ کاغذی برداشتم. یک کاغذ تمیز، یک قطره کوچک عطر به آن زدم یادم نیست چه عطری بود. عطری بود که مادرم به من داده بود. فرنگی بود گرانقیمت بود برای روزهای خواستگاری بود دور و بر کاغذ را گل کشیدم و رنگ کردم. روبان کشیدم بلبل کشیدم شاید یکی دو هفته طول کشید. نقاشی میکردم و فکر میکردم چه کنم عقلم میگفت دست بکشم. ولی بیچاره نگفته میدانست که باخته است میدانست که نمی توانم. می خواستم که به حرف عقلم گوش کنم برای خودم هزار دلیل و منطق آوردم. قسم میخوردم که نخواهم رفت ولی انگار میخ آهنین در سنگ میکوبیدم میدانستم که خواهم رفت. خود را با سنگ به مهلکه خواهم انداخت چیزی میگویم و چیزی میشنوی در آن زمان عاشق شدن یک دختر پانزده ساله خود مصیبتی بود که میتوانست خون بر پا کند چه رسد به نامه نوشتن. چه رسد به رد کردن خواستگار ؛ عاشق شدن؟ آن هم عاشق نجار سر گذر شدن؟ این که دیگر واویلا بود آن هم برای دختر بصیرالدولملک فکر آن هم قلب را از حرکت می انداخت خون را سرد میکرد. انگار که آب سر بالا برود انگار که از آسمان به جای باران خون ببارد با شاخ غول در افتادن بود که من در افتادم و نوشتم آرزویی را که بر دلم سنگینی میکرد، عاقبت نوشتم ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ بامداد خمار فتانه حاج سید جوادی_ پروین
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم